نگاهی اقتصادی به انتخاب رشته
علی سرزعیم
این روزها رسانههای دولتی هر از چندگاهی خبر یکی از موفقیتهای محققان و متخصصان داخلی را اعلام میکنند و شدیدا آن را تبلیغ میکنند.
علی سرزعیم
این روزها رسانههای دولتی هر از چندگاهی خبر یکی از موفقیتهای محققان و متخصصان داخلی را اعلام میکنند و شدیدا آن را تبلیغ میکنند.
فارغ از اینکه ارزیابی صحیح از موفقیتهای ایران تنها در مقایسه با رقبای خارجی مشخص میشود. توجه به این نکته جالب است که این نوآوریها عمدتا در دو حوزه یعنی پزشکی و مهندسی صورت میگیرد. شاید این سوال به ذهن کثیری از مردم رسیده باشد که چرا چنین رشدهایی صرفا در این دو حوزه رخ داده و در عرصههای دیگر چنین تحولی کمتر دیده میشود؟
اگر اقتصادی به این مساله نگاه کنیم بلافاصله متوجه این واقعیت خواهیم شد که کمیت و کیفیت سرمایه گذاری در این دو حوزه هم توسط دولت و هم توسط عاملین اقتصادی یعنی مردم بیشتر از دیگر حوزهها بوده است. مقصود از کمیت سرمایهگذاری آن است که ظاهرا ظرفیتسازی در این دو رشته نسبتا بیشتر از حوزه علومانسانی و هنر بوده است.
مقصود از کیفیت سرمایهگذاری در این دو حوزه علمی آن است که افراد باهوشتر، علاقهمندتر و با انگیزهتری جذب حوزههای مهندسی شدهاند و کماکان میشوند. نیمنگاهی به نحوه انتخاب رشته در چند دهه گذشته موید این واقعیت ناخوشایند است که توزیع استعدادها در کشور موزون نیست و افراد مستعد بیشتر - و نه لزوما همه- جذب حوزه مهندسی و پزشکی شدهاند.
این توضیح سوال را یک مرحله عقب میبرد و سوال قبل را به این سوال تبدیل میکند که چرا سرمایهگذاری کیفی و کمیتوسط دولت و مردم در حوزه مهندسی و پزشکی بیشتر از علوم انسانی و هنر بوده است.
این رفتار از دیدگاه اقتصادی در بادی امر غریب و عجیب به نظر میرسد چرا که هرگاه سرمایهها در یک زمینه هجوم برند، نرخ بازده سرمایهگذاری در آن بخش پایین میرود و در مقابل عرصههای دست نخورده نرخ بازده بالاتری خواهند داشت.
همین مساله موجب میشود سرمایهها چنان در کلیه زمینهها توزیع شوند که یکنواختی در نرخ بازده کلیه بخشهای اقتصاد ایجاد شود. به همین سیاق باید انتظار داشت که وقتی افراد باهوش و مستعد در یک بازه زمانی طولانی در یک حوزه علمیوارد شوند، سرآمد شدن در آن بخش دشوارتر از بخشهای دیگر شود و افراد متمایل شوند تا به زمینههای علمی دیگر وارد شوند. بخشی از پاسخ به این پارادکس به کاربردهای متفاوت این علوم مربوط میشوند. کسانی که به عرصه هنر وارد میشوند، نهایتا هنرمند میشوند و محصولات هنری عرضه میکنند.
کاملا مشخص است که محصولات هنری کالایی لوکس است و در شرایطی که وضعیت اقتصادی مناسب نباشد تقاضا برای این محصولات کم خواهد بود. طبیعی است که درآمد حاصل از کسب و کار در این زمینه، جز برای معدود افراد ممتاز، ناچیز خواهد شد. کسانی که پزشکی و رشتههای مرتبط را بخوانند نهایتا جذب بازار درمان و بهداشت میشوند، بازاری که از قدیم در اختیار بخش خصوصی بود و دولت بیشتر به عنوان تنظیمکننده مداخله کرده است. مهندسان نیز بنا به فرض در بازار خدمات مهندسی و کارخانهها حضور پیدا میکنند که لزوما دولتی نخواهد بود.
حوزه علوماجتماعی از جمله عرصههایی است که افراد را در زمینه سیاستگذاری و مشاوره برای حکمرانی تربیت میکند. اقتصاد، مدیریت، جامعهشناسی و علوم سیاسی همگی علومی هستند که عمدتا در خدمت بخش عمومی قرار میگیرند تا کیفیت سیاستگذاری و اداره دولت ارتقا یابد، لذا تخصصهایی از این دست عمدتا مشتریان خود را در بخش دولتی جستوجو میکنند.
به عنوان مثال کسی که اقتصاد کلان بخواند تنها در سازمان برنامه و بودجه، وزارت اقتصاد و دارایی، بانک مرکزی و وزارت بازرگانی میتواند مشغول به کار شود و گزینه دیگری نخواهد داشت. به همین قیاس کسی که در اقتصاد بهداشت متخصص شود تنها در ستاد وزارت بهداشت میتواند فعالیت کند و لاغیر. از این رو بازار برای کسانی که در علوم اجتماعی تحصیل کردهاند بسیار ضیق و محدود به دولت است.
کسانی که درحوزه علومانسانی نظیر فلسفه، تاریخ، ادبیات و زبانشناسی فعالیت میکنند، اساسا بازار چندانی ندارند و اگر جذب رشته معلمییا استادی و برخی مراکز تحقیقاتی نشوند با دشواری زیادی در تامین معاش روبهرو هستند، لذا این رشته نیز همانند رشته هنر بیشتر توسط کسانی انتخاب میشود که یا دلباخته این عرصه هستند و یا گزینه دیگری برای ادامه تحصیل نداشتهاند.
اگر نکات گفته شده را با این واقعیت در نظر بگیریم که پرداختها در بخش دولتی معمولا کمتر از بخش خصوصی است، پارادوکس (یا همان متناقضنما) تاحدودی مرتفع میشود. انسانها سرمایه خود یعنی عمر و انرژی خود را در زمینههایی تخصیص میدهند که بازدهی بالاتری دارد و چون فعالیتهای مهندسی و پزشکی سودآورترند، افرادی که به دلیل استعداد شخصی قدرت انتخاب بیشتری دارند، به این دو رشته اقبال میکنند.
همانطور که از توضیحات یاد شده مشخص میشود تحلیل فوق علت را در درآمد مورد انتظار در رشتههای مختلف میبیند، اما بسیاری از افراد عامل مد و پرستیژ اجتماعی را مهمتر میدانند. در این رابطه باید به دو نکته اشاره کرد.
نخست آنکه اگر افراد مستعدتری که قدرت انتخاب رشته بیشتری دارند با توجه به ملاحظات عقلانی و نفعطلبی به برخی رشتهها اقبال کنند، به مرور زمان این رشتهها جذابیت خواهد یافت، چرا که افراد تمایل دارند خود را نیز در این دسته از افراد موفق ببینند. این عامل فرهنگی و اجتماعی اگرچه میتواند کمیاز واقعیت را توضیح دهد، اما در مقایسه با تحلیل ارائه شده اهمیت کمتری دارد. نشان آشکار این مساله در رشته پزشکی قابل مشاهده است. به مرور زمان که دستمزد پزشکان عمومیافت کرد، جاذبه این رشته نیز در خیل داوطلبان رشته تجربی کاهش یافت و رشتههای دیگر برجستهتر شد.
چند نکته دیگر را نیز به طور حاشیهای باید مورد توجه قرار داد، نخست آنکه در دوران جنگ و دوران بازسازی به دلیل توجه به ساختن تجهیزات و ماشینآلات سرمایهگذاری دولتی و تخصیص منابع به بخشهای صنعت بسیار بیشتر بوده است. به همین دلیل نرخ دستمزد در فعالیتهای مهندسی نسبتا بالا بوده است و در عین حال نظارتاجتماعی نسبت به آن ضعیفتر بوده است، اما تلاش چندانی برای تجهیز بدنه کارشناسی دولت صورت نگرفته است. نه تنها بدنه کارشناسی دولت که قاعدتا از دانشآموختگان علوماجتماعی هستند تقویت نشدهاند، بلکه نظارت و حساسیت اجتماعی در این رابطه بسیار شدید بوده است. به عنوان مثال جامعه ایران به سادگی میپذیرد که یک سد که هزاران میلیارد تومان هزینه داشته خراب شود، اما به سادگی زیر بار یک پروژه تحقیقاتی و سیاستگذاری با قیمت چندصد میلیون نمیرود و آن را رانت تلقی میکند. به همین سیاق پذیرش اینکه پرداختهای خوبی برای کارشناسان دولتی صورت گیرد معمولا با دشواری و حساسیت روبهرو بوده است. نکته دیگر آنست که اگر دولت لزوما به کارایی تصمیمات خود اهمیت میداد طبیعتا ناچار میشد تعدیلاتی در پرداخت بابت خدمات کارشناسی انجام دهد. علت
بیتوجهی دولت به کارایی عملکرد دولت را باید در مباحث اقتصاد سیاسی جستوجو نمود. بهرهمندی از پشتیبانی غیرمشروط بخشهایی از جامعه و ایدئولوژی توجیهکننده حمایت همراه با درآمد سرشار نفت ضرورت توجه به کارایی تصمیمات دولت را تا حد زیادی منتفع ساخته است. شاهد آشکار این مساله آن است که با کاهش درآمد نفت کارشناسان و خصوصا اقتصاددانان مورد توجه قرار میگیرند، اما با افزایش درآمد نفت مجددا سیاستمداران و تصمیمگیران خود را مستغنی احساس میکنند.
نکته آخر نیز آن است که در سالهای بعد از انقلاب با حوزه علوماجتماعی همواره با شک و تردید از سوی محافل سنتی و سیاسی روبهرو میشده و مشروعیت آن زیرسوال قرار داشته است. این عامل نیز میتواند در سطح فرهنگی دافعهای برای جذب به این قبیل رشتهها ایجاد کرده باشد. همچنین به دلیل اینکه حوزه علوماجتماعی نهایتا با مسائل سیاستگذاری و سیاسی سرشته است، در جامعه ایران افراد ریسک گریز ترجیح میدهند به عرصه امن و خنثی نظیر پزشکی و مهندسی مشغول شوند تا نه تنها با مخاطراتی روبهرو نشوند، بلکه در صورت انجام نوآوری قدر بینند و بر صدر نشینند.
ارسال نظر