پدیده شوم قرن جدید - ۲۱ بهمن ۹۵

حسن حسن و جمعی از نویسندگان
مترجم: محمدحسین باقی

در بخش قبل ابوبکر ناجی استدلال کرد که باید بر خطر واگذاری تصمیم سیاسی به دست کسانی که در نبردهای نظامی به هیچ دلیلی مشارکت نمی‌کنند تاکید شود. او معتقد بود هدفی که انگیزه‌بخش دشمن است هدف مادی است. از این‌رو، دکترین جنگ نزد اهل کفر و ارتداد در مبنا و ساختار خود دکترینی مادی و دنیوی است. آنها انگیزه‌های دنیوی خود را پشت دین یا به اصطلاح انگیزه‌های فرهنگی دروغین پنهان می‌سازند. ناجی معتقد بود که آنچه محرک اقدام آنهاست منافع مادی و اشتیاق یا انگیزه‌برای بقا است. او معتقد است مهم‌ترین اصول سیاسی‌ دشمن اصل منافع (خود) است. اصول آنها مطلقا مطیع ارزش‌های اخلاقی نیست.

این ویژگی‌ها و طبیعت وضعیت سیاسی دشمنان تاثیر مستقیمی بر نبرد میان جنبش و دشمنانش داشته است. در مورد همقطارانشان در جنبش‌ها، سیاست آنها مبتنی است بر ترکیبی از سیاست شرعی و همان اصول سیاسی دشمن به ویژه اصل منافع (خود). آنها همچنین متون [نصوص] را برای فریب مردم جهت باور آنها به اینکه این ترکیب برگرفته از سیاست‌های شرعی مشروع است قلب می‌کنند. تردیدی نیست که برخی ممکن است به‌واسطه توانایی شان برای مانور سیاسی برانگیخته شوند و بدون قدرت نظامی به معامله برسند. با این حال، فرد متفکر در می‌یابد که آنها بر حسب تعداد جوانانی که دارند مانور (را به خوبی) انجام می‌دهند. این نشان دهنده خطر در یک وضعیت است: اگر آنها راهبری خود را در این مناطق به این دلیل کنار بگذارند که [این مناطق]هیچ ارزش واقعی ندارند و آن جوانان پیوندهای خود را بگسلند، موجب می‌شود دشمن بهراسد که این جوانان [احتمالا] به این نیروها خواهند پیوست. با این حال، آنچه می‌خواهیم در اینجا روشن کنیم این است که مهم‌ترین اصل برای مانور همقطاران و بزرگ‌ترین خیر و مصلحت برای مذهب و کل مصالح شرعی عبارت از این است: بقا، بقا و بقا.

طبیعتا، تمام آنچه گفته شد اشارتی بود و رهبری و اصول باید تا جایی گسترش بیابد که فرد عمق سیاست‌های آنها را درک کند و اینکه این مطالعه این برداشتِ صِرف را حذف خواهد کرد که دشمن فقط بر حسب انگیزه‌های مذهبی عمل می‌کند. او درخواهد یافت که انگیزه دین در میان بسیاری از طرف‌های دشمن انگیزه‌ای ثانویه و محو شونده است. به همین ترتیب، دانشجویی که علاوه بر فعالیت نظامی برای فعالیت در کمیته‌های سیاسی هم مناسب است باید زیاد تاریخ خوانده باشد و توانایی ارزیابی کامل آن را علاوه بر مطالعه خود شناسی [علم النفس] داشته باشد. او باید جامعه شناسی
[علم الاجتماع] بخواند و بر مطالعه‌ای تمرکز داشته باشد که به نقش قبایل و عشایر در عالم عربی‌مان و تمایز میان عصبیت خوب و عصبیت مذموم [العصبیه المحموده والعصبیه المذمومه] مرتبط است. او باید همچنین بر آن چیزی تمرکز یابد که نظم جاهلی مدرن در ساختار قبایل خلق کرده و اینکه چگونه این نظم آنها را در نهادهای تمدن مدرن خرد کرده و مضمحل می‌سازد یا مانع انسجام آنها با انسجام جاهلی [العصبیه الجاهلیه] می‌شود.

ما تاکید و تکرار می‌کنیم که باید با سیاست‌های دشمن و همقطارانش با سیاست شرعی منضبط تقابل ورزیم. با این حال، باید به نکته‌ای مهم توجه داشته باشیم: «ابن القیم»، می‌گوید:«اخذ احکام مربوط به جنگ و منافع و مصالح اسلام و اهلش و امور سیاست شرعی از سنت اولاتر از اخذ آنها از آرای مردمان است. این یک چیز است و آن چیزی دیگر. و بالله التوفیق.» در این نص، ابن القیم روشن می‌کند که اخذ امور سیاست شرعی از سنت اولا است اما نمی‌گوید که «واجب» است. برای اینکه ممکن است برخی این نکته را به درستی درک نکنند ما نقل قول زیر را از ابن القیم در جای دیگری نقل می‌کنیم که این مساله را بیشتر توضیح می‌دهد. ابن القیم می‌گوید: «ابن عقیل گفت که «سیاست اقدامی است که مردم را به صلاح نزدیک و از فساد دورشان می‌سازد حتی اگر سنت آن را مطرح نکرده باشد یا از سوی خداوند نازل نشده باشد.» اگر منظور شما آن چیزهایی است که با شریعت موافق است، به این معنا که با آنچه شریعت می‌گوید به صراحت مخالف نیست، در این صورت درست است. اگر منظور شما این است که هیچ سیاستی نیست که آشکارا مورد حمایت شریعت باشد، در این صورت، این خطاست و نسبت غلط دادن به صحابه است.» از این منظر، ما اشتباه کسانی که خواستار نص شرعی هستند که دلایلی برای آن چیزی ارائه می‌دهد که امیر با توجه به مسائل و امور سیاست شرعی در مورد آن تصمیم گرفته است را می‌شناسیم؛ مسائلی که در زمره واجبات است و با مشورت اهل حل و عقد و اهل دین که خبره در امور دنیا هستند، تعیین می‌شود.

برخی نکات مهم وجود دارد که مایلم در اینجا مطرح کنم و سپس با ارائه یک مثال قابل کاربرد برای جزئیات مهمی که به تصورم یکی از چیزهای سودمند برای مطالعه و درک ابعاد سیاسی جنگ است به نتیجه‌گیری می‌پردازم، با این ملاحظه که نمونه قابل کاربردی که مطرح می‌کنم فقط مثال است. بنابراین، تعدیل آن از طریق کاربست یا انتخاب عناصری که کاملا متمایز از عناصر آن هستند مساله‌ای است که باید به فرماندهان میدانی - خواه فرماندهی عالی یا رهبران منطقه ای- ارجاع شود.

۱- این کافی نیست که رهبران سیاسی مسلمان در سطح بالا باشند، وقتی اقدام سیاسی دستیابی به سطح بالاتر را برای آنها ممکن می‌سازد. بلکه اصول اسلامی باید در سطح بالا باشد و سطح بالایی از ادراک وجود داشته باشد و نیز در اتخاذ تصمیمات سیاسی مشارکت کنند به‌ویژه آنانی که سرنوشتی خطیر یا عواقبی سنگین دارند. اغلب، اعتماد به راهبری برای پذیرش تصمیمات سیاسی اساسی اش مهم است. طبیعتا، اعتماد به شرایط فعلی باید بر داده‌های موثقی بنا شود که در دست راهبری است که صحت آن [داده ها] را از طریق ممارست و در زمینه‌های گوناگون کنشگری بررسی می‌کند. این متفاوت از اعتماد فرصت طلبان به راهبرانی است که در حوزه‌های مختلف بی‌تجربه هستند اما در تظاهر و خاضع ساختن دیگران در برابر غیر از جمله دروغ و فریب متخصص هستند. به همین ترتیب، تلاش برای ارتقای قواعد به یک آگاهی سیاسی سطح بالا، درک آنها و پذیرش [شان از] تصمیمات سیاسی مهمی که از سوی رهبری صادر می‌شود را تسهیل می‌سازد.