پدیده شوم قرن جدید - ۲۲ دی ۹۵
حسن حسن و جمعی از نویسندگان
مترجم: محمدحسین باقی
در بخش قبل اشاره شد که «دولت خلافت» به دست نیروهای استعمارگر تجزیه شد و دولتهای کوچک تری از دل آن زاده شدند. این دولتهای مستقل شروع به همکاری با دولتهای استعماری کردند. این دولتهای تازه تاسیس در مدار یکی از دو ابرقدرت قرار گرفتند. اینها نقش «دولت اقماری» را داشتند. آن دولت اقماری از مزایای اقتصادی و نظامی و مواهب آن دولت ابرقدرت برخوردار بود. ابوبکر ناجی همچنین به «قدرت تودهها» و «قدرت نظامی» هم اشاره کرد که در این بخش به اشارات او به تفصیل پرداخته میشود.
حسن حسن و جمعی از نویسندگان
مترجم: محمدحسین باقی
در بخش قبل اشاره شد که «دولت خلافت» به دست نیروهای استعمارگر تجزیه شد و دولتهای کوچک تری از دل آن زاده شدند. این دولتهای مستقل شروع به همکاری با دولتهای استعماری کردند. این دولتهای تازه تاسیس در مدار یکی از دو ابرقدرت قرار گرفتند. اینها نقش «دولت اقماری» را داشتند. آن دولت اقماری از مزایای اقتصادی و نظامی و مواهب آن دولت ابرقدرت برخوردار بود. ابوبکر ناجی همچنین به «قدرت تودهها» و «قدرت نظامی» هم اشاره کرد که در این بخش به اشارات او به تفصیل پرداخته میشود.
در اکثر موارد، کسانی که به این افراد شریف میاندیشند از ایده تغییر رژیم چشم میپوشند و وضع موجود را میپذیرند و به درون روی میآورند و در دل و قلب خود جز تلخی چیزی حمل نمیکنند. کسانی در میان آنها که روح ضعیف خود را میشناسند و صادق هستند از خدمت نظامی استعفا میدهند؛ در غیر این صورت، دور نخواهد بود که در باتلاق تاریکی و انحطاط زیر شعار «نه دین نه دنیا» [لا دین و لا دنیا] یا «نه خدا، نه عدالت و نه دنیا» [لا خیر و عدل و لا دنیا] فرو روند. از زمان فروپاشی خلافت، وضعیت همین گونه بوده است.
توهم قدرت: مرکزیت ابرقدرتها در میان قدرت نظامی و هاله رسانهای فریبندهشان
دو ابرقدرتی که سابق بر این بر نظم جهانی مسلط بودند، این تسلط را از طریق قدرت متمرکز خود کنترل میکردند. معنای «قدرت متمرکز» این است: قدرت نظامی فزاینده که از مرکز برای کنترل مناطق و سرزمینهایی که مطیع هر ابرقدرت است تعمیم مییابد؛ این از مرکز شروع شده و به منتها الیه این سرزمینها میرسد. تسلیم در سادهترین و ابتداییترین شکل آن یعنی این سرزمینها باید به مرکز وفادار باشند، تسلیم قضاوتش بوده و مسوول منافعش باشند. تردیدی نیست قدرتی که خداوند به این دو ابرقدرت داده (آمریکا و روسیه) در برآورد انسانی فراوان است. با این حال، در واقعیت و پس از تامل دقیق و استفاده از عقل ناب انسانی، فرد درک میکند که این قدرت نمیتواند اقتدار خود را از کشور مرکز- مثلا آمریکا یا روسیه- بر مصر یا یمن بگستراند مگر اینکه این کشورها در تمام امور خود مطیع آن قدرت مرکز شوند. درست است که این قدرت، فراوان است و بهدنبال طلب کمک از توانمندی رژیمهای محلی است که از سوی نایبانی (الوکلا) اداره میشوند که بر جهان اسلام حاکمند. با این حال، این همه (برای کنترل دولتهای اقماری) کافی نیست. بنابراین، دو ابرقدرت باید بههاله فریبنده رسانهای متوسل شوند که این قدرتها را به مثابه قدرتهای جهانی ترسیم میکند که اطاعت از آنها اجباری نیست و میتوانند به هر نقطهای از زمین و آسمان دسترسی داشته باشند گویی آنها از قدرت خالق یکتا برخوردارند.
اما اتفاق جالبی که افتاد این است که این دو ابرقدرت - برای مدتی- به فریب رسانهایشان باور داشتند: اینکه آنها به راستی از قدرت و ظرفیت کنترل کامل هر جایی از این جهان برخوردارند و اینکه اینقدرت حامل ویژگی «قدرت خالق» است. براساس فریب رسانهای، این یک قدرت فراگیر و گسترده است و مردم هم به واسطه ترس و هم علاقه مطیع آن هستند زیرا برابری، عدالت و آزادی را در میان بشریت میگستراند و برخی شعارهای دیگر. وقتی یک دولت - تواناییاش هر چقدر میخواهد باشد- مطیع توهم فریبنده قدرت باشد و بر این اساس رفتار کند، این زمانی است که زوال و سقوط آن دولت شروع میشود. این درست همان چیزی است که «پاول کندی»، نویسنده آمریکایی میگوید: «اگر آمریکا استفاده از قدرت نظامی خود را توسعه دهد و به لحاظ استراتژیک اینقدرت را بیش از حد لزوم توسعه دهد، این به سقوط و فروپاشی منجر میشود.»
آنچه به کمک اینقدرت فزاینده میآید انسجام جامعه در آن قدرت مرکزی و انسجام نهادها و بخشهای آن جامعه است. قدرت نظامی فزاینده (تسلیحات، فناوری و مبارزان) بدون انسجام جامعه و انسجام نهادها و بخشهای آن جامعه هیچ ارزشی ندارد. اما اگر «کیان» جامعه فرو بپاشد، اینقدرت نظامی فزاینده وبال این ابرقدرت خواهد شد. چند عنصری که موجب فروپاشی و مرگ [احتضار] این «کیان» میشود به اختصار عبارتند از: فساد اعتقادی، فروپاشی اخلاقی، ظلم و ستم اجتماعی، اشرافیگری، خودخواهی، اولویت دادن به لذات این دنیایی، عشق [حب] به دنیا و ارزشهایش و .... هرگاه ترکیبی از این عناصر در آن ابرقدرت جمع شود و آن عناصر به شیوهای ادغام یابند که یکدیگر را تقویت کنند، سرعت فروپاشی آن ابرقدرت افزایش مییابد. خواه این عناصر به شکلی فعالانه حاضر باشند یا غایب اما نیازمند عنصری کمک رسان هستند که فعالشان کند و موجب سقوط آن ابرقدرت و تمرکز قدرتش شود و مهم نیست که قدرت نظامیاش چقدر است. این بدان دلیل است که قدرت تمرکز آن ابرقدرت- که در قدرت نظامی فزایندهاش وهاله رسانهای فریبندهاش جلوه گر میشود- تنها میتواند در یک جامعه منسجم رخ نماید.
چه میشود اگر این عنصر کمک رسان حکم/ فرمان الهی باشد که به منظور فعال کردن این سه محور مقدر داشته است؟ این عنصر نه تنها به کار فعال کردن عناصر پنهان نابودی (هلاک) فرهنگی بلکه به کار تقابل فرسایشی با آن قدرت نظامی هم میآید. این تقابل و فرسایش بهطور مستقیم بر محور سوم که هاله رسانهای فریبنده است، تاثیر میگذارد. این موجب از میان رفتن هاله شکستناپذیری میشود که آن قدرت در صدد دامن زدن به آن است که هیچ چیزی در برابرش توان عرض اندام ندارد. این دقیقا همان چیزی است که برای ابرقدرت کمونیسم رخ داد آنگاه که در تقابل نظامی با قدرتی به مراتب ضعیف تر از خود قرار گرفت؛ اینقدرت حتی قابل قیاس نیز نبود. با این حال، (قدرت ضعیفتر) موفق به فرسایش و خسته کردن نظامی آن ابرقدرت میشود و مهمتر از آن، عناصر هلاک فرهنگی در سرزمین آن ابرقدرت را فعال کرده است:
* عقاید الحادی در برابر اعتقاد به زندگی پس از مرگ و خدا
* حب دنیا، لذات و علائق دنیوی در برابر افرادی که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند.
* فساد اخلاقی که حداقل بروز آن، این بود که وقتی سربازان روسی به خانه بازگشتند دیدند همسرانشان پس از ارتباط با فردی دیگر صاحب فرزند شدهاند.
* با بدتر شدن وضعیت اقتصادی به دلیل جنگ، نابرابریهای اجتماعی آشکارا از زیر به سطح میآیند. بنابراین، وقتی پول نایاب شود و بحران مالی شروع شود، دزدیهای بزرگ - به ویژه وقتی حسابرسی دقیق شروع شود-رخ مینماید.
ارسال نظر