ریشه‌یابی بازگشت سوسیالیسم به آمریکای لاتین

دکتر سعید افشار

چندی پیش اغلب تلویزیون‌های جهان به عنوان خبری ویژه فیلمی از ملاقات حضوری چاوز، رییس کشور ونزوئلا و فیدل کاسترو حاکم کوبا را نشان دادند. این دیدار به دنبال بیماری چندماهه کاسترو و تفویض اختیارات به بردارش رائول صورت می‌گیرد و ظاهرا با تشکیل اتحادیه‌ای از سوسیالیست‌های جدید آمریکای لاتین بی‌ارتباط نیست. اگر به اتفاقات دو سه سال اخیر آن منطقه نگاه کنیم به نتایج متفاوتی دست خواهیم یافت. در ماه‌های اخیر نفراتی در انتخابات کشور‌هایی مانند ونزوئلا، اکوادور، پاراگوئه و نیکاراگوئه برنده شده‌اند که شعار‌هایی تند بر علیه سرمایه‌داری جهانی به سبک سوسیالیست‌ها می‌دادند. جالب اینکه در کشور‌هایی مانند نیکاراگوئه یا اکوادور با شعار‌های سوسیالیستی کسانی به قدرت رسیدند که قبلا در لباسی دیگر امتحان خود را پس داده بودند. بدون اینکه تلنگری به حافظه تاریخی خود یا ملل دیگر بزنند. برای شکافتن موضوع اشاره‌ای کوتاه به گذشته یا به عبارتی ورق زدن تاریخ اجتناب‌ناپذیر است. در بخشی از کره‌زمین به نام روسیه پس از سال‌ها جنگ داخلی مجموعه‌ای به رهبری بلشویک‌ها به اتفاق چند کشور همجوار که بعدا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نامیده شد، قدرت را به دست گرفتند. به دنبال استقرار حکومت موسوم به دولت شوراها و در پیش گرفتن برنامه‌های سوسیالیستی، مبارزه بر ضد مظاهر به اصطلاح سیستم سرمایه‌داری آغاز شد. مالکیت خصوصی و فردی سرکوب شده و مالکیت دولتی بر صنایع و روابط اجتماعی در شهرها و کلخوزها در روستاها برقرار شد. ولادیمیر ایلیچ لنین، به عنوان رهبر بلشویک‌ها و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی بحث لنینسیم را به اندیشه‌های مارکس افزوده و پس از مرگش، ژوزف استالین جانشین‌اش، مارکسیسم - لنینسیم را به‌عنوان ایدئولوژی حاکم بر همه شئون کشور اعلام و سرکوب سهمگین دگراندیشان و مخالفانش را آغاز کرد. با شروع جنگ دوم جهانی و ختم آن پس از شکست نازی‌های آلمان و فاشیست‌های ایتالیا و ژاپن، عملا اروپا و بخش‌هایی از آسیا به چند تکه تقسیم شد. اروپای شرقی با وجود برخی مخالفت‌های بومی مجبور به پذیرش اقتصاد دولتی و سوسیالیستی گردید. از سوی دیگر شعارهای اینترناسیونالیستی شوروی‌ها موجب برانگیخته شدن احساسات توده‌های فقیر در بخش‌هایی از جهان شد. مائوتسه تونگ و چوئن لای در چین جنبش‌های دهقانی راه انداخته، انور خوجه در آلبانی قدرت را به‌دست گرفت، تیتو در یوگسلاوی، هوشی مین و ژنرال جیاپ در ویتنام، کیم ایل سونگ در کره‌شمالی و بالاخره فیدل کاسترو و چه‌گوارا در آمریکای لاتین به‌دنبال شعارهای سوسیالیست‌ها سینه زده و حرکت‌های پوپولیستی راه انداختند بدون اینکه به عاقبت کار بیندیشند. اگر چه وجود حکومت‌های فاسد و موروثی در برخی مناطق، زمینه پذیرش این شعارها را فراهم کرده بود و سیاست‌های افراطی و جنون‌آمیز اشخاصی مانند مک‌کارتی هم باعث مظلوم‌نمایی طرفداران سوسیالیسم شد و می‌دانیم که مظلومیت در مقاطعی می‌تواند از هر سلاحی برنده‌تر باشد. در هر حال سال‌ها تاخت و تاز سوسیالیسم و اقتصادهای دولتی و متمرکز ادامه داشت و حتی ادبیات و فرهنگ آن در مقاطعی در قرائت‌هایی از ایدئولوژی کشورهای مسلمان خاورمیانه جای خود را باز کرد که نمونه آن در مصر جهان عبدالناصر متبلور بود. البته توضیحات مفصل این بحث را در جاهایی دیگر باید پرداخت ولی اصل سوال این است که چرا حتی پس از درهم شکستن اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی و تجدیدنظرطلبی در نوع سیستم اقتصادی چین و ویتنام، باز هم کشورهایی به‌دنبال تکرار آن صحنه‌ها پس از یک قرن هستند. صورت مضحک‌تر مساله این است که مثلا پوپولیست‌های آمریکای لاتین پس از قبضه حاکمیت دوباره بحث موزه‌ای ملی کردن صنایع به‌ویژه در بخش نفت و گاز را مطرح کرده‌اند. آنهم در عصری که جهانی‌سازی در همه جوانب شروع شده و منافع درازمدت ملت‌ها در پیوستن به قافله توسعه اقتصادی و جهانی شدن است.

آنها هنوز باور نکرده‌اند که شیوه‌های حکومتی کوبای کاسترو یا زیمباوه موگابه عموما به درد موزه‌های تاریخ سیاسی و اقتصادی می‌خورد. آیا روش‌های اقتصادی دولتی و هدایت شده آنان جزو توزیع فقر و رشد فساد در جامعه‌شان دستاورد دیگری داشته است؟ آیا اشاعه فرهنگ و ادبیات نفرت و بستن چار دیوار برای آن کشورها نتیجه‌ای جز فقر و فحشا برای کوبا و همفکرانش به وجود آورده است؟ سوال این است که چه عاملی باعث جذب مجدد بخش‌هایی از مردم به شعارهای ظاهرا جذاب ولی غیر عملی عدالتخواهی شده است. تصور بر این است که جلوگیری حکومت‌ها از انتشار آزادانه اخبار و اطلاعات، رواج دیکتاتوری آموزشی و القای نوعی از سیستم آموزش و پرورش که صرفا مبلغ تفکرات تاریخی و تا حدودی ناسیونالیستی است، باعث می‌شود که نسل جدید کاملا بیگانه با گذشته و امروز بار بیاید. سیستم‌ آموزشی رایج در کشورهای جهان سوم صرفا بر مبنای قهرمان‌سازی‌های پوشالی و مبلغ ایدئولوژی‌های حاکم بوده که فقط به درد چارچوب داخلی آن کشورها خورده و صرفا مصرف داخلی دارد. این امر باعث بیگانه شدن نسل جدید با تحولات جهانی می‌گردد. از سوی دیگر سرعت تحولات جهانی در زمینه‌های مختلف علمی اقتصادی و اجتماعی به حدی است که هر روز فاصله میان کشورهای پیشرفته و در حال توسعه زیادتر می‌شود، در این میان بخشی از حاکمان کشورهای آمریکای لاتین که خود را در برابر امواج توفنده توسعه آسیب‌پذیر می‌بینند شروع به نبش قبر کمونیسم کرده و شعارهای دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی را دوباره رواج می‌دهند و بدون اینکه تبیینی از وضعیت و موقعیت فعلی جهان را داشته باشند مدام علت عقب‌ماندگی‌شان را نه در داخل بلکه به گردن امپرپالیسم جهانی می‌اندازد بی آنکه بپذیرند این دلایل دیگر نخ نما شده و نتیجه‌ای مطلوب نخواهد داشت. اینگونه دولت‌ها برای تئوریزه کردن افکارشان ناچار به دعوت کردن از متفکران همسو و دارای افکار فریز شده در زمینه اقتصادها متمرکز و بسته کرده‌اند و مردم کشورشان را دوباره قالب‌گیری ذهنی کرده و با بزرگ کردن خطر دشمنان خیالی، هرگونه قدرت تفکر و ابتکار تصمیم‌گیری را از آنان گرفته‌اند. گویی با این روش اشباح را از قبرستان کمونیسم و سوسیالیسم به مهمانی ملل عقب‌مانده دعوت می‌کنند تا آن مردگان به این زندگان ناامید بقبولانند که تنها راه، دادن شعار محو و نابودی سرمایه‌داری جهانی است. قلقلک دادن احساسات هم در این میان نقش اصلی را بازی می‌کند چرا که می‌دانیم احساسات فقط برای شعار دادن و خراب کردن کاربرد دارد و برای ساختن به درد نمی‌خورد. در راه برنامه‌ریزی و بنا کردن جامعه‌ای مدرن، احساس رنگ می‌بازد و عقلانیت و کاربرد مدیریت مدرن و با سواد کارساز خواهد بود آن هم به شرط اطلاع دقیق و آموزش کافی درباره چگونگی تغییر و تحولات جهان. جامعه آمریکای لاتین و دیگر کشورهای همفکر باید بپذیرند که لنین، چه‌گوارا، فیدل و ... قابل احترام هستند ولی متعلق به گذشته‌اند. راه و روش‌شان و اندیشه‌شان راهی تازه برای توسعه عدالت، رشد اقتصادی و زودودن فقر و فساد در جوامع نخواهد گشود. برای توسعه تنها راه‌حل پیوستن به کاروان جهانی سازی، تعامل با دنیا و بهره‌گیری از مدیریت و سرمایه‌گذاری کشورهای پیشرفته است. مصرف داروی ملی کردن صنایع به دلیل باطل شدن تاریخ اعتبارش زیان‌‌آور و حتی کشنده خواهد بود. چین، ویتنام، کامبوج و ... این موضوع را خوب درک کرده‌اند. تشکیل محفل‌های همفکر و دور از وجود مخالف تنها تفکرات و سنن قبیله‌ای را احیا می‌کند. باید به جامعه جهانی پیوست و مهمانی برگزار کردن برای اشباح در این راه هیچ نقشی بازی نخواهد کرد. اما متاسفانه ظاهرا باید باور کنیم که تاریخ دارد خود تکرار می‌کند چون ما آدم‌ها از تاریخ درس نمی‌گیریم ما تنها قراردادهای تاریخی و اسامی مهم را حفظ می‌کنیم نه درسی که باید از تاریخ بیاموزیم. همه کشورها و ملل و به خصوص رهبران باید بپذیرندکه امروزه در عصر زندگی می‌کنیم که تغییرات عظیم‌تر و سریع‌تر از زمانی است که حتی دو سال پیش اتفاق می‌افتاد.