به مناسبت زادروز سهراب سپهری
اهل کاشانم، روزگارم بد نیست
علی موسوی گرمارودی- سپهری از کسانی است که راه نیما را شناخته بود اما این را با خود با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و کلمه بیان میکرد. مصالح خلاقیت او هم رنگ بود و هم کلمه و او با این هر دو نقاشی میکرد.و اما شعر سپهری. شعر او در نخستین برخورد دارای چند ویژگی است، یکی اینکه سپهری نخستین کسی یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد. توضیح آنکه در شعر نو شاعران در همانحال که برخی دارای زبان خاص خویشند در یک چیز اشتراک دارند و آن زبان عام شاعرانه است در برابر زبان محاوره. در واقع میتوان گفت که زبان شاعرانه هر شاعر و زبان خاص وی جنس و فصل شعر او را تشکیل میدهند. زبان شاعرانه در این تعبیر یعنی زبانی که علاوه بر حفظ ویژگی زبان خاص یک شاعر دارای ضخامت و اسلوب شعری است و حوزه لغات و تعبیرات و بیان در آن از نوعی است که آن را از سویی از زبان نوشتار متمایز میکند و از سویی دیگر از زبان گفتار. چنانکه در ضمن پاسخ به سوال دیگر عرض کردم، اغلب این ضخامت و اسلوب و تمایز و تمایل به ارگانیسم در کاربرد لغات بهدست میآید. اما سپهری و البته فروغ و اسماعیل شاهرودی هم شاعرانی هستند که زبان شاعرانه را با زبان محاوره پیوند زدهاند و به جای خود موفق هم بودهاند، اگر چه سپهری از این لحاظ موفقتر است.
(اهل کاشانم، روزگارم بد نیست تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.)
فروغ بیگمان در این زمینه یعنی پیوند زدن زبان شاعرانه با زبان محاوره تحتتاثیر سپهری است. به گوشهای از این شعر فروغ نگاه کنیم:
(دلم برای باغچه میسوزد،کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست.
کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد.)
ویژگی شعر دوم سپهری تصویرگرایی است. سپهری یک شاعر ایماژیست تصویرگر است این نتیجه طبیعتگرایی او است که با نوع نگرش فکری وی هماهنگ است. سپهری از جهت اندیشگی شیفته یک نوع عرفان خاص خود است که بدان میتوان عرفان طبیعی نامید.عرفای گذشته ما در تکاپوی عرفانیات خویش سعی دارند خدا را بیواسطه بنگرند. چشم به چشمه اصلی نور به خانه خورشید دوختهاند.سپهری اما در عرفان ویژه خویش بلند پروازی ندارد و خدا را از طریق طبیعت جستوجو میکند.
(من نمازم را وقتی میخوانم، که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو، من نمازم را پی تکبیرهالاحرام علف میخوانم، پی قدقامت موج)
شکی نیست که او در دید عرفان ویژه خود صمیمی است به همین جهت میبینیم که تصوف قشری و عرفای ظاهر نما را با طنز چنین تصویر میکند.
(عارفی دیدم بارش تنناها یا هو)
به هر صورت این عرفان ویژه سپهری هر چه هست و هر چه آن را بنامیم از عوامل عمده تصویرگرایی او است.اگر عرفان عرفای قدیم آنان را در ا... مستغرق میساخت... در سپهری باعث شده که با دید عرفانی در طبیعت غرق شود و وقتی تا این اندازه در طبیعت مستغرق میگردد،دستمایه ایماژهای شعر خود را فراهم میآورد.
به همین جهت خیالانگیزی شعر سپهری در اوج است.
میدانیم که هر تصویر ساخته یک صنعت ذهنی است، اما هر چه عناصر این صنعت ذهنیتر و وابستهتر به قوانین و قواعد شاعرانه و به تعبیر من کوششی باشد، شعر مصنوعیتر از کار در میآید. به عکس هر چه جوششیتر باشد، یعنی بازیافت آن مستقیما از خارج ذهن و در طبیعت گرفته شده باشد. شعر طبیعیتر مینماید و شعر سپهری چنین است.
ویژگی سوم شعر سپهری شخصیت بخشیدن به پدیدهها و اشیا است. همه چیز در شعر سپهری زنده است، احساس دارد، عاطفه دارد، میبالد و نفس میکشد، در واقع چنانچه خودش میگوید او همان شاعری است که به هنگام خطاب به گل سوسن میگفت: شما.
به کجا میگویید شب میتپد جنگل نفس میکشد
جای دیگری میگوید: علفها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند و چنانچه در همین نمونه دیدیم بررسی به دلیل شخصیت دادن به اشیای افعال را متناسب با شخصیتها جمع میآورد نه مفرد: «علفها شنیدند».
و چنانکه در همین نمونه دیدیم بررسی همه صور خیال در شعر سپهری به ویژگی کاربرد انواع استعارات به مجالی بلندتر نیازمند است.
بر رویهم سپهری به نظر من بیشتر شاعر است تا سخنور. کلمه در زبان شعری او با خود شعر یکپارچه فرا میجوشد، نه آنکه مانند شاعران نخست سوژهای دست و پا کند آنگاه برای بیان آن به فکر قالب و فرم گفتار و کلمه بگردد.
شعر او عین گیاه و سبزه و گل که او آنقدر دوست میداشت در زمینه ذهنش ناگهان میروید. نجابت و زلالی و معصومیت روستاییوار او گویی خود شعر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
ارسال نظر