نابرابری خوب، نابرابری بد
مایکل اسپنس، برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۱ مترجم: شادی آذری افزایش نابرابری درآمد و ثروت در بسیاری از کشورهای جهان روندی است که عمر آن به سه دهه یا بیش از آن میرسد، اما توجه به آن از بحران مالی سال ۲۰۰۸ به بعد افزایش یافته است، چون با رشد اقتصادی کند، افزایش نابرابری دردناکتر میشود. تئوری قدیمی درباره نابرابری بر این نکته استوار بود که توزیع مجدد ثروت در نظام مالیاتی، موجب تضعیف مشوقها میشود و رشد اقتصادی را کند میکند، اما رابطه بین نابرابری و رشد اقتصادی بسیار پیچیدهتر و چندوجهیتر از این معادله ساده است.
مایکل اسپنس، برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۱ مترجم: شادی آذری افزایش نابرابری درآمد و ثروت در بسیاری از کشورهای جهان روندی است که عمر آن به سه دهه یا بیش از آن میرسد، اما توجه به آن از بحران مالی سال ۲۰۰۸ به بعد افزایش یافته است، چون با رشد اقتصادی کند، افزایش نابرابری دردناکتر میشود. تئوری قدیمی درباره نابرابری بر این نکته استوار بود که توزیع مجدد ثروت در نظام مالیاتی، موجب تضعیف مشوقها میشود و رشد اقتصادی را کند میکند، اما رابطه بین نابرابری و رشد اقتصادی بسیار پیچیدهتر و چندوجهیتر از این معادله ساده است. کانالهای متعدد مکانیسمهای تاثیرگذار و بازخوردهای آنان هرگونه نتیجهگیری قطعی در این رابطه را دشوار میسازد. بهعنوان مثال ایالات متحده و چین سریعترین رشد را در میان اقتصادهای بزرگ جهان دارا هستند. در هر دو آنها سطوح بالا و در حال افزایش نابرابری درآمدی مشاهده میشود. گرچه نباید از این موضوع نتیجه گرفت که رشد اقتصادی و نابرابری بدون ارتباط یا دارای ارتباطی مستقیم با هم هستند، اما میتوان چنین نتیجه گرفت که این فرضیه که نابرابری برای رشد اقتصادی بد است، با شواهد موجود همخوانی ندارد.علاوه بر این، در سطح جهان، با شکوفایی اقتصادی کشورهای در حال توسعه، نابرابری رو به کاهش گذاشته است و البته در بسیاری از کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه نیز در حال افزایش است. شاید این موضوع غیرمنطقی بهنظر برسد، اما دلیل دارد. روند غالب در اقتصاد جهانی، فرآیند همگرایی است که پس از جنگ جهانی دوم پا گرفت. بخش عمدهای از سهم ۸۵ درصدی جمعیت جهان که در کشورهای در حال توسعه زندگی میکنند، برای نخستین بار رشد اقتصادی واقعی، سریع و بادوام را تجربه میکنند. این روند جهانی، نابرابری در داخل این کشورها را از بین میبرد. اما تجربه بسیاری از کشورها نشان میدهد که سطح بالا و در حال افزایش نابرابری، بهویژه نابرابری در فرصتها میتواند برای رشد اقتصادی تعیینکننده باشد. یک دلیلش این است که نابرابری موجب میشود مفروضات سیاسی و اجتماعی درباره استراتژیها و سیاستهای رشد محور، تضعیف شوند. نابرابری میتواند به بروز بنبست، درگیری یا انتخابهای ضعیف سیاسی بینجامد. این مساله موید این دیدگاه است که مستثنیسازی سیستماتیک زیرگروهها بر هر اساسی (به عنوان مثال قومیتی، نژادی یا مذهبی) بسیار مخرب خواهد بود. تغییر در وضعیت جامعه که از مقایسه وضعیت والدین با نسل فرزندانشان قابل مشاهده است و به نام تغییرات بیننسلی در جامعهشناسی مطرح است، یک شاخص کلیدی برای سنجش برابری فرصتها است. افزایش نابرابری در بروندادها، لزوما منجر به کاهش تغییرات بیننسلی نمیشود. این موضوع که آیا افزایش نابرابری منجر به کاهش تغییرات بیننسلی میشود یا نه، به این مساله بستگی دارد که آیا ابزارهای مهمی که از برابری فرصتها حمایت میکنند، از جمله آموزش و بهداشت و درمان، در سطح جهان در دسترس همه قرار دارند یا نه. به عنوان مثال اگر نظامهای آموزش دولتی با شکست مواجه شوند، معمولا سطوح بالایی توزیع درآمد، یک نظام خصوصی را جانشین آن میکنند و این موجب ناهماهنگی در تغییرات بیننسلی خواهد شد.
ارتباطات دیگری هم بین نابرابری و رشد اقتصادی وجود دارد. سطوح بالای نابرابری درآمد و ثروت (مانند آنچه در بیشتر کشورهای آمریکای جنوبی و بخشهایی از آفریقا وجود دارد) معمولا منجربه نفوذ نابرابر سیاسی میشود. سیاستگذاران به جای آنکه بهدنبال الگوهای جامع رشد اقتصادی باشند، بهدنبال محافظت از ثروت و مزیت صرف پول ثروتمندان برای لابیهای سیاسی هستند. عموما این به معنای بستهتر شدن درها به روی جریانهای تجارت و سرمایهگذاری است، چون این جریانها منجر به رقابت ناخواسته خارجی میشوند.
این مساله نشان میدهد که همه نابرابریها (در برونداد فعالیتها) را نباید به یک چشم نگاه کرد. نابرابری که بر پایه استفاده موفقیتآمیز از ثروت در جهت لابیگری سیاسی و دسترسی ویژه به منابع و فرصتهای بازار باشد، برای همبستگی و ثبات اجتماعی و درنتیجه سیاستهای رشدمحور، بهشدت مسموم است. در محیطی که شایستهسالاری بر نفوذ و ثروت غلبه دارد، برونداد فعالیتهایی که بر پایه خلاقیت، نوآوری یا استعدادهای خاص شکل میگیرند، معمولا بیخطر تلقی میشوند و فرض بر این است که تاثیرات مخرب آنها بسیار کم خواهد بود.
به همین دلیل است که به عنوان مثال کمپین «ضد فساد» چین تا این حد از اهمیت برخوردار شده است. دلیلش این نیست که نابرابری دستمزدها در چین خیلی زیاد است، بلکه دلیل آن تنشهای اجتماعی است که بهخاطر دسترسی خواص به بازارها و معاملات ایجاد شده است و مشروعیت حزب کمونیست چین و اثربخشی حکومت آن را مورد تهدید قرار داده است. در ایالات متحده، این موضوع که میزان افزایش نابرابری دستمزدها طی سه دهه اخیر، تاچه حد نشاندهنده تغییرات تکنولوژیک و جهانیسازی است (که به نفع دارندگان سطح بالای تحصیلات و مهارت است) و تا چه حد نشاندهنده دسترسی ویژه به فرآیند سیاستگذاری است، پرسشی پیچیده و بیپاسخ است؛ اما طرح این پرسش به دو دلیل از اهمیت برخوردار است: نخست آنکه پاسخهای سیاست متفاوت هستند. دوم اینکه، تاثیرات همبستگی اجتماعی و اعتبار قراردادهای اجتماعی هم متفاوتند.
رشد اقتصادی سریع کمککننده است. در فضایی که رشد اقتصادی بالا است و تقریبا درآمد همه رو به افزایش است، افراد نابرابری را تا حدی میپذیرند، بهخصوص اگر در شرایطی مشاهده شود که اساسا نظام حکومت برپایه شایستهسالاری است و نه نفوذ و ثروت؛ اما در فضایی که رشد اقتصادی کند است (یا بدتر، رشد اقتصادی منفی است)، افزایش سریع نابرابری به معنای آن است که بسیاری از افراد هیچ رشد درآمدی را تجربه نمیکنند یا بهطور قطعی و نسبی پسرفت دارند. افزایش نابرابری درآمدی مسیر خطرناکی را پیشروی سیاستگذاران میگذارد: استفاده از بدهی و گاهی حباب داراییها برای ایجاد ثبات در مصرف. این همان اتفاقی است که در دهه ۱۹۲۰ پیش از رکود بزرگ روی داد. بیشک همین اتفاق در دهه پیش از بحران ۲۰۰۸ در آمریکا (و اسپانیا و انگلستان) هم روی داد.
پس باید چه کنیم؟ در کوتاهمدت اولویت این است که درآمد فقرا و بیکاران موردحمایت قرار گیرد، چون قربانیان فوری بحرانها و مشکلات ساختاریاند. دوم آنکه بهخصوص در شرایط افزایش نابرابری درآمد، خدمات عمومی باکیفیت بهویژه آموزش، حیاتیاند. همبستگی اجتماعی و سیاسی برای مقابله با نابرابری مهماند. راههای زیادی برای کاهش رشد اقتصادها وجود دارد، اما سرمایهگذاری کمتر از حد لازم، بهویژه در بخش دولتی یکی از رایجترین آنها است.
ارسال نظر