اقتصاددانان روشنفکر هستند یا تکنوکرات - ۹ شهریور ۸۵
قسمت اول
گروه تحلیل- دکتر ساسان، عضو هیاتعلمی دانشکده علوم اداری و اقتصاد دانشگاه اصفهان، این مقاله را در اولین همایش دستاوردهای آموزشی و پژوهشی علم اقتصاد در ایران که در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد، ارائه داده است. در این مقاله ایشان بر آن است تا میان اقتصاددانان تفکیک روشنفکر- تکنوکرات قائل شود و بر این نکته پافشاری دارد که برای توسعه علم اقتصاد به هر دو این گروهها نیاز است.
این نگاه فارغ از این موضوع است که اقتصاددانان در جامعه میبایست کدام یک از این دو راه را انتخاب کنند. مقاله جالب ایشان تمرکز خود را برحوزه اقتصاد گذاشته است تا نقش اقتصاددان در جامعه.
از منظر ایشان بدون روشنفکری که مرزهای کنونی علم را در نوردد و تکنوکراتی که از یک خلاقیت محافظت کند تا پا بگیرد، علم اقتصاد امروز چنین پربار نمیماند.
قسمت اول
گروه تحلیل- دکتر ساسان، عضو هیاتعلمی دانشکده علوم اداری و اقتصاد دانشگاه اصفهان، این مقاله را در اولین همایش دستاوردهای آموزشی و پژوهشی علم اقتصاد در ایران که در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد، ارائه داده است. در این مقاله ایشان بر آن است تا میان اقتصاددانان تفکیک روشنفکر- تکنوکرات قائل شود و بر این نکته پافشاری دارد که برای توسعه علم اقتصاد به هر دو این گروهها نیاز است.
این نگاه فارغ از این موضوع است که اقتصاددانان در جامعه میبایست کدام یک از این دو راه را انتخاب کنند. مقاله جالب ایشان تمرکز خود را برحوزه اقتصاد گذاشته است تا نقش اقتصاددان در جامعه.
از منظر ایشان بدون روشنفکری که مرزهای کنونی علم را در نوردد و تکنوکراتی که از یک خلاقیت محافظت کند تا پا بگیرد، علم اقتصاد امروز چنین پربار نمیماند.
من سالها است میاندیشم که اقتصاددانان واقعا در جامعه چه نقش و ماموریتی دارند. روشنفکر هستند یا تکنوکرات؟
پیش از هرکاری باید به تعریف مشترکی از این دو اصطلاح دست یابیم. به فرهنگها که نگاه کنیم از دیدگاه وجوه اشتراک بین این دو گروه تعریف مشابهی ارائه شده است. در حقیقت، مفهوم هر دو یکی هستند. مثلا، فرهنگ معتبر وبستر (Webster) کلیه کسانی را که به کارهای فکری اشتغال دارند، روشنفکر میداند. فرهنگ وبستر پس از ارائه تعریف پیشگفته روشنفکران را شامل پزشکان، پیراپزشکان، داروسازان، مهندسان، معلمان و فرهنگیان قلمداد میکند. صاحبان این گونه مشاغل همگی روشنفکر به شمار میروند. ولی برای اینکه بتوانیم این بحث را به سرانجام برسانیم، باید نگاهی هم به وجوه افتراق روشنفکران و تکنوکراتها بیاندازیم. در جستوجوی یک تعریف جامع و مانع که بتواند این دو گروه را از هم تفکیک کند، بنده با مراجعه به منابع گوناگون یک تعریف برای تکنوکرات استخراج کردم و یک تعریف برای روشنفکر.
تعریف تکنوکرات
به کسانی که حرفه آنها مستلزم کسب دانش و فراگیری تجربههای انباشته نیاکان باشد و با هیچیک از هنجارهای پذیرفته شده جامعه برخوردی نداشته باشند، تکنوکرات میگویند.
بنابراین، تکنوکراتها هیچگونه درگیری با هنجارها و ارزشهای پذیرفته شده توسط اکثریت مردم ندارند.
به همین دلیل تکنوکراتها با اقبال عمومی روبهرو هستند، معمولا، سهم مناسبی از ثروت تولید شده جامعه را به دست میآورند و دشمنی هیچ گروه و سازمان و نهادی را برعلیه خویش برنمیانگیزند. هیچ حکومتی، چه حکومت مصلح باشد چه حکومت مفسد با تکنوکراتها درگیری ندارند. متقابلا تکنوکراتها نیز با حکومتها درگیری حرفهای ندارند. ازاینرو، تکنوکراتها به درجات گوناگون در شمار طبقات مرفه هستند و این حکم کمابیش در همه جوامع مصداق دارد.
اکنون که از تعریف اصطلاح تکنوکرات فراغت یافتیم، به سراغ تعریف اصطلاح روشنفکر میرویم. نیاز به یادآوری ندارد که این تعریف از دیدگاه وجوه افتراق است نه وجوه اشتراک.
تعریف روشنفکر
کسانی که دانش یا جهانبینی آنها با یک یا چند هنجار پذیرفته شده از سوی جامعه به درستی یا نادرستی ناسازگارند و ستیزهجویانه است، روشنفکر هستند، لزومی ندارد که روشنفکر حرف درستی بزند یا نظراتش در فرآیند آزمونهای علمی و اجتماعی تایید شود. همین که با هنجارها درگیر باشد، همین که با نظام ارزشهای متعارف علمی یا فرهنگی برخورد داشته باشد، روشنفکر است. بنابراین، اگر سکوت یا خویشتنداری در پیش گیرند، دشمنی پارهای از گروهها، نهادها و سازمانها یا حکومت را برعلیه خویش برمیانگیزند. به همین دلیل است که روشنفکران برخلاف تکنوکراتها جزو افراد مرفه جامعه نیستند، بلکه به درجات گوناگونی با چالشهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و یا مالی روبهرو هستند.
روشنفکران در زمینه علمی هم با چالشهای گوناگون در جامعه روبهرو میشوند. از این رو، معمولا روشنفکران از دیدگاه رفاه اقتصادی جزو طبقات متوسط یا پایین جامعه قرار میگیرند.
بر پایه این تعریف، یک وجه تفاوت و تمایز بین روشنفکر و تکنوکرات مشخص شد. اکنون، باید وجوه دیگر را نیز شناسایی کنیم و در مورد اقتصاددانان محک بزنیم که تکنوکرات بودهاند یا روشنفکر. بنابراین، چند تفاوت دیگر را باید بین این دو گروه فهرست کنیم.
یکی از تفاوتها این است که موضوع روشنفکری معمولا نوآوری است، کسانی که نوآوری ندارند، حرف نو و تازهای را مطرح نمیکنند، درست است که قلم و حرفه و مشغله ذهنی آنها فکری است اما تکنوکرات هستند. مثلا، یک روش یا شیوهای را که در گذشته مطرح شده و چالشهای علمی یا فرهنگی یا اجتماعی را پشت سر گذاشته و اکنون کاملا پذیرفته شده و در چارچوب هنجارها قرار دارد، تکامل میدهند یا بهبود میبخشند، بنابراین، در مورد حرفه تکنوکراتها ممکن است شیوه مدرن باشد ولی ایده و تم آن پیشینه دارد یا حتی قدیمی است. در حالی که روشنفکر از یک مقوله نو سخن میگوید. در نمونههایی که بررسی خواهیم کرد، میبینید که تمام اقتصاددانانی که روشنفکر قلمداد میشوند حرف نوی زدند، که با اصول پذیرفته شده زمان خود ناسازگار بوده است.
سومین تفاوت اساسی میان روشنفکران و تکنوکراتها این است که مقوله مورد بحث تکنوکراتها از گذشته تا زمان حاضر مورد احتیاج مردم بوده و نیازی از نیازمندیهای جامعه را در گذشته و حال برطرف میکرده است. ولی روشنفکر معمولا از آینده سخن میگوید. در تمام نمونههایی که ارائه خواهیم کرد، مشاهده میشود که روشنفکران گاهی صد سال از جامعه خود جلوتر بودند و در بعضی از نمونهها یک یا دو نسل طول کشیده است تا حقانیت آنها اثبات شود. یکی از مشخصههای روشنفکری آن است که از نیازهای آینده یا از مسالهای که در آینده جامعه با آن روبهرو میشود سخن میگویند.
تفاوت دیگری که بین تکنوکرات و روشنفکر میتوان مطرح کرد این است که تکنوکراتها معمولا به مسائل جزئی یا خرد میپردازند. منظور از اصطلاح خرد، خرد اقتصادی نیست، بلکه خرد اجتماعی است.
هنری جورج
ممکن است یک مبحث از دیدگاه اقتصادی در قلمرو اقتصاد کلان باشد، ولی در جامعه یک مساله فرعی به شمار میآید. برای مثال، اصلاح وضعیت یک اداره، اصلاح یک سیستم یا یک پاره سیستم مثل سیستم مالیاتها یا سیستم تامین اجتماعی اگر چه در قلمرو اقتصاد کلان است، ولی از دیدگاه اجتماعی یک مساله خرد و فرعی است. در مقابل، روشنفکر به مسائل کلان جامعه میپردازد. وقتی که مسائلی مثل سازماندهی حکومت اشکال دارد، هیچ روشنفکر عاقلی نمیآید راجع به زیرمجموعه حکومت وقت بگذارد و فکر کند. اول سعی میکند نیروی فکری خودش را در اصلاح مجاری اصلی امور صرف کند. این تفاوت را نمونهها تایید خواهد کرد.
چهارمین تفاوت اساسی میان روشنفکران و تکنوکراتها به ساختار زبانی باز میگردد. زبان تکنوکراتها زبان خاصی است. زبان متخصصان است. برای مثال، کینز به عنوان یک تکنوکرات روشنفکر وقتی کتاب تعادل عمومی را مینویسد، میگوید: این کتاب را برای همطرازان خود نوشتهام. واقعا مخاطب کینز همطرازان خود وی و متخصصان اقتصاد بودند. ولی روشنفکر با همه مردم صحبت میکند. روشنفکر از به کار گرفتن یک زبان پیچیده فنی و سنگین پرهیز میکند. زیرا، مخاطبش همه مردم هستند. این گزاره از مشخصاتی است که در مورد روشنفکران همیشه صادق بوده است.
پنجمین تفاوت آن است که تکنوکراتها شیوه نگارش استاندارد شدهای را به کار میبرند. نوشتارهای تکنوکراتها از دیدگاه نقل و قولها، ارائه اسناد و مراجع، رعایت اصول نقطهگذاری و متدولوژی تحقیق کاملا استاندارد است. مقالات علمی، کتابهای درسی و بیشتر متون دانشگاهی که تکنوکراتها مینویسند این خصیصه را دارا است. در نقطه مقابل آنها، متون روشنفکری به این قید و بندها و این حصارها تن نمیدهند. شاید این تفاوت در شیوه نگارش از آنجا سرچشمه گرفته است که خاستگاه روشنفکر و تکنوکرات تفاوت دارد، روشنفکر با دقت و تیزبینی پدیدهها را میبیند، سخنها را میشنود و نوشتارها را میخواند و همه چیز را به خاطر میسپارد، سپس این برداشتها را در دستگاه پیچیده مغز خود ترکیب میکند و ایدهای نو میپردازد. در حالی که این ایدههای نو متکی به یادداشتها و نقلوقولها نیست. زیرا، مقوله مورد بحث نه تکمیل کارهای گذشتگان است و نه توضیح و تشریح آن. بلکه تصاویر مبهم و گنگی از یک حقیقت نو و بدیع است که در حال تولد است. در بحث پیرامون چنین مقولاتی نمیتوان متون مستندسازی شده و استاندارد پدید آورد.
ششمین تفاوت میان تکنوکراتها و روشنفکرها به نظم علمی آنان بازمیگردد. آیین علمی تکنوکراتها معمولا کمی است. به عبارت دیگر، تکنوکراتها هم انسان و هم جامعه را همانند یک ماشین فرض میکنند. برای مثال استنلی جونز که در میان اقتصاددانان شاخصترین تکنوکرات به شمار میرود، بیپروا انسان را «ماشین لذت جوتجو» مینامد. بدیهی است اگر بتوان انسان را چون ماشینی فرض کرده گروه انسانها را میتوان با فرمولهای ریاضی تبیین کرد. ولی اگر انسان را ماشین ندانید، نمیتوانید کاربرد وسیع تحلیلهای کمی در مورد اقتصاد و علوم انسانی داشته باشید. استنلی جونز میگوید: انسان ماشین است متنها ماشین لذتجو، پس میشود قواعد ماشین را در مورد انسان تعمیم داد. ماشین اگر شد یک پدیده مکانیکی است و پدیدههای مکانیکی هم قوانین لایتغیر دارند، پس میشود آن را فرمولبندی کرد.
در نقطه مقابل تکنوکراتها، یک روشنفکر انسان و جامعه را پدیده مکانیکی نمیبینند بلکه به انسان و جامعه با دیده ارگانیک مینگرد. در این زمینه خیلی خوب است که توضیح دهم انسان جسمش نیز ماشین نیست چه برسد به روح انسان و روابط انسانی. اگر جسم انسان مکانیکی بود علیالقاعده پزشکان میتوانستند با اطمینان بگویند این بیمار پس از عمل جراحی صددرصد تندرست میشود.
ولی در دنیای پزشکی صدردرصد وجود ندارد، جراحان همواره از احتمالات سخن میگویند، چون با ماشین سروکار ندارند، ولی یک مکانیک اتومبیل از اطمینان به مراتب بیشتری برخوردار است. مکانیسین اتومبیل میگوید کاربراتور ماشین خراب است اگر تعمیر شود خودرو به راه میافتد. به هر حال، روشنفکر برخلاف تکنوکرات انسان و جامعه را ارگانیک میبیند.
سرانجام هفتمین تفاوت اساسی میان روشنفکران و تکنوکراتها در اثر وجودی آنها متبلور شده است، روشنفکران میتوانند رکود علمی را برطرف سازند، ولی تکنوکراتها چنین خصیصهای ندارند. برای تشریح این مدعا تمثیلی از رکود اقتصادی ارائه میکنم. ژوزف شومپتر میگوید: هنگامی که نوآوری انجام شد و تولید جدیدی صورت گرفت، پس از مدتی بازارهای مصرف اشباع میشود. اگر موج بعدی نوآوری در تولید نیابد، رکود جامعه را میگیرد. وی نشان داده است که دورههای پیاپی رکود و رونق اقتصادی شدیدا به اختراعات یا اکتشافات جدید وابستگی دارد. این تمثیل را میتوان در تولیدات علمی نیز ملاحظه کرد.
دورههای رکود علمی و رونق علمی نیز وجود دارد. رکود علمی زمانی است که تکنوکراتها مرتبا یک ایدهای را بسط و توسعه میدهند. در چنین شرایطی پیشرفت علمی کند و مدار گفتمانهای علمی ثابت است. هنگامی که یک روشنفکر وارد فضای فرهنگی میشود و بحث نویی را مطرح میکند، رونق علمی آغاز میشود. بحث جدید آن روشنفکر ممکن است بحث غلطی باشد، با این وجود، رونق علمی ایجاد میکند. همین که گروهی از تکنوکراتها اثبات میکنند که این فرضیه غلط است، رونقی در علم ایجاد میشود. بنابراین، روشنفکران همواره در تاریخ علم مصدر و سرآغاز و سرفصل یک گرمای علمی، یک تحول علمی، یک بحث حاد علمی بودهاند، که سالها به طول انجامیده است.
وضعیت اقتصاددانان
با این تعاریفی که از روشنفکر و تکنوکرات به دست آوردیم، میرویم به سراغ نمونههایی در اقتصاد. در بیان نمونهها از تقدم و تاخر تاریخی پیروی شده است. پس از نمونههای متقدم به سراغ نمونههای معاصر میرویم.
نمونه یکم: رابرت مالتوس
نخستین نمونهای را که انتخاب کردم رابرت مالتوس است. مالتوس در چه جو علمی و در چه آب و هوایی زیست میکرد؟ این شخص در زمانی زیست میکرد که تا آن هنگام یک اصل مسلم و بدیهی برای تکتک آحاد بشر وجود داشت. اینکه افزایش جمعیت برای رشد جامعه، رشد دولت و افزایش ثروت ضروری است. این باور را هر کسی میتوانست بیازماید تا به درستی آن آگاهی یابد. یک کشاورز اگر اولاد بیشتری میداشت، به خصوص اگر پسران بیشتری میداشت، ثروتمندتر میشد. یک مدیر کارخانه اگر کارگران فراوانتر و ارزانتری میداشت، درآمد بیشتری به دست میآورد. یک دولت نیز اگر شهروندان بیشتری داشت، مقتدرتر بود. اصل مسلم چنین بود که مالیاتدهنده بیشتر: مملکت آبادتر، سرباز بیشتر: حکومت قویتر، جمعیت بیشتر: شهرهای آبادتر.
در سال 1696 نخستین بار یک مهندس نقشهبردار و ریاضیدان انگلیسی به نام گریگوری کینگ با بررسی گزارش مالیاتها و آمارهای غسل تعمید، جمعیت جزیره انگلستان را 5/5میلیون نفر برآورد کرد. این دانشمند تکنوکرات با محاسبات ریاضی اثبات کرد که 600سال دیگر یعنی در حدود سال 2300 جمعیت انگلستان دوبرابر خواهد شد. به عقیده کینگ پس از آن دو برابر شدن مجدد جمعیت انگلستان بین 1200 تا 1300 سال طول میکشد. او میگفت: اگر تا آن زمان کره زمین برقرار باشد، جمعیت پادشاهی انگلستان در سال 3500میلادی حدود 22میلیون نفر خواهد بود. رساله گریگوری کینگ نموداری از علاقه دانشمندان به رشد جمعیت بود. در بحثهای امروزی، نادرستی روش محاسبه و مدلهای پیشبینی جمعیت کینگ مورد بحث نیست، صرفا میخواهم فضای فکری حاکم بر جامعه آن روز انگلستان را بهتر درک کنیم.
دکتر ریچارد پریس یکی از وزرای کابینه همیشه اظهار تاسف میکرد و میگفت: آمارهای کینگ اشتباه است. ما در دوره اصلاحات اجتماعی ۳۰درصد کاهش جمعیت داشتهایم. او از این وضعیت بسیار نگران بود و همواره از کاهش جمعیت کشور گلایه میکرد. همچنین، ویلیام پیلی که یک کشیش و مصلح اجتماعی و از هواداران سرسخت آدام اسمیت بود و اندیشههای او را در جامعه ترویج میکرد، اعلام کرد: مفسده کمبود جمعیت بزرگترین خطری است که کشور ما را تهدید میکند. هیچ وظیفهای بالاتر از رشد جمعیت وجود ندارد. این فضای حاکم بر اندیشه دانشمندان در حقیقت جو حاکم بر کل کشور بود، چنان که هنگامی که ویلیام پت به نخست وزیری رسید، استراتژی دولتش را چنین بیان کرد: انسان با بچهدار شدن، کشورش را ثروتمند میکند حتی اگر خود فقیر باشد. بنابراین، هر کس بچه بیشتری داشته باشد بیشتر به انگلستان خدمت میکند. در چنین فضایی بود که یک مرد جوان به نام مالتوس ظاهر میشود. او فرزند دانیل مالتوس بود. فیلسوفی که با دیوید هیوم رفت و آمد داشت. خانه وی محل آمد و شد دانشمندان و اندیشمندان آن دوران بود. دانیل که مرد ثروتمندی بود، علاقه شدید به استوارت میل داشت. برای گردهمایی
فیلسوفان، دانشمندان و مصلحان اجتماعی خانهای خریداری کرد که به «کلبه البری» شهرت یافت. رابرت دوران کودکی و نوجوانی خود را در چنین خانهای گذرانید. وی، سیمای دانشمندان و فیلسوفان بزرگ را از نزدیک دیده و سخنان آنان را شنیده بود.
رابرت مالتوس
هنگامی که رابرت مالتوس نوجوانی بیش نبود، فیلسوفی به نام ویلیام گادوین کتابی نوشت به نام «عدالت سیاسی» که در آن، نسبت به گسترش فقر در جامعه انگلستان اعلام خطر میکرد. به عقیده وی کمبود جمعیت عامل اصلی فقر است. وی از تاثیر سوء آن بر تکامل آینده جامعه سخن به میان آورده بود، رابرت جوان به درخواست پدرش این کتاب را بررسی کرد، سپس، تصمیم گرفت دیدگاه انتقادی خود را درباره آن به رشته نگارش درآورد. وی، بر خلاف گادوین اثبات کرد که علت اصلی فقر مردم کمبود جمعیت نیست، بلکه کاملا برعکس رشد جمعیت است. به عقیده او، رشد مواد غذایی با تصاعد حسابی ولی رشد جمعیت با تصاعد هندسی انجام میپذیرد و اوضاع بشر رو به وخامت میگذارد. برای موضوع مورد بحث من اهمیتی ندارد که عقیده مالتوس درست است یا نادرست. بحث من این است که یک نفر آمده و همه حصارهای قرون را شکسته و حرف نویی میزند که با هنجارهای جامعه سازگار نیست. این رساله، اثر عجیبی گذاشت. توماس کارلایل نویسنده بزرگ انگلستان آن تعریف معروفش را در مورد اقتصاد بعد از خواندن همین رساله بیان کرد: «اقتصاد علم شومی است»، چون هنجارها و ارزشهای پذیرفته شده جامعه اجازه نمیداد که حتی فیلسوفان
و اندیشمندان این حرف را بپذیرند. ویلیام گادوین چنین اظهارنظر کرد: مالتوس ملت انگلستان را از پیشرفت بازداشت. وی همچون دیوی بود که انسانیت را خراب کرد. اما دقیقا 135 سال بعد کینز حرف دیگری در مورد مالتوس زد. وی در سال 1933 وقتی کتاب معروف خود به نام «مقالاتی در زندگینامه» را مینوشت درباره رابرت مالتوس چنین اظهارنظر کرد: اگر به جای ریکاردو، مالتوس بر افکار قرن نوزده حاکم میشد، امروز دنیای ما چقدر ثروتمند و چقدر با عدالت و چقدر فرهیخته بود. افسوس که مالتوس مورد بیمهری قرار گرفت. این داوری کینز درباره مالتوس بود که برای همه معتبر است.
یکی از کسانی که در زندگینامه اقتصاددانان تحقیق میکند به نام جیمز بونارد میگوید: مالتوس به بدترین دیو تاریخ تبدیل شد. همه جا میگفتند مالتوس طرفدار بیماری و طاعون است. طرفدار سقط جنین است، طرفدار بچهکشی است. ولی در واقع، مالتوس اینطور نبود، بلکه وی یک نوع پرهیزکاری را سفارش میکرد. به هر حال، میان مالتوس و ریکاردو که هم عصر یکدیگر بودند مکاتبات زیادی صورت گرفت. مالتوس راجع به پسانداز نیز موضع داشت و میگفت: پسانداز سرچشمه رکود بازار است، ولی ریکاردو نمیپذیرفت، مالتوس یک مطلبی را میخواست بگوید اما نمیشد. معاصران او این مطلب وی را درک نمیکردند، خود او نیز با کمبود اصطلاح و نقصان زیان روبهرو بود. این مبحث باید میماند تا حدود ۱۰۰ سال بعد که یک اقتصاددان روشنفکر دیگری به نام «هنری جورج» در آسمان اندیشههای اقتصادی پدیدار شود.
نمونه دوم: هنری جورج
او در یک خانواده فقیر آمریکایی به دنیا آمده بود و به طبقه پایین جامعه تعلق داشت و زجر و بیکاری فراوانی کشیده بود. هنری جورج متوجه میشد که توسعه شهری موجب میشود عدهای بدون کار و کوشش به ثروتهای انبوه دست یابند. از اینرو، موضوع رانتهای اطلاعاتی و پیدایش اختلاف طبقاتی را مطرح و فجایعی که به بار میآورد را تشریح کرد. به نظر وی، همین شکاف طبقاتی که از رانتهای اقتصادی ناشی میشود، سرچشمه پیدایش رکود بازارها است.
به این ترتیب، اگر هنری جورج پیش از این میگفت، اختلاف شدید طبقاتی غیرانسانی رفتهرفته به یک جمعبندی تازه میرسید که این پدیده منشا رکود و فقر آحاد جامعه نیز است.
هنوز هنری جورج نتوانسته بود نظریه رکود و علل پیدایش چرخههای بازرگانی را تکمیل کند که پاسداران هنجارهای اجتماعی به جنگ با وی برخاستند. کار به جایی رسید که پاپ شخصا علیه وی اعلامیهای صادر و او را تکفیر کرد. با این وجود وی از یک سو، به تکمیل نظریات خود پرداخت و از سوی دیگر، خود را نامزد انتخابات شهرداری نیویورک کرد. در فرآیند انتخابات تعدادی از کشیشان عدالتخواه از وی حمایت کردند و او را فرد شایستهای برای کرسی شهردار نیویورک میدانستند. ولی از دیدگاه کلیسا و هواداران ارزشها این گناه بزرگی بود، لذا، کشیشان هوادار وی معزول و از کلیسا اخراج شدند. هنری جورج به تمام معنی یک اقتصاددان روشنفکر است. نظریه او رسما با هنجارهای جامعه و ارزشهای کلیسا در جنگ است. از دیدگاه دانش اقتصاد نیز، نوآوریهای ارزندهای به نام وی ثبت شده است. نظریات او بیش از پنجاه سال به محور گفتمانهای علمی تبدیل شد و مرزهای دانش را گسترش داد. هنوز هم مسائلی که دیدگان تیزبین او میدید از چشم بسیاری از مدعیان دانش اقتصاد پوشیده مانده است. او به درستی میگفت: رانتهای اطلاعات، دانش، تکنولوژی و رانتهای سیاسی وجود دارند که نمیتوان با این
پدیدهها مبارزه کرد.ولی به یاری سیستم مالیاتی میتوان از عوارض ناپسند آنها بر جامعه و اقتصاد تا حدودی کاست. بدون تردید سهم بزرگی از پیشرفتهای امروز جوامع پیشرفته صنعتی به او تعلق دارد.
ارسال نظر