گفتوگو با مینتزبرگ
مدیریت در مسیر استراتژی
در هر مقالهای که درباره استادان استراتژیپرداز کانادا نوشته شود، حتما نامی هم از «هنری مینتزبرگ سنتشکن» به میان میآید. هنوز هم دوران شغلی و کارهای او یک الگوی دانشگاهی است. تحقیق دوره دکترای مینتزبرگ، راه او را روشن ساخت. کتاب ماهیت کار مدیریتی نتیجه این تحقیقات بود که یکی از معدود کتبی است که خاطرنشان میسازد مدیران بیشتر از آنکه حرف بزنند، باید عمل کنند. از آن زمان به بعد، مینتزبرگ راهکارهایی را در فضای مدیریت استراتژیک از طریق ترکیب آموختههای دانشگاهی و یافتن دیدگاههای تازه تدوین کرد که متمایزکننده او از افراد هم عصرش است. این امر به انتشار کتاب فراز و نشیب برنامهریزی استراتژیک انجامید که یک شاهکار است و ناقوس مرگ را برای شیوههای منسوخ برنامهریزی استراتژیک که مدتی طولانی به عنوان تفکر و آموزش مدیریت ارائه میشدند، به صدا درآورد. آخرین کتاب او به نام مسیر استراتژی همراه با بروس آلستراند و جوزف لامپل به رشته تحریر درآمده است. مهمترین موضوع و فردی که بر تفکر شما درباره مدیریت وکسب و کار تاثیر گذاشتهاند چیست؟
مطمئن نیستم که تحت تاثیر زیاد کسی قرار گرفته باشم. من زیر نظر فرد خاصی تحقیق و مطالعه نکردهام. اما احتمالا تاثیرگذارترین متفکر برای من هربرت سیمون بوده است. تفکر او درباره سازمانها آنقدر پیشرفته و توسعه یافته بود که تاثیر بسیار بزرگی بر نحوه اندیشیدن من به موضوعات مختلف داشت. اما او تاثیری مخالف نیز بر من داشت زیرا توجه زیادی به ضمیر درونی و الهامات داشت و آثار او در این باب، مرا به مسیری متفاوت سوق داد. سیمون اعتقادی قوی به تجزیه و تحلیل و فرآیندهای تحلیلی داشت. بدینترتیب من باوری قوی به ضمیر درونی و فرآیندهای تحلیلی یافتم. اصلا با تجزیه و تحلیل مخالف نیستم و آن را یک عنصر میدانم. من فکر میکنم مدیریت عمل و روشی است که تا حد امکان از وجود علم استفاده میکند. اما تاکید بیش از حد بر مسائل تحلیلی میتواند مخاطرهآمیز باشد. لذا سیمون هم به صورت مثبت و هم به صورت منفی بر من تاثیر گذارد.
زمانی همسرم که یکی از مقالات قدیمی مرا خوانده بود، از من خواست، کتاب روانشناسی خودآگاهی نوشته رابرت اورنستین را به او قرض دهم که این نخستین کتابی بود که تحقیق جامع را درباره نیمکرههای چپ و راست مغز دربرمیگرفت. فکر میکنم آن تحقیق تاثیر بسیار زیادی بر من داشت.
موضوع دیگر، تجربه شرکتم در برنامه بینالمللی مدیریت بود که طی هشت تا ده سال گذشته، همواره فعالانه در آن حضور یافتهام. حقیقتی که من از طریق این برنامه با آن آشنا شدم، انتقاد از برنامههای فوقلیسانس مدیریت بازرگانی بود. منتقدان میگفتند که شما در این برنامهها چه میکنید؟ حضور در این برنامه و آنچه از آن آموختم واقعا بر من تاثیرگذار بوده است.
فکر میکنید در قرن ۲۱ شرایط کسب و کار چقدر متفاوت خواهد بود؟
احساسم درباره پیشبینی آن است که اگر کسی میتوانست حوادث ۱۱ سپتامبر را پیشبینی کند، میتواند موضوعات دیگر را هم پیشبینی کند. به عبارت دیگر، هیچ کس نمیتواند هیچ موضوعی را با دقت کامل پیشبینی کند. بنابراین چنین پیشبینیهایی به تنهایی هیچ ارزشی ندارند. این همان وضعی است که پیتر دراکر هم به آن اشاره کرده بود.
اساسا، پیشبینیها بر اساس استنباط شکل میگیرند. افراد خوشبین آنچه را دوست دارند و افراد بدبین آنچه را دوست ندارند، استنباط میکنند. هیچکس هم به استنباطی دقیق نمیرسد. اما هیچکس هم از این موضوع مطلع نیست زیرا افراد دوباره به گذشته بازنمیگردند تا آن را بررسی کنند. لذا به نظر من، چنین پیشبینیهای فقط اتلاف وقت است. من میتوانم درباره روندهایی که از نظرم مثبت یا منفی هستند، صحبت کنم اما این را نمیدانم که کدام یک از آنها برتر است.
مثلا طی ده سال گذشته، روندی را که به شدت منفی یافتم، ارزش سهامداران و نگرشی است که آنها در قبال مدیریت دارند. اقتصاددانان بر جهان چیره شدهاند. این یک عامل منفی است زیرا توازن به طور کامل بر هم خورده است. امیدوارم روندی دیگر که گستردهتر، انسانیتر و آزادانهتر باشد جایگزین ارزش سهامداران شود تا این توازن از نو برقرار شود.
برای مقابله با چنین تحولاتی، به چه مهارتهایی جدیدی نیاز است؟
من فکر نمیکنم آنها مهارتهای جدیدی باشند. حتی معتقدم که آنها مهارتهایی بسیار قدیمی هستند. به نظرم مدیریت تغییر زیادی نکرده است. ما در زمانی هستیم که باید آن را مدیریت قهرمانانه بنامیم یعنی دورانی که قهرمانان آن با یک استراتژی جدید و موجی از ادغامهای گسترده، با اسبهای سپید خود میتازند. این رخدادهای مهم نقش بسزایی در قبال سهم شرکتها در بازار دارند. این قهرمانان، تحلیلگرانی موفق در زمینه امور مالی و بازار هستند اما زمانی خاموش میشوند که یک شرکت تنها یک یا دو سال پس از فعالیتش فرو میپاشد. نورتل۴ یک نمونه خوب است.
امیدوارم کمی هم به عقب بازگردیم. به نظرم، مدیران خوب، افرادی اندیشمند هستند. مسوولیتپذیری اجتماعی مهم از ارزش سهامداران است. مسوولیتپذیری اجتماعی یعنی التزام به قانون و اینکه هیچکس از آن مستثنی نباشد. مدیران باید تمامی ابعاد شیوهها و استراتژیهایی را که مطرح میکنند در نظر بگیرند. این موضوعی است که من آن را «مدیریت کامل» مینامم. در بهار سال ۱۹۹۹، مقالهای به نام رهبر به رهبر را در باب این موضوع منتشر کردم.
هنوز هم این اعتقاد را دارید.
مطمئن نیستم که از کلمه مبهم استفاده کرده باشم. به هر حال باید همه چیز روشن و سر جای خود باشد تا سازمان پیشرفت کند. همین امروز با یکی از همکارانم به نام مگ گراهام صحبت میکردم که کتابی را بر اساس ۵۰ سال تجربهاش از ادغامها نوشته و اینکار را عالی و بینقص انجام داده است. افراد زیادی در خصوص این موضوع کار کردهاند. مقابله با چنین فشارهایی، نیازمند استفاده از تکنیکهای مناسب است. به هر حال فرهنگ چنین ادغامهایی است که باعث موفقیت شرکتها میشود.
آیا پرسشهای جدیدی در مورد مدیریت وجود دارد که باید میپرسیدیم.
من به گفتههای قبلی خود بازمیگردم یعنی اینکه پرسشهایی قدیمی در باب مدیریت وجود دارند که باید پرسیده شوند. من فکر میکنم باید نگاهی عمیقتر به مدیریت و سازمانها داشته باشیم و سعی کنیم موضوعات را عمیقتر درک کنیم. ما باید مدیرانی اندیشمند تربیت کنیم و همه چیز را عمیقتر از آنچه به نظر میرسند، درک نماییم. چگونه شرکتها میتوانند فضایی را خلق کنند که هم سودآور است و هم مکانی خوب برای کار کردن افراد است؟ باید مجددا بر این موضوع تاکید کنم. ما بیش از هر چیز به مدیران فکور نیازمندیم. هر چه مسوولیتپذیری اجتماعی در سازمان بیشتر باشد، محیط آن برای پیشرفت مساعدتر خواهد بود. به سازمانهایی بنگرید که شاهد عملکرد بالایی بودهاند یعنی خوب هستند، خوب باقی ماندهاند و همچنان به خوب بودن خویش ادامه میدهند. شرکت شل یک نمونه خوب است. شما شاهد درکی عمیق، فرهنگی عمیق، تعهدی عمیق و باوری عمیق نسبت به کسب و کار در این شرکت هستید. اینها شاید موضوعاتی قدیمی تلقی شوند اما اهمیت بسیار زیادی دارند.
منبع: میثاق مدیران
ارسال نظر