علم بهتر است یا ثروت
(به بهانه بازگشایی مدارس و دانشگاهها).
علی سرزعیم
(به بهانه بازگشایی مدارس و دانشگاهها). در گذشته یکی از موضوعاتی که به طور ثابت برای انشاء مطرح میشد، موضوع مقایسه علم و ثروت و ترجیح یکی از آنها بر دیگری بود. به طور متداول پاسخی که داده میشد حرفهای کلیشهای نظیر این بود که علم بادوام است اما ثروت نابود شدنی، علم برای دارنده اطمینان میآورد و ثروت نگرانی از دست رفتن و حرفهایی مشابه این.
طبیعی است که این پاسخها چنگی به دل نمیزد و نمیزند، اما این سوال مطرح است که چرا بهرغم پاسخهای کلیشهای و بیاهمیت این موضوع در درس انشاء بهطور مستمر مطرح میشد؟ آیا طرح این موضوع صرفا به دلیل این بود که معلمهای انشاء زحمت یافتن یک موضوع جدید را به خود نمیدادند و یا کارکرد و دغدغهای جدی در پس طرح این موضوع وجود داشت؟ به نظر میرسد که نگاه اقتصادی میتواند پاسخی برای این سوال بیابد و زاویهای جدید را برای مساله مطرح کند.
در گذشته سن ورود به بازار کار بسیار پایین بود. کودکان از ۶ یا ۷ سالگی به بازار کار وارد میشدند و در بنگاههای کوچک و بزرگ به فعالیت رسمی یا غیررسمی میپرداختند. البته باید توجه داشت که این مساله منحصر به ایران نبود بلکه الگویی رایج در کل جهان به شمار میرفت. به همین دلیل کودکان از همان دوران طفولیت با مساله کسب درآمد و به تبع آن هزینه فرصت فعالیتهای تجاری روبهرو بودهاند. به عبارت سادهتر کودکانی که وارد بازار کار میشدند به سادگی درمییافتند که پرداختن به هر کاری غیر از شغل درآمدزای خود به منزله از دست دادن فرصتی برای کسب درآمد بیشتر بود. لذا اگر خانوادهها در معرض نیاز مالی قرار داشتند، هیچ فعالیت دیگری غیر از کار درآمدزا توجیه اقتصادی لازم را نمییافت. علاوه بر آن کودکان که در دوران کودکی خود همانند دیگر انسانهای بزرگ سودای بهرهمندی از دوچرخه، لباس شیک، کفش زیبا و غیره را در سر میپروراندند، با کسب درآمد توانایی محقق کردن خواستهها و امیال خود را پیدا میکردند. طبیعی است که بنا به ذات آدمیاین خواستهها سیریناپذیر است و پیگیری آنها زنجیرهای از تلاش برای تحقق خواستههای بعدی را رقم میزند.
کودکان وقتی به بازار کار وارد شوند، نیروی کار بدون مهارت شناخته میشوند و بهدلیل مهارت کم کارایی اندکی دارند و بهدلیل کارایی پایین دستمزد کمی دریافت میکنند. اما اگر یک نیروی کار در برابر وسوسه دریافت مزد کم مقاومت کند و نخست مهارتهایی را کسب کند که کارایی او را افزایش دهد، در بلندمدت و در مجموع درآمد بیشتری کسب خواهد کرد. کسب مهارت از طریق آموزش رسمی (نظیر مدارس و موسسههای آموزشی) و یا غیررسمی (نظیر شاگردی کردن) ممکن میگردد. آموزش به یادگیرنده چیزی اضافه میکند که اصطلاحا سرمایه انسانی (human capital) خوانده میشود. کسب سرمایه انسانی موجب افزایش مهارتها و توانایی بهبود شیوههای انجام یک کار میشود. گاه در آموزش مستقیما یک تکنیک نظیر جوشکاری و آهنگری آموزش داده میشود و گاه مهارتهای عامتری نظیر ریاضیات، سواد خواندن و نوشتن منتقل میشود که توان تحلیل عقلانی را افزایش میدهد. طبیعی است که با افزایش قدرت تحلیل عقلانی انسانها امکان بیشتری مییابند تا راههای سادهتر، ارزانتر و موثرتر انجام یک کار را کسب کنند. لذا به طور کلی آموزش موجب افزایش کارایی میشود.
با توضیحات یاد شده پاسخ مختار تا حدود زیادی روشن میشود. طرح مکرر سوال علم بهتر است یا ثروت و پاسخهایی مبنی بر برتری علم بر ثروت دارای این کارکرد بود که به کودکان و نوجوانان توصیه میکرد تا صبوری پیشه کنند و در برابر وسوسه درآمد ناچیزی که در قبال کار کردن در بازار به عنوان یک کارگر ساده میتوانند کسب کنند، مقاومت کنند و راه آموزش و اندوختن سرمایه انسانی را در پیش گیرند تا در بلندمدت درآمد بیشتری کسب کنند. به بیان دیگر طرح سوال علم بهتر است یا ثروت اقدامیاخلاقی در جهت تحقق یک مصلحت اقتصادی به شمار میرفت.
با تکیه بر تحلیل قبل میتوان به این سوال نیز پاسخ داد که چرا امروزه سوال علم بهتر است یا ثروت در درس انشاء کمتر مطرح میشود؟ آیا این عدم طرح صرفا ناشی از آن است که در نظام آموزشی تحولگرایی رخ داده و تلاش شده تا از طرح حرفهای کلیشهای خودداری شود یا داستان چیز دیگری است؟ به نظر میرسد تحولات صورت گرفته در سطح جامعه و بازار کار ضرورت طرح این سوال را به کلی منتفی ساخته است. امروزه فعالیت کودکان و نوجوانان در بازار کار تقریبا غیرقانونی شده است و از سوی دیگر رفاه جامعه آنچنان افزایش یافته که دیگر خانوادهها نیاز مبرمی به درآمد ناچیزی که کودکان از طریق کار کردن کسب میکنند، ندارند. از سوی دیگر الزام قانونی همه کودکان و نوجوانان به تحصیل مساله انتخاب میان کار و تحصیل را منتفی ساخته است. لذا کارکردی اقتصادی برای طرح موضوع علم بهتر است یا ثروت قابل تصور نیست.
ارسال نظر