اقتصاددانی با دغدغه تبعیض نژادی

اسماعیل استوار

بخش نخست

ساعت ۱۰ صبح آفتابی سه‌شنبه است و اقتصاددان دانشگاه شیکاگو، جمیز هکمن، به نحو استادانه‌ای اثر مالیات‌ها بر عرضه نیروی کار، آموزش و کسب مهارت‌ها را تدریس می‌کند. او عصاره‌ سال‌ها تحقیق را در سخنرانی کوتاه ارائه می‌کند، سریع و به نحوی موثر و با حرکات و اشارات صحبت می‌کند و خود را غرق بحث می‌کند. هکمن برای سهیم‌کردن دیگران با دانش خود بسیار مشتاق است و دانشجویان وی به سرعت اشتیاق وی را در می‌یابند. با اینکه دانشجویان در ابتدا گیج شده‌اند‌، اما همان‌طور که هکمن ادامه می‌دهد به نحو آشکاری هر چه بیشتر متوجه موضوع شده و به سرعت یادداشت‌های فراوانی بر می‌دارند و سوالات نکته داری را مطرح می‌کنند.

پس از اتمام سخنرانی کسی با حرارت تمام، دست هکمن را تکان می‌دهد و سخنرانی وی را شاهکار خطاب می‌کند. وقتی این اتفاق می‌افتد، این اجتماع یک کلاس دانشگاهی نیست بلکه یک کمیته ریاست جمهوری است. دانشجویان وی سناتورهای پیشین آمریکا، رییسان سازمان‌های فدرال، وکلای مالیاتی و اقتصاددانان آکادمیک هستند. توانایی هکمن در به وجد آوردن سیاستمداران واشنگتن و پژوهشگران به طرز قانع‌کننده‌ای نشان از قابلیت‌های وی به عنوان یک اقتصاددان دارد، پژوهشگری با نفوذ، استاد صید نکته‌ها و جزئیات و به خصوص اعتقاد راسخ برای اهمیت دادن به کار.

این ویژگی‌های وی در سال ۱۹۸۳ منجر به دریافت جایزه جان بیتز کلارک، جایزه بهترین اقتصاددان زیر ۴۰ سال آمریکایی شد. در سال ۲۰۰۰ هکمن به افتخار دریافت جایزه نوبل اقتصاد برای تجزیه و تحلیل روی نمونه‌های انتخابی، نائل آمد. او نشان داده بود که بسیاری از داده‌ها در دسترس دانشمندان علوم‌انسانی به دلیل انحراف از داده‌ها انتخاب، بدون‌استفاده بوده‌اند. به طور ساده یعنی اینکه نمونه‌ها معمولا تصادفی نیستند. وی سپس تکنیک ابتکاری را برای رفع انحراف از داده‌ها توسعه داد. این کیمیاگری‌، آماری که اکنون به روش دو مرحله‌ای هکمن معروف است، پژوهشگران را قادر نموده است تا برآوردهای (تخمین‌های) معتبری را از داده‌های تحریف شده، به دست آورند.

در وجود هکمن، استعداد تجزیه و تحلیل با انرژی و سرزندگی غیر‌قابل باوری همراه شده است. «انرژی تقریبا نامحدود» توصیفی است که وی از همکار خود «گری‌بکر» وام گرفته است. این گفت‌وگو به سوال‌هایی از روش‌شناسی اقتصادسنجی گرفته تا استراتژی عملی آموزش کودکان، لذت‌بخش‌ترین بخش این مصاحبه، می‌پردازد.

تبعیض

برخی از کارهای شما روی مساله تبعیض متمرکز شده است به خصوص نسبت به آمریکایی‌های آفریقایی. این‌طور که من فهمیده‌ام یکی از مواردی که شما را به‌این تحقیق بر انگیخت، مسافرت زمینی طولانی در ۴۰ سال قبل بود.

بله درست است. آن مورد و این واقعیت که من حدود ۲ سال در مرز جنوبی در کنتاکی و اوکلاهاما زندگی کردم. من در شیکاگو، در واقع در‌هاید پارک، به دنیا آمدم و زمانی که والدین من به لکسینگتن، کنتاکی، نقل مکان کردند، من در خصوص اختلاف نژادی کاملا بی تقصیر بودم. آن موقع باید حدودا ۱۲‌ساله بوده باشم. پدر من برای شرکت آرمور یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های بسته‌بندی گوشت در شیکاگو کار می‌کرد و به آنجا منتقل شده بود.

وقتی به لکسینگتن رفتیم، برای اولین بار در زندگی‌ام، من تبعیض نژادی سازمان یافته را دیدم. من و خواهرم از دیدن نشستن سیاه‌ها در ته اتوبوس شوکه شده بودیم. در واقع، این‌گونه بود که ما برای اولین بار با تبعیض نژادی مواجه شدیم. زمانی که اولین اتوبوس مان را در لکسینگتن سوار شدیم، ما به عقب اتوبوس رفتیم چرا که پنجره بزرگ ته اتوبوس را دوست داشتیم و می‌توانستیم همه چیز را ببینیم. به ما گفته شد این درست نیست و شما نباید در عقب اتوبوس بنشینید. ته اتوبوس مخصوص سیاه‌ها است. و من علامت «فقط سفیدها» و یا «فقط رنگی‌ها» را روی آبخوری و صندلی پارک‌ها به خاطر می‌آورم. این دوگانگی در رفتار بسیار عجیب بود. این دقیقا در خاطرم ماندگار شد و زمانی که والدینم به اوکلاهاما سیتی نقل مکان کردند که در آن زمان اسیر تبعیض نژادی بود، این خاطره پر‌رنگ‌تر شد.

آنچه مرا در میان چیزهای دیگر مجذوب می‌کرد، مقاومت عمیق برای تغییر یا حتی آزمودن بود. زمانی که والدینم به لکسینگتن رسیدند، گروهی از مردم به خانه ما آمدند و گفتند، ما می‌دانیم که شما شیکاگویی هستید. می‌خواهیم به شما بفهمانیم که ‌اینجا جنوب است و ما قواعد خاص خودمان را داریم.

یک خوشامد گویی حسابی

این مساله به صورت خصومت‌آمیزی گفته نشد، اما آنها برای ما دقیقا روشن کردند که جنوب قواعد خاص خود را دارد. بنابراین من احساس کردم که در فرهنگ متفاوتی هستم و به عنوان بچه‌ای در آن سن دیدن دستورالعمل نژادی در عمل برای من خیلی جالب بود. گروه‌های نژاد‌پرست سفید فعالیتی نداشتند. من هیچ کیفردهی غیرقانونی ندیدم‌، اما نژادپرستی آزادانه برای من شگفت‌انگیز بود. مدارس جدا شده بود. من در یک مدرسه جدا شده از سیاه‌ها حاضر شدم. من در مدرسه‌مان هیچ سیاهی ندیدم مگر پیش‌خدمت‌ها. دانش‌آموزان سیاه همه در مدارسی واقع در نقاط دور دست بودند. من آنها را می‌دیدم که به مدرسه می‌روند ولی برخوردی با آنها نداشتم. هیچ موقعیتی برای ارتباط وجود نداشت. بعدها در سال ۱۹۶۳ من به همراه همکلاسی کالج‌ام که نیجریایی بود سفری به جنوب داشتم. ما برای دیدن برخی از دوستانم به لکسینگتن رفتیم. بعد به سمت بیرمنگام، آلاباما سپس به ناحیه دلتای می‌سی‌سی‌پی بسیار نزدیک به آنجایی که چنی، گودمن و اسکورنر توسط نژادپرستان سفید به قتل رسیدند، رفتیم. بالاخره به نیو‌ارلند رسیدیم. درست بعد از بمب‌گذاری در کلیسای بیرمنگام که یک دختر بچه کشته شده بود. بنابراین جوی از بحران بزرگ حاکم بود.

در بیرمنگام، ما در انجمن مردان جوان سیاه‌پوست مسیحی (black YMCA) ماندیم و مردمی‌که آنجا بودند از کشته شدن می‌ترسیدند چراکه من قانون محلی جیم کرو (‌قانون تبعیض نژادی علیه آمریکایی‌های آفریقایی) را شکسته بودم. وقتی که به هتیزبرگ رفتیم روز بعد، در واقع شب سال جدید این قضیه اتفاق افتاد، پلیسی که ما را متوقف کرد، گفت: شما همان‌هایی هستید که جدایی سیاه و سفید را بر هم زده‌اید؟ می‌خواهید مشکل درست کنید؟ و آنها به دقت هتل دیگری را برای اقامت ما ترتیب دادند. این قضیه کمی ‌ترسناک بود چرا که آنها از نزدیک ما را زیر نظر داشتند.

در حرکت در مسیر کمربند سیاه، با ما مثل کارگران برخوردار از حقوق مدنی برخورد می‌شد. مردمان سیاه‌پوست برای ما دست تکان می‌دادند. آنها مرد سیاه و مرد سفیدی را در یک ماشین می‌دیدند. وقتی که ما به فروشگاه محلی رفتیم، از ما خواسته شد که در ردیف‌های جدا از هم غذا و سایر اقلام را خریداری کنیم.

سپس به سمت نیو‌اورلند رفتیم. اول ژانویه بود. و دوباره قبل از اینکه برسیم من نمی‌دانستم دستورالعمل نژادی چقدر سخت بود. در خیابان بوربن قدم می‌زدیم و من هرگز اتفاقی را که افتاد فراموش نمی‌کنم. فروشنده‌های دوره گردی بودند که سعی می‌کردند مردم را به سمت خودشان بکشانند. زمانی که دیدند ما دوتا داریم نزدیک می‌شویم درها را بستند! این مساله همگانی بود.

هفت سال بعد، من در جلسه انجمن اقتصاد آمریکا در نیو‌اورلند بودم. این اولین کنفرانس آکادمیک من بود. من به همان جا برگشتم. شگفت‌زده بودم. همه‌چیز عوض شده بود و همه مردم فارغ از دستورالعمل نژادی، یکپارچه بودند. درها یکی بود و شهر یکی.

این موضوع که چرا با سیاه‌ها نابرابر رفتار می‌شد برای مدت‌های مدید مورد علاقه عمیق من بوده است. منابع تغییر سریع رفتار با سیاه‌ها نیز برای من جالب بود. این موضوع امروز هم مرا مجذوب خود می‌کند. تلاش برای فهمیدن چرایی جدایی سیاه و سفید سراسر زندگی مرا به خود مشغول خواهد کرد. این به واقع چیزی است که من را به تحقیق اخیرم روی کودکان سوق داده است، چرا که وقتی کسی شروع به بررسی شکاف‌های موفقیت مابین گروه‌های قومی‌و نژادی می‌کند، در می‌یابد که به‌رغم تلاش‌های بسیار برای بهبود شرایط جمعیت آمریکایی-آفریقایی، بسیاری از پیشرفت‌ها ناتمام مانده است.

یکی از مقالات اخیر شما در خصوص تبعیض چنین بحث می‌کند که پیشرفت‌های اساسی به واسطه قانونگذاری به دست آمده است. این‌طور است؟

به طور قاطع جنبش حقوق مدنی تاثیر داشته است. بله، من دقیقا مقاله‌ای در این خصوص نوشتم. در واقع آن تحقیق کمی‌ بحث‌برانگیز شد. در واقع هنوز هم بحث‌برانگیز هست. مقاومت‌های زیادی مابین برخی از انجمن‌های آکادمیک در دانشگاه شیکاگو روی این ایده که دولت نقش مثبت و قوی در این خصوص داشته است، وجود داشت.

موفقیتی که آمریکایی‌های آفریقایی در نیمه دوم قرن بیستم تجربه کردند، ابتدا در جنوب به وقوع پیوست. من این تغییر سریع را مستقیم دیدم و آن را در صنعت پوشاک جنوب مطالعه کردم.

فرآیندهای مهاجرت صحت این ادعا را تصدیق می‌کند. سیاه‌ها به طور پیوسته و یکنواختی از دهه ۸۰ و دهه ۹۰ جنوب را ترک می‌گفتند. مهاجرت در دهه ۴۰ و ۵۰ به اوج خود رسید. سیاه‌ها به شیکاگو، دیترویت، نیویورک، نیوجرسی و غیره می‌آمدند. ولی در اواخر دهه ۶۰ برای اولین بار در قرن بیستم، الگوی مهاجرت معکوس شد. مهاجرت جنبشی برای فرصت است و جریان معکوس نشان می‌دهد که شرایط به طور اساسی در جنوب تغییر کرده بود.

من صنعت پوشاک را که داده‌های مربوط به آن را از سال ۱۹۱۵ داشتم، مورد مطالعه قرار دادم و تغییرات شگرفی را که در دوره سه‌ساله‌ بعد از اجرای حقوق مدنی در سال ۱۹۶۴ به وقوع پیوست، مشاهده نمودم. در کارولینای جنوبی و به طور کلی جنوب، یکپارچگی گسترده‌ای وجود داشت.

ترکیب کردن این شواهد با یکدیگر مدت زیادی مرا به خود مشغول کرد. صادقانه بگویم که من دریافتم برخی از همکاران من در دانشگاه شیکاگو بسیار با این یافته‌ها مخالف بودند و برخی مخالف ماندند. برخی معتقدند که بازارها به خودی خود مشکلاتی نظیر تفاوت نژادی را حل خواهند کرد. بازارها مسائل مفید بسیاری را به انجام می‌رسانند‌، اما نمی‌توانند مشکل نژادی را حل کنند. احتمالا قبول این امر به عنوان یک اقتصاددان دانشگاه شیکاگو بدعت‌گذاری محسوب می‌شود‌، اما من قانع شدم که تصور دیگرم قابل حل بودن مشکل تبعیض توسط بازار، اشتباه است. قانون‌گذاری حقوق مدنی و فعالیت حقوق مدنی نقش بزرگی در حذف تبعیض نژادی آشکار در آمریکا بازی کرد. از سوی دیگر، همچنین معتقدم که فعالیت‌های حمایت از اشتغال زنان و اقلیت‌ها بعد از دوره حقوق مدنی، نقش اندکی در ارتقاء موقعیت سیاه‌ها داشته است. توجه به‌این امر بسیار مهم است که بسیار از سیاه‌ها جزو نیروی کار نیستند و روند کناره‌گیری سیاه‌ها حتی در بین مردان سیاه جوان طی ۲۰ سال گذشته رو به افزایش گذاشته است. چون دستمزدهای آنها از بین می‌رود ما نمی‌دانیم شکاف حقیقی سیاه و سفید چیست.

من هنوز به سوال اختلاف سیاه و سفید علاقه‌مندم‌، اما به طور کلی متفاوت از آنچه در گذشته می‌اندیشیدم درباره آن فکر می‌کنم. تبعیض خشن که قبل از اجرای حقوق مدنی در جنوب وجود داشت به طور گسترده‌ای توسط قانون‌گذاری حقوق مدنی ریشه‌کن شد. این جریان با موضوع امروزه کمی ‌متفاوت است. البته هنوز هم اختلاف وجود دارد‌، اما این اختلاف اصولا به سبب تبعیض نیست. اکنون فکر می‌کنم که بیشتر این اختلاف به دلیل اختلافات در محیط خانواده و این واقعیت که شرایط اولیه زندگی قومی‌ و نژادی گروه‌ها بسیار نابرابر است، می‌باشد و فکر می‌کنم فهم این قضیه، منشا حل مشکل سیاه و سفید است و نه قوانین جدید حقوق مدنی و مطمئنا نه قوانین جدید فعالیت حق اشتغال زنان و اقلیت‌ها. بنابراین، بله، موضوع نژاد برای من جذاب است.

منحنی ناقوسی در سال ۱۹۹۵ شما نقدی قوی علیه «منحنی ناقوسی» کتاب هرنستین و موری که درباره‌آی‌کیو، ژنتیک و توانایی بود و چنین بحث می‌کرد که گوهر و سرشت بسیار مهم‌تر از تربیت است، نوشتید.

دیدگاه من به اندازه دیگران منفی نبود. فکر می‌کنم کتاب مهمی ‌بود. آن کتاب با نشان دادن وجود اختلاف در توانایی و پیش‌بینی نتایج متنوع اقتصاد اجتماعی، تابو را شکست. بنابراین فکر می‌کنم این کتاب در ارتقای آن موضوع مهم بود‌، اما زمانی که به نحو قابل ملاحظه‌ای روی تعیین‌کنندگی ژنتیک در توانایی متمرکز شد، کاملا شکست خورد. آن کتاب شواهد قوی در خصوص ژن‌ها نداشت. جوان‌ترین شخص در نمونه هرنستین- موری که نمونه با آن شروع می‌شد ۱۴ساله‌ بود. در سن ۱۴ سالگی افراد به خوبی شکل می‌گیرند و محیط‌ها نقش مهمی‌ در این فرآیند ایفا می‌کنند. این ایده که نمره آزمون اندازه‌گیری شده در سن ۱۴ سالگی، اندازه‌گیری خوبی برای تعیین‌کنندگی ژنتیک بود، بی معنی است.

شما در تحقیق خود در خصوص آثار تحصیل بر نمره آزمون به چه نتایجی دست یافته‌اید؟

آثار بسیار قوی، بسیار قوی‌تر از آنچه هرنستین و موری در کتابشان ادعا می‌کنند. در مقاله منتشر شده در سال گذشته به همراه کاتلین مولین و کارستن هیسن در مجله اقتصاد‌سنجی، ما به آثار قابل توجه تحصیل در مقاطع بالاتر روی آزمون کیفیت نیروهای مسلح، دست یافتیم. نکته ‌این است که آزمونی که آنها به کار می‌برند یک آزمون پیشرفته است. این تست شامل دانشی است که افراد به واسطه تجربه کسب می‌کنند.

فکر می‌کنم این کتاب نقش مهمی ‌در ارتقای موضوع تفاوت‌ها در توانایی و اهمیت آنها ایفا کرده است. این کتاب به واسطه هدف حمله قرار گرفتن، بحث و گفت‌وگو را بر انگیخت. عرف‌های بیشمار وحشتناکی در زندگی آکادمیک وجود دارد. کتاب منحنی ناقوسی به صراحت مهم بود چرا که موضوع توانایی برای افراد دارای عقل سلیم، منطقه ممنوعه شده بود. این کتاب پژوهشگران را مجبور کرد تا با واقعیت مهم اختلافات مابین افراد روبه‌رو شوند. فکر می‌کنم این کار از جمله خدمات آن کتاب بود. بنابراین در واقع من بیش از آن که شما فکر کنید حامی‌این کتاب هستم.

قبل از اینکه‌ این کتاب منتشر شود، روانشناسان نمره‌های آزمون را مطالعه کردند‌، اما هرگز این نمره‌های آزمون را با مشاهدات در خصوص رفتار افراد مطابقت ندادند. نویسندگان این کتاب این کار را کردند. آنها این نمره‌های آزمون را به کار گرفته و نشان دادند که چه کسی مرتکب جرم می‌شود و چه کسی از تحصیل انصراف می‌دهد. ویژگی درخشان این کتاب این بود که اغلب تجزیه و تحلیل‌های بخش اول کتاب، در خصوص سفیدها بود. آنها نشان دادند که آزمون کیفیت نیروهای مسلح، به صورت قدرتمندانه‌ای در خصوص دامنه رفتاری سفیدها، قابل پیش‌بینی است.

آنها مسیر را روشنی بخشیدند. همه به آنها حمله کردند. دیدگاه من آن‌گونه که اغلب وانمود می‌کنند حمله به آنها نبود. من نگفتم که آنها با استفاده از داده‌های خود به دلیل تمرکز روی ژنتیک دچار اشتباه در تفسیر شده‌اند. توانایی به نحو قدرتمندانه‌ای قابل پیش‌بینی است. این فاکتور نقش اصلی در تعیین نتایج ایفا می‌کند‌، اما هیچ‌چیز در این کتاب در خصوص توجیه جبرگرایی ژنتیکی وجود نداشت. چیزی که از آن پس آموختیم این است که روش سنتی که افراد برای اندازه‌گیری آثار ژن‌ها به کار می‌برند، تعامل و ادبیات گسترده و رو به رشد تعامل‌های زیست‌محیطی را نادیده می‌گیرد.

تحقیقات روانشناسی حکایت از زمینه ژنیتیکی خشونت در‌درصد کوچکی از پسرها دارد. این امر مخصوص گروه مشخصی از گروه‌های قومی ‌نیست. گروه‌های اقتصادی- اجتماعی نسبت به‌این زمینه به صورت متفاوتی واکنش نشان می‌دهند. اگر شما کودک پرخاشگری را در خانواده‌ای ثروتمند داشته باشید، آن کودک نزد یک روانشناس برده شده و درمان خواهد شد. والدین توجه مخصوصی به توقف و یا خنثی نمودن این رفتار خواهند نمود. کودک پرخاشگری در خانواده‌ای فقیر بعید به نظر می‌رسد که بدان صورت درمان شود. اگر والدین وی خودشان پرخاشگر باشند، ممکن است این قبیل مشکلات را تشدید کنند. بنابراین زمینه ژنتیکی وجود دارد‌، اما همیشه به واسطه تعامل محیطی آشکار می‌شوند.