نگاه
در اصالت «کار»
«باید از تحسین خودمان دست بکشیم. تنها کاری که میتوان کرد «کار کردن» است. برای زندگی در زمان حال باید اول از گذشته رها شویم و این فقط با رنج و تلاش امکانپذیر است و با «کار» زیاد و مداوم ... وقتی من ساعتها بدون خستگی کار میکنم، فکرم آزاد میشود و میفهم چرا زندهام» جملات فوق دیالوگهای «ترفیموف» یکی از شخصیتهای محوری نمایشنامه باغ آلبالو چخوف نویسنده شهیر روس است. روسیه ابتدای قرن بیستم. روسیه خوابزده اما...
حسین حقگو
«باید از تحسین خودمان دست بکشیم. تنها کاری که میتوان کرد «کار کردن» است. برای زندگی در زمان حال باید اول از گذشته رها شویم و این فقط با رنج و تلاش امکانپذیر است و با «کار» زیاد و مداوم ... وقتی من ساعتها بدون خستگی کار میکنم، فکرم آزاد میشود و میفهم چرا زندهام» جملات فوق دیالوگهای «ترفیموف» یکی از شخصیتهای محوری نمایشنامه باغ آلبالو چخوف نویسنده شهیر روس است. روسیه ابتدای قرن بیستم. روسیه خوابزده اما... در فرهنگ مدرن و در جهان معاصر «کار» نه فقط بهمنزله وسیله تامین معاش بلکه بهمنزله دلیل بودن و حیات آدمی است. براساس این نگرش، انسان «هست» چون کار میکند و یا چون کار میکند «هست» میشود. این هست شدن انسان و دوام و بقا یافتن با «کار» مجموعه روابط و مناسباتی را در کشورهای پیشرفته شکل داده است که براساس آن عالیترین لذت، موفقیت در «کار» و فاجعهبارترین موضوع «بیکاری» یا «روزمرگی» و «کار» بیمعنا است. این فرهنگ بالطبع «کار» را نه فقط انجام اموری محدود در یک زمان و یا مکان نظیر کارخانه و اداره و ... و محدود به ۸ یا ۱۰ ساعت که بابت آن مزدی نیز پرداخت میشود بلکه با فراتر رفتن، اوقات فراغت را نیز اوقاتی همراه با زایندگی و تولید خلاقانه معنا میکند.
بیان این مقدمه بهمنظور طرح یک معضل اساسی و گریبانگیر امروزه روزمان است که اگر روزهای تعطیلات در کشورمان چنین انبوه و بیرقیب در جهان است و تعطیل کردن «کار» یک پاداش به جامعه محسوب میگردد دردی مزمن و تاریخی است که ریشه در باوری دارد که «کار» کردن را نه یک ارزش و دلیل اصلی حیات فردی و مقوم زندگی جمعی بلکه امری حاشیهای و انضمامی میداند. بهراستی چه درصدی از جامعه، جامعه جوان، جامعه در حال توسعهمان به جز رفع نیاز و تامین کمبودهای اقتصادی و یا فقدان سرگرمی و به خاطر خود «کار» به سراغ «کار» میروند؟
بهراستی چه گسترهای از جامعه «کار» را نه بهعنوان یک وسیله بلکه بهعنوان «هدفی در خود» پذیرفته و حول آن سایر مسائل زندگی خود و از جمله تامین درآمدش را سامان میدهد؟ متاسفانه جواب ناامیدکننده است. انسان ایرانی امروز متاسفانه کار نمیکند تا «هست» و «بود» او «شد» گردد، بلکه «کار» میکند تا صرفا درآمدی کسب کند و بیکار نباشد و سرگرم.
لازمه گذر از «آسودگی» و موج گشتن، عبور از ترس بیهودگی دستها و بیگانگی صورتها ترسی که در جهان سراسر رقابت سخت باید جدیاش گرفت همان است که چخوف نیز بر آن پای میفشرد که «زیستن بهمعنای کار خلاقانه کردن است. زندگی واقعی بدون کاری که انسان به آن عشق بورزد، مفهومی ندارد».
اینگونه اگر به مساله بنگریم آنگاه میتوان امید داشت تا بحران بهرهوری نیروی کارمان (۶/۱درصد فعلی و ۵/۳درصد هدف برنامه) دعوای بر سر قانون کارمان (احساس تحمیلی بودن کارگر به کارفرما) ضعف تحقیق و پژوهشمان (بهعنوان مبنا و اصل فرا رفتن از وضعیت حال به آینده) و ... درمان شود. اینگونه اگر بنگریم: زندگی کنیم برای آنکه «کار» کنیم، آنگاه همه چیز در جای خود قرار خواهد گرفت. در جای خود و رو به کمال. چرا که در این رابطه جدید هر انسانی نه فقط «متقاضی» کار بلکه خود حلقهای خواهد بود از زنجیره تولید «کار»، زنجیرهای که سعادت فردی و جمعی را به ارمغان میآورد. البته در راه این تحول ذهنی موانع عینی بسیار است، اما بهانهها بیشتر !
ارسال نظر