اقتصاد ایمان

ترجمه: جواد روحانی رصاف

کنث ارو، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، در مصاحبه‌ای می‌گوید ارزش‌های اخلاقی در اقتصاد نقشی اساسی ایفا می‌کنند. کنث ارو از دانشگاه استنفورد (کالیفرنیا) در سال‌۱۹۷۲ برنده جایزه نوبل در اقتصاد شد. او رییس انجمن اقتصاد آمریکا و انجمن بین‌المللی اقتصاد بوده‌، و در سال ۲۰۰۴ مدال ملی علم، عالی‌ترین جایزه دستاورد علمی در آمریکا، را به‌دست آورد. پروفسور ارو که پیشگام در حوزه‌های گزینش اجتماعی و اقتصاد رفاه است در حوزه‌های فلسفه و اخلاق نیز قلم زده‌است.

از او برای شرکت در جلسات مشاوره برای تهیه بیانیه صدمین سال (توسط پاپ جان پل دوم) و بعدها در آکادمی علوم اجتماعی وابسته به پاپ دعوت به‌عمل آمد. او اخیرا در رم با ویراستار مجله دین و آزادی، پدردسوزابه گفت‌و‌گو نشست.

دسوزا: دنیای مذهب و اخلاق چه کمکی می‌تواند به اقتصاد بکند؟

ارو: بازار مشکلات و کاستی‌هایی دارد که اخلاق راه حل و چاره آنها است. مثلا: دنیا واقعا مملو از اطلاعات خصوصی است. در خصوص تولیدات و قراردادها اطلاعات درونی وجود دارد. در چنین شرایطی، احتمال بسیار قوی این است که کسی از این اطلاعات به ضرر دیگری استفاده کند. اگر چنین چیزی به‌ کرات اتفاق بیفتد، ممکن است اصلا بازاری شکل نگیرد، چرا که خریداران می‌فهمند از اطلاعات خاصی برخوردار نیستند و اینکه فروشندگان می‌توانند آنها را مورد بهره‌برداری قرار دهند. بنابراین، آنچه مطرح است این نیست که ممر سودهای بالقوه نامناسبی وجود دارد، بلکه این مساله است که نااطمینانی‌ها در مورد اطلاعات خصوصی می‌توانند بازار را از کارآیی بیندازند.

در حقیقت، اگر این مساله آشکار شود، ممکن است اصلا بازاری به‌وجود نیاید. این شرایطی است که به‌ویژه در قراردادهای بیمه مورد بررسی قرار می‌گیرد، موقعی که بیمه‌گر اطلاعاتی خصوصی در مورد خطراتی که برای بیمه‌گذار ناشناخته‌است دارد، این را کژمنشی یا کژسگالی گویند، اصطلاحاتی که در چهل سال گذشته از ادبیات بیمه به تحلیل‌های اقتصادی نیز راه یافته‌اند.

راه‌های مختلفی برای برخورد با چنین مواردی وجود دارد. یکی از این راه‌ها، وجود اصول اخلاقی است. مشخص شده‌ است که مردم، به‌طور خودجوش، از بهره‌برداری گسترده از اطلاعات درونی و از اطلاعات خصوصی خود به‌میزان قابل ملاحظه‌ای احتراز می‌کنند، که تا حدودی مبتنی بر این درک است که اگر چه من با تقلب درآمدی کسب می‌کنم، ولی اگر همه تقلب کنند بازار زمین خواهد خورد. البته مساله می‌تواند به این صورت هم مطرح شود که یکی بگوید، «خب، اگر من این ‌کار را بکنم، کسی متوجه نمی‌شود.» اما اگر هر کسی چنین احساسی داشته باشد، همه چیز به ‌هم می‌ریزد. در هر حال، بخشی از این مساله مربوط به رفتار اخلاقی است، کسی تقلب نمی‌کند چرا که فکر می‌کند این کار اشتباهی است.

برای ایجاد بازاری کارا، در هر لحظه مجبور هستید تلاش دیگران برای کلاهبرداری از خودتان را عقیم بگذارید. بنابراین، اصول اخلاقی رابطه تنگاتنگی با کار بازار دارد.

نکته دیگر اینکه مردم تنها به‌دنبال کسب گسترده منافع مادی نیستند، بلکه آنها در زندگی اهداف دیگری هم دارند، آنها نگران و مراقب یکدیگرند. این نگرانی نتیجه راز و رمزهای اخلاقی است که توسط مذهب توسعه یافته و یا از دیگر منابع اخلاقی اخذ شده‌اند. مطمئنا ارتباط خویشاوندی با ایثار گره خورده ‌است. مردم در چنین روابطی سیر می‌کنند و بنابراین، انرژی خود را در راه کسب کالا، نه با هدف مصرف آنها برای خود، که برای دیگران صرف می‌کنند.

بنابراین، روابط مردم دو جنبه دارد. یکی به نگرانی عمیق برای دیگران بستگی دارد، که این خود به اهداف فعالیت‌های اقتصادی مربوط می‌شود. دیگری به ابزار فعالیت‌های اقتصادی، یعنی بازار، برمی‌گردد. در نتیجه، اصول اخلاقی نقشی کاربردی در عمل نظام اقتصادی دارد.

آیا می‌توان این بحث را مطرح کرد که میزان معینی از تقوای خاصی، مانند صادق بودن، احترام به قراردادها، ارائه اطلاعات دقیق، برای کارکرد بازار ضروری است؟ آیا این خطر وجود دارد که گاهی رونق و شکوفایی چنان تقوایی را تضعیف کند؟ به‌بیانی، تقوا برای شکوفایی ضروری است، اما آیا همین شکوفایی بنیان‌های تقوی را از بین نمی‌برد؟

مطمئن نیستم، شاید شکوفایی، به ‌مثابه چشم‌انداز شکوفایی است که خطرناک است. وقتی شما از یک دستاورد معتنابه شخصی بالقوه آگاه می‌شوید، شاید به‌این فکر کنید که تقوایتان سد راه است. در چنین حالتی همیشه این سوال مطرح می‌شود که آیا می‌توان با این تقوا کنار آمد یا باید میان‌بر زد. شاید به‌چنگ آوردن کالاهای مادی هدفی فی‌الذات تلقی شود. اما اگر شما یک معتاد

به شطرنج هستید، می‌توانید درباره نحوه بازی نیز آنقدر متعصب باشید که مانع کردار نیک شما شود.

کالاهای مادی می‌توانند، گذشته از یک مرحله خاص، نمادی از موفقیت باشند، ولی نمی‌توانند واقعا در زندگی بهبودی ایجاد کنند. با این وجود این اشیا راه‌هایی برای تبدیل شدن به ضرورت را دارند. این یک پدیده واقعی است. شماری از روانشناسان و اقتصاددانان متاثر از اینگونه کالاها مطرح کرده‌اند که شادی، به‌هر معنایی، بستگی به استاندارد قبلی زندگی دارد.

اگر بخواهیم نسبی صحبت کنیم، هرگاه از مردم بپرسید چه چیزی نیاز دارند که کاملا شاد شوند یا چقدر درآمد لازم دارند تا کاملا راضی شوند، به ‌گونه‌ای قالبی، ۲۰درصد بیش از آنچه دارند را مطرح خواهند کرد.

بنابراین در حالی که ارائه تعریفی از این اصطلاحات مشکل است و برخی از اقتصاددانان علاقه‌ای به مقایسه آنچه که نمی‌توانند تعریف مشخصی از آنها به‌دست بدهند ندارند، فکر رایج این است که اغنیا شادند، فقرا نیز خیلی کمتر از آنها خوشحال نیستند. اگر کشورها را با هم مقایسه کنید، میانگین شادی در کشورهای فقیر مانند کشورهای ثروتمند است. (در مورد کشورهای شدیدا فقیر صحبت نمی‌کنم).

یکی از موارد قابل توجه برای من این است که در بعضی از نظرسنجی‌هایی که (شادی را اندازه می‌گیرند) هر از چند سال در ژاپن انجام می‌پذیرند و اگر تاریخ‌ها را درست به ‌یاد داشته باشم، جواب‌های سال‌های ۱۹۵۸ و ۱۹۸۸ تقریبا مشابه بود.

اگر منحنی وابستگی شادی به درآمد (در این دوره) را رسم می‌کردید، نمی‌توانستید تفاوتی بین آنها قائل شوید. در حالی که این دوره یکی از سریع‌ترین دوره‌های رشد اقتصادی (ژاپن) بود که هیچ کشوری تاکنون تجربه نکرده بود. آنها خیلی خیلی شدید به دنبال کالاهای مادی بودند. ممکن است به‌دست آوردن کالاهای مادی ارتباط بسیار اندکی با رضایت داشته باشد.

از سوی دیگر، طلاق به‌عنوان یک عامل منفی بزرگ در اندازه‌گیری شادی ظاهر می‌شود. من فکر می‌کنم تملک مادی تنها نقشی در شادی بازی می‌کند و آن تنها یک نقش است.

خطر تکیه زیاد به بازار و انتظار بیش از حد از آن، این است که عوامل واقعا اساسی‌تر جریان‌های شادی و غم را مخدوش می‌سازند. شما اگر تمامی وقتت را به جای ایجاد ارتباطات، صرف (بازار) کنی، شاید مجبور شوی بهای سنگینی پرداخت کنی.

هر رشته دانشگاهی، به‌ویژه در علوم اجتماعی، و همچنین در علوم طبیعی، از این وسوسه برخوردار است که بیش از حد صلاحیتش به اظهار نظر بپردازد. آیا، به‌نظر شما، امروز در اقتصاد حوزه‌هایی وجود دارد که پا را از محدوده‌اش فراتر بگذارد؟ از این گذشته، جهان ماوراء‌الطبیعه، فلسفه، و کلام تا چه حد اشاراتی دارند که ورای بازار و ورای تحلیل‌های اقتصادی نیز حوزه‌هایی وجود دارند؟

خب، فکر می‌کنم دو سوال کاملا متفاوت می‌پرسید، یکی استفاده از تحلیل‌های اقتصادی برای اموری است که شما فکر می‌کنید بخشی از دیگر حوزه‌های علوم اجتماعی است. این واقعیت دارد که اقتصاددانان در مورد دیگر حوزه‌ها نیز حرفی برای گفتن دارند. مشکل اینجا است که نظریاتی تک بعدی، به‌اصطلاح تنها بینشی اقتصادی، ارائه می‌شود. شما با اظهارات نامربوط روبرو نمی‌شوید، آنها اظهاراتی بی‌معنا نیستند، بلکه اظهاراتی یک بعدی یا ناقص می‌باشند. برای مثال، برخی از ادعاهای اقتصاد در مورد انگیزه، در صورت صحیح بودن، قابل تعمیم به دیگر حوزه‌ها هم هستند، این قبلا، یعنی زمانی که نظریه مطلوبیت در دهه‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ توسعه می‌یافت، مطرح شده ‌بود.

در ضمن، می‌بینیم که روانشناسی امروزه اقتصاد، یعنی تمامی حوزه اقتصاد رفتار، را مورد تهاجم قرار داده‌است. من اعتقاد دارم که جامعه‌شناسی باید نقشی فراتر از آنچه اکنون دارد در اقتصاد بازی کند. نحوه رفتار مردم در اقتصاد تا حدودی تحت تاثیر رفتار دیگر مردمان است. نشان دادن مثال‌ها آسان است، اما ارائه یک نظریه گسترده چندان راحت نیست.

وقتی می‌پرسید آیا اموری مانند ماوراء‌الطبیعه، کلام، و فلسفه اخلاق نقشی ایفا می‌کنند، سوال متفاوتی مطرح می‌کنید. در اینجا مساله حوزه ارزش در برابر حوزه تحلیل مطرح است. واضح است که سوالات ارزشی در مورد اینکه یکی چگونه «باید عمل کند» وجود دارد که نمی‌توان با تحلیلی از اینکه مردم چگونه آن را انجام می‌دهند، پاسخ داد. اقتصاد چنان سوالی را جواب نخواهد داد، چون نمی‌تواند بدان پاسخ دهد، این از نظر منطقی امر متفاوتی است.

ما در مورد اینکه یکی چگونه باید عمل کند به منابع مذهبی رجوع می‌کنیم. ما در قرون وسطی مقررات تجاری گسترده‌ای داشتیم، رفتار تجاری مجاز چه بود و کدامین رفتار تجاری مجاز نیستند، که از قوانین ربا، ممنوعیت قطعی بهره (و غیره) استخراج شده‌بودند و براساس آنچه خوانده‌ام، این امور امروزه در قوانین اسلامی اتفاق می‌افتند. بانکداری اسلامی وجود دارد که می‌گوید بهره‌ای نمی‌گیرد، هرچند سود می‌گیرد، چنانکه در دنیای مسیحیت هم اتفاق می‌افتاد.

آیا تحلیل اجتماعی امروزه، درخواست امور خیریه خصوصی که عمل جمعی واسطه‌ای است و از طریق کلیساها و افراد فامیل صورت می‌گیرد را به‌ فراموشی می‌سپارد؟ این نوع مبادلات، به ‌معنای دقیق کلمه، نه خصوصی هستند و نه برای دولت.

نمی‌خواهم بگویم این عرصه خالی است، اما فکر می‌کنم وقتی کسی به سیاستی فکر می‌کند گرایشش این‌است که یا افراد مجری این سیاست‌ها برای خود می‌باشند و یا دولت مجری آنها است. من از این واقعیت در شگفتم که متخصصان سیاست‌گذاری درک نمی‌کنند در شماری از موقعیت‌ها نهادهای دیگری هم وجود دارند. نهادهایی که احتمالا در موارد بسیاری از برتری‌هایی هم برخوردارند، چرا که دولت، حتی دولتی ایده‌آل، صرفنظر از فساد و اموری از این قبیل، در عمل قیوداتی دارد.

دولت مجبور است با مردم به‌گونه‌ای یکسان رفتار کند. شما نمی‌خواهید دولت استثناهای بیشمار قائل شود که باعث ظهور زمینه فساد و بی‌انصافی می‌شود. این است که قانون داریم. خب، این قوانین خیلی گسترده می‌باشند و خیلی قابل تعمیم به شرایط مشخص نیستند. آنها موارد فردی را در نظر نمی‌گیرند و به‌نحوی، نمی‌خواهیم چنین باشند. این بدان معنا است که اثربخشی قوانین تقلیل یافته و با استفاده از نهادهای واسطه‌ای می‌توان به دستاوردهای منعطف‌تری رسید.

برای مثال، ما نهادهایی، که آنها را موسسات خیریه می‌نامیم، برای توزیع منابع داریم. اما این نهادها وظیفه تبلیغ برای انتقال امور به آگاهی عمومی و تغییر ارزش‌های مردم را هم به‌عهده دارند. فکر می‌کنم کلیسا نقشی اساسی در گسترش این ارزش‌ها و داوری‌ها ایفا کرده و کانونی اصلی را برای آنها شکل می‌دهد.

برای کسی که در اوج قله رشته‌اش در اقتصاد است، شما چه درس‌هایی از تقریبا بیست سال تماس مکرر با مسیحیان، و به‌ویژه کاتولیک‌ها، در تفکر راجع به این امور کسب کرده‌اید؟

خب، من واقعا مدت مدیدی است که دغدغه مسائل اخلاقی را دارم. من معمولا در مورد چیزهایی می‌نویسم که راجع به آنها مطمئن هستم. به‌تدریج که پیرتر می‌شوم بیشتر در این اندیشه فرو می‌روم و دیگران را نیز تشویق می‌کنم تا بدان فکر کنند. فکر می‌کنم یکی از اندیشه‌های مهم چیزی است که «tzedakah» (صدقه) خوانده می‌شود و خیرات ترجمه می‌شود. این اندیشه مسوولیت برای رفاه دیگران است. البته، بعد، این مساله مطرح می‌شود که چگونه می‌توان چنین اندیشه‌ای را نهادینه کرد؟ چگونه می‌توان مردم را وادار به پذیرش این اعتقادات و گنجاندن آنها در عملشان نمود؟ به این دلیل است که اعمال جمعی در تمامی سطوح نقش ایفا می‌کنند.

مانند اغلب اقتصاددانان، من هم بازار را ابزاری قوی برای کسب کارایی می‌دانم. ما چیزی را ضایع نمی‌کنیم و منابعی را به ‌هدر نمی‌دهیم. بنابراین، هرآنچه در حیطه بازار است، متعلق بدان می‌باشد. با این وجود، بازار محدودیت‌های فراوانی هم دارد. برای مثال، محدودیت‌های اساسی از آن نوع که قبلا ترسیم کردم، به ‌خاطر وجود اطلاعات خصوصی، وجود دارد.

دین مردم را به احساس مسوولیت در برابر دیگران فرا می‌خواند، که، در اصل، بازار چنین نمی‌کند. در واقعیت، بازارها از نوعی احساس مسوولیت برخوردارند، زیرا آنها تا حدودی نیاز به انصاف و کارایی دارند. در عین حال، منطق بازار اقتضا می‌کند که این ملاحظات در چارچوب منافع شخصی کامل مدل شوند و مردم در چارچوب کامل منافع شخصی عمل نمی‌کنند.

اگر بتوانیم آنها را مدل کنیم، مفید خواهد بود، من چنین امری را انکار نمی‌کنم، اما این مجموعه ارزش‌هایی نیست که کسی بخواهد برآن مبنا زندگی کند. باید این ارزش‌ها از جای دیگری سرچشمه بگیرند و این چیزی است که به‌ وسیله تفکرات مسیحی و یهودی در مورد اقتصاد مورد تاکید قرار گرفته‌است.

منبع: www.rastak.com