به بهانه توزیع درآمد
نباید تنبلی را ترغیب کرد
منبع: کاپیتالیسم مگزین
سهگانه جدید روشنفکرهای چپ این است: نژاد، طبقه، جنسیت. تعریف هیچ کدام از این سه واژه ساده نیست، اما همین برای آنها خوشایند هم هست چون اصلا به ندرت زحمت تعریف کردن چیزی را به خودشان میدهند.
مترجم: ندا ناجی
منبع: کاپیتالیسم مگزین
سهگانه جدید روشنفکرهای چپ این است: نژاد، طبقه، جنسیت. تعریف هیچ کدام از این سه واژه ساده نیست، اما همین برای آنها خوشایند هم هست چون اصلا به ندرت زحمت تعریف کردن چیزی را به خودشان میدهند. قدیمیترین و شاید هنوز پرجذبه ترین این سه، بحث طبقه است. در تصور چپها، ما در یک طبقه خاص به دنیا آمده، زندگی میکنیم و میمیریم - البته مگر آنکه قدرت را به ایشان بدهیم تا همه چیز را برای مان دگرگون کنند. آخرین آماری که در تایید این دیدگاه طبقه زده منتشر شد نشان میدهد که در اکثر جوامع آمریکایی و غربی انسانها در همان طبقهای که به دنیا آمدهاند، زندگی میکنند و از دنیا میروند.
در میان مردانی که در خانوادههای ۲۵ درصد پایینی طیف توزیع درآمد به دنیا آمدهاند، تنها ۳۲ درصدشان در ادامه زندگی موفق شدهاند خود را به نیمه بالایی برسانند و در میان مردانی که در خانوارهای یک چهارم بالایی به دنیا آمدهاند، تنها ۳۴ درصدشان آخر عمر به نیمه پایینی سقوط کردهاند.
در این باره چه فکر میکنید؟
صریحتر بگویم، آیا این نشان میدهد که مردم در تله فقر گرفتارند یا اینکه تمام عمر میتوانند به لطف ثروت والدینشان زندگی راحتی داشته باشند؟ این آمار نشان میدهد که جامعه امکانات لازم را به فقرا نداده است؟
آیا این واقعیت میتواند به طور ضمنی این را به ما بگوید که خصایص و مهارتهایی که برای موفقیت یا شکست لازم است در یک خانواده از والدین به فرزندان منتقل میشود؟ اگر بله، سیاستهای دولت چقدر میتواند موثر باشد که این پدیده را از اساس تغییر دهد؟
این یک داستان تازهای است که میگویند تا نشان دهند که تحرک رو به بالا در آمریکا افسانهای بیش نیست، اما در عین حال به طور گذرا اشاره میکنند که مهاجران و فرزندان آنها شانس خیلی زیادی برای رسیدن به ردههای بالای درآمد در آمریکا دارند.
چطور چنین چیزی ممکن است؟ اگر آمریکا جامعهای طبقهزده باشد که امکانات لازم را به فقرا نمیدهد، چطور است که میگویند مهاجرانی که به اینجا میآیند از پایینترین ردهها به ثروتهای کلان میرسند؟
یک دلیلش این است که مهاجران فقیر اغلب با ارزشها و آرزوهایی خیلی متفاوت با فقرای بومی خود آمریکا -که با دولت رفاه متولد شدهاند و به انحای مختلف وابستگی و تنپروری شان تشویق شده است - به اینجا میآیند.
دلیل اصلی آن که خیلی از انسانها در زندگی شان بالا نمیروند ربطی به موانع طبقاتی سر راه شان ندارد، بلکه آنها مهارتها، ارزشها و آرمانهای لازمی که باعث ترقی افراد میشود را در خودشان به وجود نمیآورند.
دولت رفاه یعنی اینکه آنها مجبور نیستند ارزشها وسبک زندگی شان را تغییر دهند و جامعه چندفرهنگی هم یعنی اینکه اصلا نیازی به این تغییر نیست. به این ترتیب، آرای لیبرالهای چپ بخشی از راه حل نیست، بلکه خود مساله است.
می گویند نژادپرستی آنقدر بر سرراه غیرسفیدپوستها مانع ایجاد میکند که هرکسی را از نفس میاندازد. پس اصلا چرا زحمت بکشید؟ این هم یک پیام مرگبار دیگر، به خصوص برای جوانها که بیشترین نیروی مولد را دارند.
اما اگر مهاجران از کره و هند، پناهندگان ویتنامی و آمریکای لاتین همگی میتوانند به اینجا آمده و پلکان ترقی را طی کنند - باوجودی که سفیدپوست هم نیستند - بنابراین چرا خود سیاه پوستهای آمریکایی نتوانند همین مسیر را طی کنند؟ البته با تحولاتی که دیدهایم ادعاهای نژادپرستانه روز به روز بیشتر از پیش رنگ میبازند.
همین رفتار ضدتولیدی و خودتخریبگرانه را در قبال تحصیلات، کار و ویژگیهای شهروندی نیز میتوان دید، به خصوص در مناطق فقیرنشین آمریکا یا اجتماعهای رده پایین انگلستان. هر کس در این باره شک دارد باید کتاب دکتر داریمپل «زندگی در قعر» را بخواند که با الهام از دوران کاریاش در محلات فقیرنشین نوشته شده است.
این جوامع آشوب زده و اغلب خشن، حداقل در انگلستان دیگر بهانهای به نام نژادپرستی یا سابقه بردهداری ندارند. آنچه با اجتماعهای مشابه خود در آمریکا اشتراک دارند، تکیه یکجانبه شان به دولت رفاه است و روشنفکرانی که رفتار اینها را توجیه کرده و جوانها را ترغیب میکنند که به جای کار و تلاش راه تنبلی و پرتوقعی را در پیش بگیرند.
آمارهایی که اخیرا منتشر شده، روشنفکران چپ را در محکوم کردن جامعه به خاطر موفق نشدن برخی آدمها، جسورتر میکند. از دید واقعگرایانه که نگاه کنیم اگر یک سوم آدمهایی که در یک چهارم پایینی توزیع درآمد به دنیا آمدهاند توانسته اند خود را به نیمه بالایی برسانند، این روند بدی نیست. اگر در گذشته این نسبت بزرگتر بوده است، این به آن معنا نیست که حالا امروز جامعه جلوی راهشان را گرفته است. شاید خیلی ساده به این دلیل باشد که دولت رفاه و ایدئولوژی لیبرالهای چپ انگیزههای آنها را کم کرده و رفتارشان را تغییر داده است.
ارسال نظر