دنیای اقتصاد - محمدحسین باقی: اوضاع سوریه بحرانی‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد. از یکسو ناوهای آمریکایی در سواحل سوریه و اسرائیل پهلو می‌گیرند و حالتی تهاجمی به خود گرفته‌اند و از سوی دیگر، روسیه هشدارهای مداوم به طرف آمریکایی می‌دهد و به رهگیری جنگنده‌های آمریکایی می‌پردازد. ظاهرا توافق نانوشته‌ای میان روسیه از یکسو و آمریکا و متحدانش از سوی دیگر برای تقسیم سوریه به مناطق کنترل دو طرف در جریان است. برخی معتقدند اکنون سوریه به «آوردگاه»ی برای قدرت‌های بزرگ تبدیل شده است. مجله The Spectator می‌نویسد جرقه‌های جنگ جهانی سوم ممکن است از سوریه زده شود. نیویورک‌تایمز در گزارشی به قلم «مایکل.آر.گوردون» می‌نویسد سوریه به عرصه نزاع روسیه- سوریه با آمریکا و متحدانش و داعش تبدیل شده است. او می‌نویسد سوریه «آزمایشگاهی برای محک زدن دولت ترامپ برای تقویت فرماندهانش در سوریه برای نبرد با داعش است».

آمریکا در سوریه به‌دنبال چیست؟

از آنجا که دولت ترامپ میل به تابوشکنی و ساختارشکنی دارد، بر این است که توازن قوا را در سوریه به هم بزند. دولت فعلی آمریکا در نظر دارد موازنه قوا را به نفع خود و متحدانش تغییر دهد. به همین جهت، به تجهیز مبارزان کرد پرداخته تا به ترکیه هشدار دهد که مراقب همگرایی خود با کرملین باشد چرا که دو کشور بر سر تحویل سامانه‌های دفاع هوایی اس-۴۰۰ به ترکیه توافق کردند. از سوی دیگر با چراغ سبز نشان دادن به تل‌آویو اجازه مداخله موشکی به این رژیم برای هدف قرار دادن اهداف سوری را می‌دهد. مایکل گوردون به نقل از «برت مک گورک»، نماینده ویژه ترامپ در ائتلاف ضد داعش، می‌نویسد: «الطبقه مهم‌ترین شهر پسا داعشی است که می‌توانیم در آن پا بگذاریم.» گوردون می‌نویسد این شهر در ۳۰ مایلی غرب رقه است و از آنجا که عملیات علیه پایتخت داعش در سوریه شروع شده اهمیت این شهر بیشتر می‌شود. افزون بر این، شهر الطبقه دارای سد بزرگی به همین نام است و ۱۰۰ هزار نفر جمعیت دارد و حدود ۲۰ درصد از برق سوریه از اینجا تامین می‌شود. بنابراین، آمریکایی‌ها برای تقویت مواضع خود و متحدانشان نیازمند استقرار هزار نیرو به همراه مشاور، تجهیزات توپخانه‌ای و راکت‌های ماهواره‌ای و هلی‌کوپترهای آپاچی و رنجر است. دولت سوریه نیز در تلاش است تا پس از رقه کنترل شرق این کشور را به دست گیرد. بنابراین، احتمال تصادم میان نیروهای آمریکایی- روسی زیاد است. عملیات الطبقه در نیمه مارس به سپهبد استفن تاوسند، فرمانده نیروهای ویژه تحت فرمان آمریکا که در حال نبرد با داعش هستند، ابلاغ شد. «نیروهای دموکرات سوری» (SDF) که ترکیبی هستند از مبارزان کرد و عرب نیروی زمینی را تشکیل می‌دادند. نیویورک تایمز می‌نویسد این عملیات بدون هماهنگی با کاخ سفید انجام شد. آمریکایی‌ها وظیفه انتقال و جابه‌جایی این نیروها به اراضی جنوبی دریاچه اسد (Lake Assad) در حوالی الطبقه را بر عهده داشتند. اگرچه داعش نتوانست این سد را تخریب کند اما خسارات زیادی به توربین‌های آن وارد کرد. این یکی از عملیات‌های آمریکایی‌ها در سوریه است. با تمام این تفاصیل، فضای کلی حاکم بر روابط مسکو- واشنگتن روزبه‌روز بحرانی‌تر می‌شود.

لاوروف، وزیر خارجه روسیه، روابط دو کشور را «در وضعیت غیرعادی» می‌داند. او در گفت‌وگوی تلفنی با همتای آمریکایی خود از وی می‌خواهد مانع از انجام اقدامات تحریک‌آمیز دولت متبوعش علیه دمشق شود. از سوی دیگر، سی‌ان‌ان به نقل از الکسی پوشکوف، سناتور روس می‌نویسد ناوها و هواپیماهای آمریکا در حالت تهاجمی برای حمله به یک پایگاه هوایی در سوریه قرار گرفته‌اند. این سناتور روس می‌گوید آمریکا منتظر بهانه است. در عین حال، روسیه هشدار داده در صورت انجام هر اقدامی علیه دولت سوریه، پاسخی قاطع و متقابل خواهند داد. تمام اینها نشان می‌دهد واشنگتن بدش نمی‌آید حمله ضربتی اما قاطع و کوبنده در سوریه داشته باشد تا زهر چشمی از مسکو بگیرد. در عین حال، آمریکا یک سیستم دفاع موشکی نیز در مناطق تحت کنترل خود در سوریه مستقر کرده است. به‌نظر می‌رسد اکنون چراغ خطر روشن شده و به رنگ قرمز در آمده است. نیویورک‌تایمز می‌نویسد استراتژی آمریکا در سوریه این است: آغاز عملیات زمینی علیه داعش از طریق نیروهای محلی به منظور حفظ رد پایی برای آمریکا در آینده سوریه.

مسکو به‌دنبال چیست؟

روشن است که مسکو به‌دنبال کسب پرستیژ و حفظ موقعیتی برتر در نظام هرج و مرج گونه فعلی بین‌المللی است. حضور روسیه در سوریه علاوه بر اینکه نشان از مخالفت این کشور با نظام بین‌الملل تحت امر آمریکا دارد اما به‌دنبال پرستیژ روسیه در عرصه بین‌الملل نیز هست. بر این اساس، سوریه به مثابه سکویی برای نقش آفرینی روسیه در شامات است. حضور روسیه در شامات براساس دکترین طراحی شده از سوی پوتین است. برای پی بردن به اینکه چه شد که پوتین به فکر حضور در سوریه افتاد بد نیست گریزی به گذشته بزنیم و رقابت روسیه- آمریکا در شامات را در متنی بزرگتر و تاریخی‌تر بررسی کنیم. باید ببینیم روسیه در ادوار گذشته چه راهبردهایی داشته است. علیرضا نوری در کتاب «سیاست خارجی روسیه در دوره پوتین؛ اصول و روندها» این رویکردها را چنین بر می‌شمارد:

1- رویکرد یوروآتلانتیک: این رویکرد که در دوران یلتسین اجرایی شد به‌دنبال ادغام روسیه در ساختارهای غربی بود. حامیان این رویکرد معتقد بودند بهترین روشی که روسیه می‌تواند برای همگرایی با غرب در پیش بگیرد ادغام با پسرعموهای اروپایی است. این رویکرد با مخالفت‌های زیادی در میان نخبگان روسی مواجه شد.

2- رویکرد یوروآسیایی: حامیان این رویکرد معتقد بودند به این دلیل که غربی‌ها با روسیه به‌عنوان قدرتی درجه دوم برخورد می‌کردند بهتر است به سوی شرق روی آورند زیرا شرقی‌ها به روسیه به‌عنوان قدرتی برابر می‌نگرند. مخالفت با گسترش ناتو به شرق، جلوگیری از خودمختاری کشورهای CIS و ... در این راستا قابل ارزیابی است. اما این رویکرد نیز نمی‌توانست خواست‌های برخی نخبگان روسی را پوشش دهد چرا که شرق فاقد امکانات تکنولوژیک و مالی همچون غرب بود و نمی‌توانست کمک چندانی به پرستیژ روسیه کند.

3- نظریه موازنه قوا: یوگنی پریماکوف با در انداختن این طرح اعلام کرد همکاری محدود با آمریکا میسر است به این شرط که آمریکا، روسیه را به‌عنوان قدرتی برابر به رسمیت بشناسد. اما آیا روسیه در روزهای پایانی حیات شوروی یا آغاز فروپاشی شوروی در حدی بود که آمریکا او را به‌عنوان قدرتی برابر به رسمیت بشناسد؟

4- «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند»: وقتی پوتین روی کار آمد گویی روسیه وارد دوران پوست‌اندازی شده است. این دکترین که از سوی پوتین مطرح شد در واقع نکات مثبت رویکردهای تاریخی دیگر را در خود داشت. پوتین با درس گرفتن از دوران شوروی و تحولات پس از شوروی سعی کرد چهره دیگری از روسیه نشان دهد. او به این باور واقعگرایانه رسیده بود که به جای «تقابل بی‌حاصل» با آمریکا به «فرصت‌طلبی راهبردی» روی آورد. پوتین با علم به اینکه دوران جهانی قدرت روسیه به پایان رسیده به نقش «منطقه‌ای» و «قاره‌ای» بسنده کرد.

براساس همان نگاه «فرصت‌طلبی راهبردی» بود که پوتین از انفعال دولت اوباما در خاورمیانه استفاده و به بازتعریف نقش خود پرداخت. اگر پوتین تا پیش از سال‌های ۲۰۰۷-۲۰۰۶ رویکرد «مدارای استراتژیک» با غرب به‌ویژه آمریکا را در پیش گرفته بود و سعی داشت با استفاده از افزایش قیمت نفت سروسامانی به اوضاع اقتصادی-نظامی کشورش بدهد اما پس از این تاریخ «عملگرایی تهاجمی» را در کنار «ملی‌گرایی با شکوه» چاشنی‌ مدارای استراتژیک کرد. اگر به‌طور مثال، پوتین در سال ۲۰۰۰ برای بازسازی چهره کشورش ۲۰ سفر خارجی در سال انجام می‌داد، مصاحبه‌های زیاد می‌کرد، به تاسیس شبکه انگلیسی زبان «راشا تودی» مبادرت کرد اما پس از تثبیت موقعیت خود و کشورش دیگر نیازی به ظاهرسازی ندید و با وارد کردن یا استفاده از برخی مولفه‌های دوران شوروی مانند سرود ملی سعی کرد نشانگان قدرت پیشین کشورش را به رخ بکشد. به همین دلیل حضور تزارها در شامات فقط به معنای تایید و تثبیت قدرت منطقه‌ای و قاره‌ای روس‌ها و نپذیرفتن نظم تک‌قطبی از سوی آمریکا است. بنابراین، پوتین با توسل به دکترین «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند» به تعاملی روی آورد که برای طرفین واجد سودمندی متقابل باشد.

براساس فرصت‌طلبی راهبردی پوتین تلاش داشت تا از تقابل بی‌حاصل با آمریکا درخصوص آنچه منافع حیاتی خود می‌دانست احتراز کند. بنابراین، در برخی موارد مانند عراق با آمریکا مدارا کرد و بر خلاف میل خود حمله به عراق را پذیرفت و از تقابل اجتناب کرد. در عوض کوشید تا منافع اقتصادی روسیه را در دوران پساصدام تثبیت کند. نکته مهم این بود که روسیه تا آستانه تحمل آمریکا به امتیازگیری از این کشور روی آورد. روسیه دوران پوتین در فکر این بود که به جای الحاق به یکی از دو بلوک شرق و غرب به فکر تعامل گسترده بیفتد؛ چرا که دارای وسعت سرزمینی در دو قاره بود. در واقع، پوتین تلاش داشت که به جای وابسته کردن خود به دیگران، دیگران را وابسته به خود کند. در سندی که وزارت خارجه روسیه در ۱۷ مارس ۲۰۰۷ منتشر کرد، آمده که نظام چند قطبی در حال جایگزین شدن با نظام تک‌قطبی در حال افول است. پس از آن بود که رویکرد پوتین تهاجمی‌تر شد: مخالفت با یکجانبه‌گری آمریکا، نقش‌آفرینی فعال در مسائل هسته‌ای ایران و کره‌شمالی، مخالفت با درخواست آمریکا برای گنجاندن حماس و حزب‌الله در لیست گروه‌های تروریستی، تعمیق روابط با چین و هند بخشی از این رویکرد پوتین بود. پوتین می‌دانست که رسیدن به موقعیت «قدرت بزرگ» نیازمند نوسازی نظامی و مانور قدرت است. به این ترتیب، سوریه انتخاب شد تا آوردگاهی برای رقابت نظامی با رقبا و آزمایشگاهی برای تسلیحات جدید این کشور باشد. در دوران پوتین واقع‌گرایی و عملگرایی سرلوحه سیاست خارجی روسیه قرار گرفته است. گویی روس‌ها این جمله چرچیل را آویزه گوش کرده‌اند که «نه دوست دائمی داریم و نه دشمن دائمی. تنها منافع ملی دائمی است.» روسیه می‌داند اگر سوریه را از دست بدهد اعتبار، حیثیت و پرستیژ این کشور در منطقه و جهان خدشه‌دار خواهد شد. شکست پرستیژ روس‌ها در شامات شاید برای کرملین‌نشینان به اندازه فروپاشی شوروی مهم باشد. به همین دلیل است که روس‌ها حاضر به از دست دادن آخرین سکوی نفوذ خود در خاورمیانه نیستند. هرچند، آگاهند که مانور قدرتشان نباید به برخورد نظامی مستقیم با واشنگتن منتهی شود. آنها معتقدند که آن بخشی که به‌عنوان حوزه نفوذ روسیه است باید از سوی آمریکا و متحدانش محترم شمرده شود. پر بیراه نیست اگر بگوییم آمریکا- روسیه دو قطب قدرت در سوریه هستند که با خط کشی، تقسیم و تعیین حوزه نفوذ به جنگ نیابتی با یکدیگر از طریق اقمارشان مشغول هستند.