نشست «هفته رشد» در لندن

تیم‌هارفورد

مترجم: ثریا انگبینی

جهان مثل خمیر بازی است یا لوگو؟ شاید سوال عجیب غریبی برای یک اقتصاددان به نظر برسد، اما در اجلاس اخیر «هفته رشد» که با همکاری آکسفورد، LSE و دپارتمان توسعه بین‌الملل در محل مدرسه اقتصاد لندن برگزار شده بود، شخصیت‌های اقتصادی واقعا جالبی حضور داشتند. هفته رشد سیاست‌گذاران کشورهای در حال توسعه را در کنار اقتصاددانان کشورهای توسعه یافته نشانده بود و در میان آنها، توجه من بیش از همه معطوف پل رومر، ریکاردو‌هاسمن و جان سوتون شده بود، هر کدامشان به شیوه خاص خود، جزو شمایل‌شکنان اقتصاد محسوب می‌شوند.

رومر تئوری رشد درون‌زا را ابداع کرد. محیط آکادمیک را ترک گفت، موسسه آموزش آنلاین موفقی تاسیس کرد و حالا برای جلب حمایت از ایده «شهرهای توافقی» که نمونه‌های جدید هنگ کنگ هستند به سرتاسر جهان سفر می‌کند. بعدا درباره او بیشتر خواهم نوشت.

هاسمن که زمانی در ونزوئلا وزیر بود و حالا استاد دانشگاه هاروارد است - کسی بود که مساله لوگو و خمیر بازی را مطرح کرد.‌هاسمن در کار مشترک‌اش با فیزیکدانی به نام سزار هیدالگو سعی کرده میان درجه پیچیدگی اقتصاد یک کشور و نوع محصولاتی که تولید می‌کند رابطه‌ای برقرار کند.

اقتصاددان‌ها معمولا اقتصاد کشور را به شکل خمیر بازی نگاه کرده‌اند: کمی نهاده که کیفیت‌شان هم با هم یکسان است وارد می‌کنیم و از آنها کالا می‌سازیم، این نهاده‌ها را کار و سرمایه می‌نامیم. بررسی‌های پیچیده‌تر ممکن است زمین، آموزش (سرمایه انسانی) و نهادها (سرمایه اجتماعی) را نیز در محاسبات‌شان دخالت بدهند. حتی در این صورت هم نوع خمیر‌ها تنها پنج تا می‌شود و در این قالب رشد اقتصادی یعنی اینکه از این مواد بیشتر به‌دست بیاوریم و ازشان کارآتر استفاده کنیم.

هاسمن می‌گوید و شما را قانع هم می‌کند که کافی نیست که فقط به ظرفیت‌های لازم برای تولید یک کالا یا خدمت پیچیده نظر داشته باشیم. مثلا خدماتی که آمازون ارائه می‌کند، مستلزم دسترسی به اینترنت، خدمات کارت اعتباری، آدرس فیزیکی و اداره پست قابل اعتماد است. پرورش گل نیازمند نوع مناسب زمین، آب، برق، در کنار قوانین مناسب گمرکی و سیستم حمل‌ونقل است. برخی کشورها ممکن است شرایطشان برای ارائه خدمات خرید اینترنتی مناسب باشد و برخی دیگر برای تولید و فروش گل. آنچه لازم است سرمایه انسانی بیشتر نیست، بلکه نیازمندی‌ها تخصصی‌تر و گاهی مبهم‌تر از این حرف‌ها است، مثل تکه‌های مختلف لوگو که هر کدام در جای خاصی به کار می‌روند، نه تکه‌های خمیربازی که هر طور بخواهیم شکل می‌گیرند.

مثال لوگو شاید خیلی خوش بینانه باشد. در واقع، ظرفیت‌های اقتصادی لازم شاید بیشتر به قطعات کامپیوتر شباهت داشته باشند. کیبورد، موس، مانیتور، ارتباط اینترنت، پردازنده مرکزی و غیره. می‌توان اینها را از راه‌های مختلفی تهیه کرد، اما تنها نبود یکی دوتاشان کافی است تا کل سیستم بی‌استفاده یا خیلی بی‌ارزش‌تر شود؛ برخی قطعات مثل پردازنده مرکزی که وجودشان لزوم صد درصدی دارد. ‌هاسمن می‌گوید به نظر مادامی که یک کشور دارای زنجیره حیاتی برخی ظرفیت‌ها نباشد، به‌دست آوردن ظرفیت‌های تازه‌تر بی‌فایده است. مثلا اگر پردازنده، یا نرم افزار عامل ندارد، بی‌فایده است که بروید و برای کامپیوترتان کی‌برد بخرید.

جان سوتون از مدرسه اقتصاد لندن به دنبال یافتن جواب این سوال بوده که شرکت‌ها چطور ظرفیت‌های مورد نیازشان را به‌دست می‌آورند. تحقیقات او می‌گوید مثلا در اتیوپی خیلی از شرکت‌های تولید‌کننده بزرگ کارشان را نه با تولید در مقیاس کوچک که با بازرگانی شروع کرده‌اند.

آنها سازمان‌های ۴۰-۵۰ نفره‌ای از افرادی دارند که واقعا می‌دانند چه باید کرد و در امور بازار متخصص هستند. یک شرکت بخت‌برگشته تولید کبریت که بازار را خوب نمی‌شناخت، با ورود کبریت‌های رقیب چینی که یک پنجم قیمت داشتند ورشکسته شد. در حالی که یکی از شرکت‌ها که زرنگ‌تر بود و در بازرگانی سابقه داشت به سراغ تولید مفتول‌های فولادی رفت چون می‌دانست زنجیره فروش چینی‌ها چگونه است و چطور می‌تواند با آنها رقابت کند.

هاسمن و سوتون استراتژی‌های تحقیقی بسیار متفاوتی دارند، اما سوال‌شان مشترک است: اگر ظرفیت‌ها قطعات لوگوی رشد اقتصادی باشند، از کجا به‌وجود می‌آیند و چطور می‌توان تعداد بیشتری از آنها به‌دست آورد؟