بساط کتابفروشان چرا رونق میگیرد؟
فرصتها و تهدیدهای بازار زیرزمینی کتاب
گروه فرهنگ و هنر: پیش از این گزارشهایی درباره تغییر کاربری برخی مراکز فرهنگی در تهران نوشته بودیم؛ از جمله تغییر وضعیت برخی گالریهای تهران به کافه-گالری! در واقع تغییراتی که عمدتا وجه مصرفی و تفریحی را به مراکز فرهنگی اضافه میکرد. اما ماجرای مراکز فرهنگی پایتخت گویا به شیوههای متعدد و متفاوتی ادامه دارد. در ادامه این ماجرا میدان انقلاب تهران، که بیش از سه دهه است مرکز و کانون اصلی کتابفروشیها در ایران بهشمار میآید، در حال تغییر و تحولی قابل توجه است. در ۱۰ سال گذشته تعداد قابل توجهی از کتابفروشیها تبدیل به فروشگاههای عرضه لوازم التحریر، کافه و.
گروه فرهنگ و هنر: پیش از این گزارشهایی درباره تغییر کاربری برخی مراکز فرهنگی در تهران نوشته بودیم؛ از جمله تغییر وضعیت برخی گالریهای تهران به کافه-گالری! در واقع تغییراتی که عمدتا وجه مصرفی و تفریحی را به مراکز فرهنگی اضافه میکرد.اما ماجرای مراکز فرهنگی پایتخت گویا به شیوههای متعدد و متفاوتی ادامه دارد. در ادامه این ماجرا میدان انقلاب تهران، که بیش از سه دهه است مرکز و کانون اصلی کتابفروشیها در ایران بهشمار میآید، در حال تغییر و تحولی قابل توجه است. در ۱۰ سال گذشته تعداد قابل توجهی از کتابفروشیها تبدیل به فروشگاههای عرضه لوازم التحریر، کافه و... شده است. این در حالی است که در کنار این تغییرها که البته زیاد هم به چشم نیامده است، یک ماجرای دیگر بهصورت زیرپوستی در حال گسترش بود. از چند سال و حتی چند دهه پیش تعداد کتابفروشهای بساطی یا همان کسانی که در پیادهروها و کوچهها بساط کتابهای قدیمی را پهن میکردند، روز به روز افزایش پیدا کرده و امروز نه تنها تعداد این کتابفروشها که بیشتر از هر چیز کتابهای قدیمی و دست دوم و گاه غیرقانونی و زیرزمینی میفروختند، بیشتر شده و بازارشان گرم شده است، بلکه برخی از کتابفروشها نیز دست بهکار شدهاند به جای عرضه و فروش کتابهای تازه، که گویا بازار مناسبی ندارد، به فروش و عرضه گسترده کتابهای زیرزمینی روی آوردهاند.
همین دستفروشها که بساط کوچکشان را زیر آسمان دود گرفته مرکز شهر تهران پهن کردهاند و کتابفروشیهایی که کتاب دست دوم میفروشند انقلاب را به مکانی ایدهآل برای خرید کتابهای کمیاب، نایاب، چاپ قدیم و... تبدیل کردهاند.
اما چرا بعضی از کتابها از دسترسی به بازار رسمی و بهتبع آن فروش در فروشگاههای رسمی محروم میمانند؟ کتاب در ایران پس از درخواست صدور مجوز از سوی ناشر به وزارت ارشاد فرستاده میشود و پس از بررسی و صدور مجوز از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دریافت شابک از خانه کتاب منتشر میشود اما به غیر از این راههای دیگری نیز برای چاپ کتاب وجود دارد. راههای غیررسمی یا زیرزمینی که همان چاپ کتاب به صورت افست است. کتابی که به صورت غیررسمی چاپ میشود در بازارهای غیررسمی (همان دستفروشها و بعضی از مغازهها) نیز به فروش میرسد.
بساطیهای کتاب دیگر خیلی وقت است که جزو یکی از مهمترین عناصر فرهنگی این محدوده جغرافیایی به حساب میآیند. شاید که نه، حتما جاهای دیگری در تهران و شهرهای دیگر سراغ داریم که کسی یا کسانی بساط کتاب میکنند اما حضور مستمر بساطیها در محدوده انقلاب از آنها شمایلی ساخته است که هیچ باد و توفانی چهره آنها را تغییر نداده است؛ گرمای تابستان، سرمای زمستان و بساط برچینهای شهرداری را میتوان از مصادیق این باد و توفان برشمرد.
اما در میان بساطِ این کتابفروشها خیلی وقت است که دیگر صرفا میوه ممنوعه به فروش نمیرود. انگار میوه ممنوعه برای قدیمیها بود. حالا بساط کتاب به میمنت گل باران ارشادیها در دورههای گذشته پراست از کتابهایی که پیشتر چاپ شدهاند و اکنون مخاطبان کتاب به چاپ دوم یا چندم آنها دسترسی ندارند. به عبارت دیگر نسخه ثانی یا ثالث کتاب از پیش چاپ شده همچنان در ارشاد است و در حال خاک خوردن و نسخه افست آن نیز در دست بساطیهایی است که دیگر مخاطبان ثابت خود را پیدا کردهاند.
فرهنگی است یا غیر فرهنگی؟
به گزارش هنر آنلاین؛ مشغولان به شغل با مسمای «بساطی» کار فرهنگی میکنند یا غیر فرهنگی؟ آنها خطر به حساب میآیند یا فرصت؟ بدیهی است مایی که مخاطب ژورنالیسم ادبی هستیم باید از دریچه ادبیات و شاخههای مرتبط با آن به این موضوع توجه کنیم. خب در ابتدای امر به نظر کاری عمدتا فرهنگی به حساب میآید:
یک) به این دلیل که اگر کتاب و کتابخوانی از مقولات ایجابی فرهنگ به حساب آیند، پس میتوان صاحبان «بساط» را نیز از کارگزاران فرهنگی این امر به حساب آورد.
دو) در سرزمین و زمانهای که جارچیان فرهنگی، تره هم برای کتاب و کتابخوانی خرد نمیکنند، بساطیهای کتاب به واسطه نحوه فروش بیواسطهشان و پهن کردن سفرهای که کاملا در معرض عموم قرار دارد و خیابان را به معبری فرهنگی بدل میکند، به راحتی جزو مبلغان کتاب و فرهنگ کتابخوانی قرار میگیرند.
سه) بساطیها عمدتا کتابهایی که در کتابفروشیها وجود دارد را جزو اقلام فروشی خود نمیدانند. کتابهای موجود در بازار کتاب مغازهها، کتابهای تازه منتشر شدهای است که خیلی از زمان چاپشان گذشته باشد، یک دهه است و دیگر موارد را نیز میتوان در قالب استثنائات قرار داد. از این جهت میتوان گفت نه تنها این قشر در کار هم صنف خودشان در فروشگاههای کتاب دخالت نمیکنند بلکه در امر خطیر کتابفروشی و ترویج آن نیز به آنها کمک میکنند.
اما آیا تمامی ماجرا به همین خصیصههای مثبت ختم میشود؟ به نظر این طور نمیآید. اگر از بحث سد معبر و از این دست مباحث شهری که به ما دخلی ندارد و در تخصص ما هم نیست، بگذریم باید اذعان کنیم که تمام کتبی که در بساطها به فروش میرود، کتابهایی هستند که یک قرانش هم به جیب ناشر و از آن مهمتر نویسندهاش نمیرود. برای مثال کتابهای هوشنگ گلشیری را مثال میزنیم.
هوشنگ گلشیری و کتابهایش چند سالی میشوند که دیگر در فروشگاههای کتاب پیدایشان نیست. شاید در این دوره پیدایشان بشود اما آنچه در سالهای اخیر شاهدش بودیم این بود که کتابهای این نویسنده را صرفا باید با رجوع به منابع زیرزمینی کتاب تهیه کنیم. در این حالت تنها اتفاقی که میافتد این است که آثار گلشیری، همچنانکه بسیاری از آثار، به فروش میروند بی آنکه منافع مادی آن در جیب کسانی برود که باید برود. با این حساب این بار بیشتر از دیگر موارد محصولات بساطیها را میتوان ذیل «میوه ممنوعه» و متفرعاتش بررسی کرد.
اعتراضهای نویسندگان
مهمترین کسانی که به شیوه فروش کتاب به صورت زیرزمینی اعتراض دارند، نویسندهها هستند؛ نویسندگانی که در حالت معمول ۱۲درصد از حق فروش آثار به عنوان حقالتالیف به آنها اختصاص دارد. این حالت معمول البته به شرطها و شروطها بالا میرود؛ از جمله چهره و بنام بودن مولف. یعنی نویسندهای که شناخته شده است قراردادش تا ۲۰ یا ۲۵ درصد هم افزایش پیدا میکند که باز هم نوع قراردادش به این بستگی دارد که کتابهای قبلیاش فروش خوبی داشته یا خیر؟
اما در هر صورت آنچه مشخص است این است که تنها امید نویسندهها بعد از چاپ اثر، فروش کتابشان است؛ آن هم در صورتی که به چاپهای مجدد برسد.
بعد از تجدید چاپ است که سود به زعم مولفان «بخور نمیری» عاید خالقان اثر میشود. اما بعد از این دست کتابها نویسندگان صرفا میتوانند آثارشان را در بساطیهای کتاب زیارت کنند. گاه این کتابها به چاپ میرسد، منتها با فاصله زمانی بسیار. در این جور موارد بساطیها به واسطه آنچه میتوان شم فرهنگی خواند، از نیاز بازار مطلع میشوند و نسخه افست کتاب مورد نظر را وارد بازار کتاب میکنند.
در این جور موارد بدیهی است که دیگر قصه حسرت خوردن مولفان باقی میماند و دیگر هیچ.
همچنانکه این شم تیز بساطیها، کار را به آنجا رساند که چندی پیش نسخه منتشر نشده «زوالکلنل» محمود دولت آبادی پیش از انتشار، سر از بازار دستفروشان انقلاب در آورد.
یک تلنگر
قصه کتابهایی که بساط میشود، صاحبان بساط و همینطور مشتریان همیشگیشان دیگر قصهای کلاسیک به حساب میآید که زیر و بم آن را همه میدانند. بد و خوب ماجرا را نیز به نوعی میتوان واکاوی کرد اما اینکه بتوان از آن نتیجهای گرفت و نهایتا حکم صادر کرد کار هر کسی نیست. دست کم این نتیجهگیری در قد و قواره این گزارش نمیگنجد. شاید معایبی که بر این کار وارد باشد خیلیها را بر این گمان استوار دارد که برچیدن بساط بساطیها به نفع جامعه فرهنگی و اصحاب قلم باشد اما نمیتوان به این مقوله نیز بیاعتنا بود که در این بازار راکد کتاب و کتابخوانی، فروشندگان دستفروش به هر ترتیب رونقی به این بازار میدهند که فروشگاههای کتاب نمیدهند و به نظر میآید که از انجام آن نیز قاصرند.
شکل و شمایل فروش آثار در بساط دستفروشها و بدل کردن عبور و مرور عادی شهروندان به عبور مروری با چاشنی فرهنگی و بنا بر آنچه گفته شد رونق خرید کتاب و کتابخوانی، مواردی است که نمیتوان به سادگی از کنارشان رد شد.
ارسال نظر