طرفداران حمله به عراق، امروز در صف مخالفان برجام هستند
بازگشت نومحافظهکاری به آمریکا
حسین موسوی: در طول چند هفته گذشته، طرفداران توافق هستهای با ایران- از صدر تا ذیل- با یک حمله قدرتمند از سوی مخالفان آن روبهر و شدند و برخی جنبههای آن را بیش از حد برجسته کردند. از یک نکته ویژه در این ارتباط نمیتوان گذشت، زیرا یک حقیقت غیرقابل بحث وجود دارد: بسیاری از کسانی که این حملات را سازماندهی میکنند و در حال سخنرانی و لابی کردن برای از بین بردن توافق هستهای هستند، کسانی بودند که رویای اشغال عراق را کلید زدند و کنگره و مردم را تشویق کردند که به سمت عقیده آنان جذب شوند. منطقی که هماکنون پشت این حملات نهفته، ساده است: با توجه به اینکه مخالفان در مورد جنگ عراق اشتباهات فاجعهباری مرتکب شدند، امروز دیگر کسی نباید به سخنان آنان گوش دهد.
حسین موسوی: در طول چند هفته گذشته، طرفداران توافق هستهای با ایران- از صدر تا ذیل- با یک حمله قدرتمند از سوی مخالفان آن روبهر و شدند و برخی جنبههای آن را بیش از حد برجسته کردند. از یک نکته ویژه در این ارتباط نمیتوان گذشت، زیرا یک حقیقت غیرقابل بحث وجود دارد: بسیاری از کسانی که این حملات را سازماندهی میکنند و در حال سخنرانی و لابی کردن برای از بین بردن توافق هستهای هستند، کسانی بودند که رویای اشغال عراق را کلید زدند و کنگره و مردم را تشویق کردند که به سمت عقیده آنان جذب شوند. منطقی که هماکنون پشت این حملات نهفته، ساده است: با توجه به اینکه مخالفان در مورد جنگ عراق اشتباهات فاجعهباری مرتکب شدند، امروز دیگر کسی نباید به سخنان آنان گوش دهد.
با این عقیده میتوان موافق بود، اما مخالفان توافق هستهای برای دفاع از خود،تئوری «اشتباه در عراق، اشتباه در ایران» را دارای یک الگوی رفتاری مشابه نمیدانند. آنها میگویند: اینکه کسی ممکن است این اشتباه اساسی را در مورد اشغال عراق کرده باشد، اما نمیتواند این مورد را با اشتباهی که در مورد ایران رخ داده است، مقایسه کرد. تئوریها و واضعان آن بری از خطا نیستند، اما میتوانند دوباره در مورد بهخصوصی اشتباه کنند. افرادی مانند «کریستول الیوت آبرامز»، «جیمز ووسلی»، «فرید هیت» و «مکس بوت» از جمله کسانی هستند که در سال 2002 نیز شیپور حمایت از اشغال عراق نواختند، اما پرسش اینجاست: آیا در این دوره نیز اشتباه میکنند یا حق با آنها است؟
باید یک نکته را در نظر گرفت. عقاید افرادی مثل افراد بالا چندان مستقل نیست و آنها در همان زمان، پیش از اینکه در شیپور جنگ نواخته شود، حمایت خود را از اشغال عراق اعلام کردند و دوباره همان داستان قدیمی تکرار شد و آنها علم مخالفت خود را پیش از توافق نهایی با ایران برافراشته بودند.
حالا باید در این باب پرسید چرا این رفتار برای ما آشناست؟ پاسخی که ناظران به این پرسش میدهند از این قرار است: زیرا آنها در واقع با عینک «نومحافظهکارانه» خود به مسائل دیپلماتیک و امور خارجی نگاه میکنند.
برای اینکه بیشتر این موضوع واکاوی شود، باید گفت این افراد بهطور اتفاقی در مورد عراق مرتکب اشتباه نشدهاند، زیرا در مقابل آنها افرادی وجود دارند که در سال ۲۰۰۳ مرتکب همان اشتباه شدند و از جنگ با عراق حمایت کردند؛اما متوجه شدهاند که در آن برهه زمانی اشتباه فکر میکردهاند، از این رو هماینک از توافق هستهای دفاع تمامقد میکنند. این مشکل زمانی حادتر میشود که نومحافظهکاران و تئوریسینهای آنها حاضر نمیشوند بپذیرند که در مورد عراق اشتباه میکردند و مدام بر طبل اشتباهات خود میکوبند. آنها نمیخواهند بپذیرند که مسوول از دست دادن جان تعداد بیشماری از انسانها هستند. آنها قصد ندارند متوجه شوند با تئوری آنها هزینههای مالی زیادی به آمریکا وارد شده است.
اما این موارد هم نمیتواند خود مشکل باشد. مشکل واقعی به جهانبینی نومحافظهکاران بر میگردد. هنوز این افراد با همان تئوری به توافق هستهای میتازند. اشتباهی که در عراق رخ داد، یک اشتباه سهوی نبوده است، بلکه این اشتباه ناشی از جهانبینی نومحافظهکاران بوده است که دنیا را به سمت یک هرج و مرج سوق داده است. زمانی که نرمافزارهای راهبردی به اشکال برمیخورند باید انتظار دریافت مکرر پیامهای اشتباه را داشت.
معایب اصلی نومحافظهکاران آمریکایی کجاست؟
بسیاری عقیده دارند که تئوری خطمشی ناشی از « قدرت متوازن نومحافظهکاران» در امور بینالملل به خوبی کار نمیکند و در مقابل سعی میکند ارابه حکمرانی را به دست دولتهای ضعیف بدهد. به دیگر سخن، آنها فکر میکنند اگر دولتهای ضعیفی بر سرکار باشند، دیگر دست به قلدری نخواهند زد و توانایی قد علم کردن در برابر دشمنان قدرتمند خود را نخواهند داشت. اشتباهی در منطق آنها وجود دارد.
آنها گمان میکنند کشورها باید هرچه را که آمریکا به آنها دیکته میکند، موبه مو اجرا کنند تا به این طریق نشان داده شود که چقدر آمریکا قدرتمند و قوی است. اعتقاد بر این است که این تئوری موجب شد که آمریکا به سقوط صدام حسین مجاب شود تا به این طریق به دیگر کشورهای خاورمیانه پیامی سفت و سخت بدهد: «اگر با ما نباشید، بر مایید.»
در این تئوری اعتقاد نومحافظهکاران این است اگر فشارها را در منطقه افزایش دهند، در صورت مقاومت، ارتش آمریکا میتواند در یک چشم برهم زدنی منطقه را به دریایی از دموکراسیهای مطیع آمریکا تبدیل کند. در این میان اما نتیجه آن چیزی که قرار بشود، نشد و دولتها روی ارابهای که آمریکا از پیش تهیه کرده بود، نپریدند. در مقابل آنها نه تنها مطیع نشدند، بلکه دست به مقاومت زدند. بهویژه ایران و سوریه (دو کشوری که در لیست هدفِ نومحافظهکاران قرار دارند) همکاری خود را با یکدیگر افزایش دادند و در عراق نیز آنها به جریانهای ضدآمریکایی کمک شایانتوجهی کردند.
نئوکانها یا نو محافظهکاران از این رفتارها خشمگین هستند اما کسانی که در دنیای واقعی زندگی میکنند، از این رفتارها شگفتزده نشدند. البته این تئوری تلفات دیگری هم داشته است. باور بر این است که در همان زمان عدهای از دوستان و متحدان آمریکا سعی کردند که فاصله خود را با ایالاتمتحده افزایش دهند و از دور نگرانی خود را نسبت به اعمال واشنگتن نشان دهند. در تئوری دیپلماتیک نومحافظهکاران ترس و ارعاب حرف اول و آخر را میزند اما به اعتقاد بسیاری از کارشناسان این تئوری مرده به دنیا آمده است. در حال حاضر نیز طرفداران این تئوری بهزعم خود امیدوارند با فشار بر ایران میتوان آنها را مجاب به اجابت خواستههای آمریکا کرد. «استفان والت»، تحلیلگر آمریکایی اعتقاد دارد «توافق بهتر» تنها یک افسانه است. نو محافظهکاران گمان میکنند، با آسان فرض کردن ارعاب و تهدید، گاهی با گزینه تحریمهای بیشتر و گاهی با گزینه جنگ میتوانند ایران را مجاب کنند تمام تاسیسات هستهای خود را برچیند.»
در جهانبینی نومحافظهکاران آمریکایی دیپلماسی از کمترین اهمیت ممکن برخوردار است و در مقابل بهطرز اغراقآمیزی بر روی نظامیگری متمرکز شدهاند.
استفان والت میگوید: « البته، نیروی نظامی جزو مهمی از قدرت ملی آمریکا محسوب میشود اما نومحافظهکاران آن را به چشم ابزار جادو میبینند که قادر است دست به کارهای محیرالعقول بزند (مانند خلق دموکراسی در دیگر کشورها). آنها ارتش را به چشم عامل خلق این گونه جادوها میبینند.»
والت ادامه میدهد: «در واقعیت اما، نیروی نظامی مانند یک ماده خام است که هنوز نمیتوان با قاطعیت در مورد تولید نهایی آن اظهارنظر کرد.» داستان لیبی، پاکستان، سومالی و یمن جزو همین تئوریهاست که به نتایج فاجعهباری ختم شده است. داستان عراق هم که نمونه اعلای آن است. والت در این زمینه معتقد است که جنگ با ایران نیز نتایج غیرقابل پیشبینی به بار خواهد آورد.
در این تئوری، نو محافظهکاران نیروی نظامی را همچون ابزاری میبینند که دارای کلید خاموش و روشن است و هر زمان که لازم دیدند کلید روشن و خاموش آن را میزنند. در این سناریو، اگر اوضاع بر وفق مراد نبود، آمریکا سریعا نیروهای خود را به عقب میکشد و جنگ را به زمان دیگر موکول میکند، اگر هم اوضاع بر وفق مراد بود تا آخر ماجرا پیش میرود.
کارشناسان میگویند این سناریو در دنیای واقعی پاسخگو نیست، زیرا نتیجه استفاده از چنین فرضیهای به فجایع عراق، یمن و سومالی ختم میشود.
نگاه محافظهکاران به دموکراسی
نئوکانها در آمریکا یک نگاه سادهانگارانه و غیرتاریخی به دموکراسی دارند. آنها مدعیاند که هدف اصلیشان گستردن آزادی و دموکراسی است (البته در این نگاه فلسطینیها جا ندارند). اما آنها فاقد فرضیهای هستند که شرح دهد این دموکراسی چگونه پیاده خواهد شد یا چگونه با قدرت نظامی دولتهای خارجی را سرنگون خواهند کرد و به جای آن دموکراسی برقرار خواهند کرد. آنها گمان میکنند زندگی در آزادی مطلق در ژن نوع بشر است و آنها بهزعم خود باید تنها دست به برکناری آدم بدها بزنند. در این فرضیه، زمانی که آنها بروند دیگر آزادی مطلق به وجود خواهد آمد و همه آغوش خود را برای تساهل و تسامح بازخواهند کرد و همگان نیز از «عمو سام» بابت اهدای آزادی و دموکراسی تشکر خواهند کرد.
نگاهی اینچنین مثبت به دموکراسی معمولا از دقت و صحت برخوردار نیست، زیرا مقتضیات ابتدایی برای یک دموکراسی در نظر گرفته نشده است. دموکراسی باید خود بهصورت بومی به رشد برسد؛ مثل دموکراسیهای غربی که رأسا توسط مردم آن دیار رشد کرد. از نظر تاریخی رشد دموکراسی در کشورهای غربی یعنی اروپایی و آمریکا سالها زمان برده و از یک حرکت متواتر برخوردار بوده است. گاهی این حرکت با مانع روبهرو شده و گاهی با خشونت همقطار شده، اما این دموکراسی تحمیلی نبوده است.
نومحافظهکاران در بررسیهای خود از اساس، شرایط موجود در دیگر کشورها را درنظر نمیگیرند و بدون توجه به این شرایط خواستار دگرگونی سیاسی و اجتماعی در آن کشورها میشوند. به سختی میتوان افرادی در جبهه نومحافظهکاران یافت که از شرایط عراق، پیش و پس از اشغال آن آگاه بوده باشند. اگر هم بودند کسانی که از این شرایط آگاه بودند، نگاه سطحی به این موضوع داشتهاند. تاریخ نشان داده است که نگاه نومحافظهکاران به دنیا براساس مطالعاتی غیردقیق بوده است.
اصل کلیدی
در نسخه نومحافظهکاران یک «اصل کلیدی» وجود دارد که آن هم اسرائیل است. مکس بوت، کل دیپلماسی نومحافظهکاران را در این اصل کلیدی خلاصه میکند. والت میگوید: «در اینکه اسرائیل عقبه سیاست اصلی آمریکا باشد، نمیتوان اشکال گرفت؛ اما زمانی که آنها میخواهند به سیاستمداران آمریکایی مشاوره دهند، سیستم معیوب میشود.» در این نگاه، محافظهکاران بر این امر اعتقاد دارند، هر چه برای اسرائیل خوب باشد، قاعدتا برای آمریکا نیز خوب و مفید است. برای همین است که نومحافظهکاران هیچ تضادی بین منافع خود و اسرائیل نمیبینند. این در حالی است که دو طرف در طول تاریخ هیچگاه منافع مشابهی نداشتهاند، زمانی هم که دو طرف با تضاد منافع روبهرو بودهاند، تصمیم بر این بوده که بر اساس اولویتها با مشکلات برخورد کنند.
در چند هفته گذشته نیز مخالفان با توافق هستهای به این دلیل با آن مخالفت کردهاند، زیرا رژیم اسرائیل اعتقاد دارد، این توافق به سود او نیست و از این رو نومحافظهکاران چون دیدهاند بیبی (نتانیاهو) با آن مخالف است، دست به مخالفت زدهاند. در این سناریو برخی از موافقان توافق از جمله خود باراک اوباما، رئیسجمهوری ایالاتمتحده، متهم به دیدگاه ضد یهودی میشوند. این در حالی است که بسیاری از یهودیهای آمریکا از این توافق حمایت کردهاند، حتی در این میان چهرههای برجسته امنیتی (رژیم) اسرائیل نیز دیده میشوند.
والت میگوید: خوشبختانه در این سناریو متهمکنندگان هنوز نتوانستهاند یک دلیل و مدرک قابل توجه برای نقض توافق پیدا کنند. این مباحث نشان میدهد که آنها فاقد یک دیدگاه عقلانی هستند.
تجربه تاریخی نشان داده است نومحافظهکاران، آیپک و مشاوران رئیسجمهوری سابق آمریکا در مورد عراق اشتباه کردند و در مورد ایران هم ممکن است این اشتباه تکرار شود. وقتی به دیدگاه اصلی نومحافظهکاران درخصوص امور دیپلماتیک، بهویژه در مورد خاورمیانه نگریسته میشود، آنها چندان قابل اطمینان نیستند. والت میگوید: حمایت از جنگ عراق و مخالفت با توافق هستهای با ایران از یک خاستگاه هستند و به همین دلیل، مشورتهای امروزی آنها همچنان احمقانه به نظر میرسد.
ارسال نظر