اقتصاد اروپا به کجا می‌رود؟

تاریخچه جدید اقتصاد نشان می‌دهد، برای آنکه قاره اروپا در آینده و با تحولات پیش رو جان سالم به در ببرد، نهادهای اروپایی باید خود را با شرایط جدید سازگار کنند. بری آیچنگرین می‌نویسد، دو دیدگاه عمومی درباره اقتصاد اروپا وجود دارد: اینکه اروپا یا مرغ افسانه‌ای است و یا سبد مصرفی. تحلیلگران خوش بین می‌گویند که بعد از جنگ جهانی دوم اروپای غربی‌ها یک ساعت فقط نیمی از آنچه آمریکایی‌ها در تولید می‌کردند تولید کردند. اکنون اما متوسط تولید اروپا چندان هم از آمریکا پایین‌تر نیست و به ویژه بعضی کشورها مانند فرانسه حتی عملکردی بهتر از آمریکا دارند. از زمان چرخش قرن، کشورهای حوزه یورو بیشتر از آمریکا شغل ایجاد کرده‌اند.اما آنها که همواره با بدبینی تحلیل می‌کنند، تولید آمریکا را در دهه گذشته بسیار بیشتر از اروپا می‌دانند و مانند همیشه فقط به ناکامی‌های اروپا اشاره می‌کنند. از جمله مواردی که آنها همواره بر آن تاکید می‌کنند بیکاری بالا، بازارهای بدون انعطاف کالا و خدمات و کار و مالیات کمر شکن است.

اما دیدگاه دیگری هم می‌توان داشت که از تلفیق این دو دیدگاه افراطی به دست می‌آید. وقتی پایان قرن گذشته را با میانه آن مقایسه کنید نمی‌توانید در اینکه اقتصاد اروپا همچون مرغ افسانه‌ای عمل می‌کند شک کنید. اما در این اواخر اروپا عملکردی به مراتب بدتر از آمریکا داشته و از آمریکا عقب افتاده ‌است. اینجا است که درباره آینده توان اقتصاد اروپا باید نگران بود. کلید این دو جنبه اقتصادی این قاره در نهادهای اروپاست. نهادهای اروپا معمولا نهادهایی تنبل و دردسر ساز خوانده و توصیف می‌شوند. اما این استدلال به تنهایی کافی نیست. رشد پرشتاب بعد از جنگ در اروپای غربی در چیزی بیشتر از جریان آزاد نیروهای بازار ریشه دارد. برای دستیابی به این رشد به اتحادیه‌های منسجم کارگری و انجمن‌های کارفرمایی که اغلب میراث دوران قبل از جنگ است و دولت‌هایی با ذهنیت مثبت نسبت به رشد اقتصادی نیاز است. این را بعضی تحلیلگران اقتصادی، «سرمایه‌داری هماهنگ شده» می‌نامند.

اروپا بعد از جنگ لازم نبود از یک ویرانه تمام عیار برخیزد و شروع کند. بخش عمده‌ای از سرمایه فیزیکی اروپا بعد از جنگ باقی مانده بود. از راه‌ها، خطوط آهن و کارخانه‌هایی که در جنگ ویران شد بخش عمده‌ای به سرعت قابل بازسازی بود. در سال ۱۹۴۷ تولید صنعتی از مرز سال ۱۹۳۸ عبور کرد ( البته اگر آلمان را از متوسط اروپا کنار بگذاریم)، در سال ۱۹۴۸ تولید به اندازه یک دهه پیش بالا بود ولی این بار آلمان را هم دربرمی‌گرفت. این قاره همچنین به اندازه کافی از آنچه کارشناسان اقتصادی آن را سرمایه انسانی می‌نامند و بقیه مردم به آن نیروی مهارت دیده و تحصیل کرده می‌گویند، برخوردار بود.

سرمایه‌داری هماهنگ شده در کشورهایی که از آن برخوردار بود به خوبی عمل کرد. انگلیس با اتحادیه‌های از هم دورافتاده و گروه‌های کارفرمایی‌اش یک استثنای ظن‌برانگیز بود. این هماهنگی از مرزها بیرون رفت و به شکل‌گیری آنچه اکنون اتحادیه اروپا خوانده می‌شود منجر شد. در اوج این دوران سرمایه‌داری هماهنگ شده اما ناکامی‌هایی به چشم می‌خورد که یکی از آنها مشکلات در نرخ برابری ارز میان کشورها در سال‌های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۹۰ بود.

نهادهای اروپا در مقایسه با آمریکا در این زمینه عملکرد به مراتب سطح پایین‌تری داشتند. این نهادها در پیشبرد نرخ رشد عملکرد خوبی نداشتند و به جای فراهم کردن امکانات و فرصت برای اقتصاد، این فرصت‌ها را سلب می‌کردند. حتی در سال‌های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ درحالی‌که آمریکا دلارهای تحقیق و توسعه خود را صرف فضا و پیشرفت‌های الکترونیک می‌کرد، اروپا سرگرم پیشرفت‌های محدودی در بخش شیمی، نساجی و ماشین‌آلات بود. مثلا در ایتالیا به جای توسعه ماشین‌‌آلات جدید نساجی فقط محدودیت‌های کنترلی جدید برای این صنعت وضع شد. در پایان دهه ۱۹۶۰ و با سخت شدن شرایط بازار کار و نزدیک شدن استانداردهای زندگی به آمریکا این موضوع بیشتر از هر زمان دیگر رخ نشان داد. معلوم نیست که اروپا حتی حالا هم این مشکل را از میان برداشته است یا نه.

شکی نیست که اصلاحات ساختاری در جریان است. رقابت میان اروپای مرکزی و شرقی و همچنین چین و هند هم تن اتحادیه‌های کارگری و مدیران تجاری و اقتصادی را در غرب قاره اروپا به لرزه درآورده و آنها را از پوسته خود به درآورده است. نظام‌های پرهزینه درمانی و خدمات بازنشستگی همگی دچار دگرگونی و بازنگری شده است و تا دگرگونی کامل چند گام فاصله دارند. بنابراین حتی تحلیلگران خوش بین هم شک دارند که تکنولوژی جدید در این دهه به اندازه دهه قبل در دورنمای رشد تاثیر گذار و مهم باشد. تلاش‌هایی چون برنامه لیسبون که با هدف تبدیل کردن اروپا به رقابتی ترین اقتصاد دنیا تا سال ۲۰۱۰ تدوین شده، در حقیقت تلاشی است برای غلبه بر ناکارآمدی نهادها. پیشرفت در این زمینه بسیار کند بوده است. بسیاری از محدودیت‌های گذشته همچنان ادامه دارد. بعضی اکنون حتی جنجالی‌تر هم شده است مثلا بحث بر سر اینکه انسجام سیاسی تا چه اندازه باید با اقتصاد و رشد اقتصادی همراه باشد، یکی از این بحث‌های داغ و جنجالی است. اما تفاوت شرایط کنونی با گذشته این است که این روزها دیگر فرانک و لیره‌ای وجود ندارد تا کشورهای مختلف اروپا بر سر ارزش آن با هم رقابت کنند.

برای قاره‌ای با این تنوع بدون شک هیچ نسخه‌ واحدی نمی‌توان توصیه کرد. همچنین هیچ کتابی درباره تاریخچه اقتصاد مدرن وجود ندارد که برای مدت طولانی به عنوان یک استاندارد مورد استناد قرار گیرد. بعضی کارشناسان و تحلیلگران اقتصادی برای قوت بخشیدن و پایدار کردن نوشته‌ها و تئوری‌هایشان، بر توانایی اروپا در سازگاری با شرایط گوناگون تاکید می‌کنند. اما هیچ کدام از این نوشته‌ها و استدلال‌ها برای هضم آنچه در جریان است کافی نبوده ‌است. این استدلال‌ها نه به آمریکایی‌هایی کمک کرده که خواستار درک موفقیت‌ها و ناکامی‌های اروپا بوده‌اند و نه اروپایی‌هایی که می‌خواهند بدانند قاره‌اشان کی کار درست انجام داده و چه وقت به خطا رفته است.

اکونومیست