پویا جبل عاملی

آکادمی سلطنتی علوم سوئد، در حالی جایزه نوبل خود را به توماس سارجنت از دانشگاه نیویورک و کریستوفر سیمز از پرینستون اهدا کرد که از منظر بسیاری این آکادمی سال‌ها پیش باید این کار را انجام می‌داد ... ... و در این بین دانشمندانی نائل به این جایزه شدند که اهمیت کارهایشان در علم اقتصاد به مراتب پایین‌تر از کار این دو تن بود.

سارجنت یکی از پیشروان مکتب کلاسیک جدید بود که با انقلاب انتظارات عقلایی نشان داد که چرا سیاست‌های پولی حتی در کوتاه‌مدت نیز خنثی است. تا پیش از این پیروان مدل‌های انتظارات تطبیقی، به سردمداری فریدمن معتقد بودند که در بلند مدت منحنی فیلیپس عمودی است و رابطه‌ای میان تورم و بیکاری در آتیه‌ای طولانی وجود ندارد و در نتیجه سیاست‌های پولی انبساطی در نهایت منجر به تورم می‌شود. انتظارات تطبیقی در حقیقت بر این نکته پافشاری می‌کرد که عاملین اقتصاد برای پیش‌بینی سطوح آتی یک متغیر به میزان این متغیر در گذشته نگاه می‌کنند، لیکن انتظارات عقلایی بیانگر این است که عاملین با بهره‌گیری از اطلاعات موجود و کامل میزان آتی متغیر را پیش‌بینی می‌کنند و تنها به طور تصادفی پیش‌بینی آنها به خطا می‌رود. مکتب کلاسیک جدید با جایگزین کردن انتظارات عقلایی به جای انتظارات تطبیقی نشان داد که در کوتاه مدت نیز منحنی فیلیپس عمودی است و خیلی زودتر از آنچه تصور می‌شود افزایش نقدینگی منجر به تورم می‌شود و رشد اقتصادی حتی در کوتاه مدت نیز از این سیاست انبساطی حاصل نمی‌شود. این دستاورد حوزه کلان، پیام‌های سیاستی و ساختاری زیادی برای نظام پولی در دست داشت. در حقیقت یکی از پایه‌های نظری استقلال بانک مرکزی در همین مساله نهفته است، ضمن آنکه مکتب کلاسیک جدید با تاکید بسیار پر رنگی مقامات پولی را تنها به وظیفه کنترل تورم فرا می‌خواند و دستان این مقامات را فارغ از اثری معنی‌دار بر متغیر‌های واقعی می‌داند.

اما سیمز یک دهه پس از کارهای مهم سارجنت و در دهه ۱۹۸۰ پایه‌گذار مدل جدیدی در اقتصادسنجی شد که این مدل حتی تا به امروز مورد استفاده اقتصاددانان است.

بزرگ‌ترین دغدغه اقتصاددانان کاربردی پیدا کردن راهی بود که فارغ از یک تئوری مشخص بتواند تاثیر متغیر‌های مختلف را بر یکدیگر بسنجد. این کاری بود که سیمز انجام داد و در یک مدل اتورگرسیو (خود همبسته) برداری، به تعداد متغیر‌ها معادله تعریف کرد و در هر معادله هر متغیر را روی مقادیر پیشین همان متغیر و مقادیر پیشین متغیرهای دیگر تعریف کرد، در نتیجه وی یک مدل قرینه‌ای را تعریف می‌کرد که می‌شد وابستگی متغیر‌ها را با آن سنجید. بزرگ‌ترین مزیت این مدل آن بود که مانند مدل‌های ساختاری نبود که برای ساختشان نیاز به تئوری اقتصادی باشد. اتفاقا این پیشنهاد سیمز موجب آن بود که با یک کار سری زمانی و مشاهده روابط بین متغیر‌ها، تئوری‌سازی شود. از سوی دیگر مدل کاربردی سیمز می‌توانست به نحو بسیار روشن‌تری اثر شوک‌ها را بین متغیر‌ها توصیف کند. در واقع مدل وی می‌تواند نشان دهد که به عنوان مثال اثر یک شوک نفتی در فلان مقطع از زمان تا چه میزانی و تا چه زمانی بر رشد اقتصادی اثرگذار است.

به هر رو بدون هیچ اغراقی باید گفت که انتخاب این بار آکادمی بسیار شایسته بوده و کسانی انتخاب شدند که بر علم اقتصاد تاثیرات شگرفی گذاشتند. با این وجود اعلام هر ساله نوبل و آن هم چندین اقتصاددان در یک سال، شاید آرام آرام آکادمی را به سمتی بکشاند که مجبور شوند کارهای متوسط را نیز برنده نوبل کنند، زیرا این پرسش برای بسیاری وجود دارد که آیا علم اقتصاد هر سال شاهد یک اقتصاددانی بوده که بر جهت‌گیری علم تاثیر گذارده باشد؟