وقتی قضاوتهای ارزشی نقاب علم به چهره میزنند
مترجم: محمدرضا فرهادیپور
مفهوم کارآیی در ذهن اقتصاددانان، همانطور که در مطلب پیشین هم بحث کردم، کاملا متفاوت از معنای آن در میان نااقتصاددانان است. بیشتر افراد به این واژه در چارچوب تولید کالاها و خدمات فکر میکنند: کارآتر به معنای تولید ارزشمند حاصل از یک مقدار مشخص از منابع واقعی یا استفاده از منابع کمتر برای تولید مقدار مشخصی از محصول است.
یوو رینهارت
مترجم: محمدرضا فرهادیپور
مفهوم کارآیی در ذهن اقتصاددانان، همانطور که در مطلب پیشین هم بحث کردم، کاملا متفاوت از معنای آن در میان نااقتصاددانان است. بیشتر افراد به این واژه در چارچوب تولید کالاها و خدمات فکر میکنند: کارآتر به معنای تولید ارزشمند حاصل از یک مقدار مشخص از منابع واقعی یا استفاده از منابع کمتر برای تولید مقدار مشخصی از محصول است. در علم اقتصاد، کارآیی همچنین برای ارزیابی توزیعهای بدیل یک مجموعه از کالاها و خدمات موجود میان اعضای جامعه مورد استفاده قرار میگیرد. در این چارچوب، من میان تغییرات ناشی از سیاستهای عمومی پیشنهادی (تخصیص مجدد رفاه اقتصادی) که منجر به بهتر شدن وضعیت گروهی از افراد میشود بدون اینکه وضعیت کسی بدتر شود و آن سیاستهایی که منجر به بهتر شدن وضعیت گروهی از افراد و در عین حال بدتر شدن وضعیت دیگران میشود، تمایز قائل میشوم.
نخستین نوع سیاستهای فوق بیهیچ ابهامی میتواند سیاستهای بالابرنده رفاه اجتماعی لقب بگیرد؛ اما در خصوص دسته دوم سیاستها نمیتوان ادعای خاصی مطرح کرد که البته این قبیل سیاستها ویژگی واقعی بیشتر سیاستهای عمومی هستند.
مثلا سیاستهای عمومی تمایل به بهبود گروهی از سهامداران و کارکنان شرکتهای رقیب با واردات چینی دارند. بنابراین این سیاستهای حمایتی موجب رنجش مصرفکنندگان آمریکایی کالاهای چینی میشود. اگر یوآن چین بهطور معنادار و ساختگی در برابر دلار آمریکا، نسبت به یک نرخ ارز بازار آزاد بدون مداخله دولت، کمتر از حد ارزشگذاری شود، این معادل با حراج دائمی برای کالاهای چینی فروخته شده به ایالات متحده آمریکا است. اگر شما یک مصرفکننده آمریکایی هستید، در این خصوص چه چیزی را دوست ندارید؟ چرا بسیاری از اقتصاددانان از پایان این حراج چینی حمایت میکنند؟ آیا این اقتصاددانان به مثابه دانشمندان اجتماعی یک مدرک حرفهای دارند تا چنین طرفداری بکنند؟
مکتب بر ساختگرای متعصب: برساختگرای متعصب معتقد است که تحلیل آنها باید بهطور مشخص محدود به تحلیل اثباتی (که توصیفی است) باشد: تشخیص اینکه برندگان و بازندگان یک سیاست عمومی چه کسانی هستند و چقدر نفع میبرند یا زیان میبینند؛ اما قضاوت درباره شایستگیهای اجتماعی سیاست را به سیاستگذاران واگذار میکند. روشنترین تلقی از این موضوع را میتوان در کتاب «اقتصاد رفاه و تئوری دولت» ویلیام بامول یافت؛ کتابی که باید توسط همه دانشجویان کارشناسی علم اقتصاد خوانده شود؛ اما این اینطور نمیشود.
مکتب اقتصاد رفاه: اکثر اقتصاددانان بیش از یک قرن از محدودیتهایی که مکتب برساختگرای متعصب بر قلمرو اصلی حرفه آنها افکنده بود، ناراضی بودند. اقتصاددانان به طور معمول وارد محکمههایی میشوند که در مورد سیاست عمومی بحث میکنند و آنجا تحلیل رفاه را ارائه میدهند.
مشکل تحلیل رفاه تا حد زیادی این نیست که ابعاد اخلاقی معمولا وارد آن میشوند، بلکه این است که اقتصاددانان وانمود میکنند این ابعاد اخلاقی اینقدرها نیست. اقتصاددانان این کار را با توجیه گفتههای دستوریشان با درخواست برای مفهوم ظاهرا علمی؛ اما واقعا ارزشی، کارآیی انجام میدهند. همانطور که چینتای کیم و یئومین یون به درستی به این موضوع در نامهای به فاینانشیال تایمز اشاره کردهاند: «علم اقتصاد علمی نیست که تنها منافع، ارزشها و سیاستهای انسانی را توصیف، اندازهگیری، توضیح و پیشبینی کند، بلکه همچنین منافع، ارزشها و سیاستهای انسانی را ارزیابی، ترویج، تایید و رد میکند. مخمصه علم اقتصاد و سایر علوم اجتماعی شامل شکست آنها در تصدیق صادقانه جهتگیری ارزشی آنها؛ در تظاهر رقتانگیز و نامعتبر برای رقابت با علوم طبیعی است و اقتصاددانان فرض میکنند علوم طبیعی رها از ارزشگذاری هستند.»
در استفاده از این حیله، اقتصاددانان بر معیار رفاهی تکیه میکنند که اولین بار اواخر دهه ۱۹۳۰ توسط اقتصاددانان برجسته انگلیسی، نیکولاس کالدور و سر جان هیکس پیشنهاد شد. این معیار یک معیار حسی خوشایند است، اگر کسی خیلی عمیق در مورد آن فکر نکند. در واقع، حتی برساختگرای متعصب نیز در میان اقتصاددانان گاهی بهطور ضمنی بر این معیار تکیه میکنند، درست وقتی که وارد مباحث سیاست عمومی میشوند.
براساس معیار کالدور- هیکس، یک سیاست عمومی براساس نقش آن در بهبود کارآیی اقتصادی و رفاه اجتماعی کل مورد قضاوت قرار میگیرد- و بنابراین آن سیاست باید توسط اقتصاددانان به تصمیمگیران توصیه شود- اگر آنهایی که از این سیاست منفعت کسب میکنند، به طور بالقوه بتوانند به آنهایی که از آن سیاست زیان میبینند در ازای پذیرش آن سیاست رشوه بپردازند و هنوز نیز وضعیت بهتری داشته باشند (کالدور) یا آنهایی که از آن سیاست زیان میبینند؛ قادر به رشوه دادن به منتفعشوندگان در ازای چشمپوشی از آن سیاست نباشند. (هیکس)
این کاملا یک معیار دهنپرکن است. همانطور که استیون لندز بورگ بیپرده این موضوع را در قالب «تئوری قیمت و کاربردها» توضیح میدهد: «بهطور کاربردی، معیار کالدور- هیکس و معیار کارآیی به یک مقدار میرسند. وقتی جک ۱۰ دلار به دست میآورد و جیل ۵ دلار از دست میدهد، منافع اجتماعی ۵ دلار افزایش مییابد. بنابراین سیاست یک سیاست خوب است. وقتی جک ۱۰ دلار به دست میآورد و جیل ۱۵ دلار زیان میکند؛ زیانی ۵ دلاری در کار است و بنابراین این سیاست سیاست بدی است.
بهطور مشهود، براساس معیار کالدور- هیکس یک نفر نیاز ندارد بداند جک و جیل کیستند یا نیاز ندارد که هیچ چیز دیگری درباره شرایط اقتصادی آنها بداند. از این گذشته، یک اشاره گیجکننده درست از این معیار این است که اگر یک سیاست عمومی ایکس دلار از شهروند بگیرد و آن را به دیگری بدهد و هیچ چیزی دیگری تغییر نکند، پس چنین سیاستی یک سیاست رفاهخنثی است. آیا هیچ نااقتصاددانی خریدار این پیشنهاد است؟»
خوانندگان به طنز به پذیرش گسترده معیار کالدور- هیکس توسط اقتصاددانان اشاره میکنند. از یک سو، آنها مدعی میشوند که علم مشخصا در ترجیحات افراد جامعه ریشه دارد که ظاهرا هم دموکراتیک است. در کاربرد آنها از معیار کالدور- هیکس برای مشکلات جهان واقعی، اقتصاددانان همانند جمعگرایانی عمل میکنند که در جستوجوی تخصیص منابع جامعه تحت یک دکترین اخلاقی مرجح هستند. اقتصاددانان فرض میکنند نقش یک دیکتاتور خیرخواه باید توسط کسی برای بازتوزیع رفاه میان اعضای فردی جامعه برای دسترسی به اهداف اجتماعی بزرگتر تقویت شود؛ افزایش در آنچه اقتصاددانان کارآیی و حداکثرسازی آنچه رفاه کلی اجتماعی مینامند. حالا با این بینش، نوشتههای اقتصاددانان را بخوانید. ببینید چند بار نویسندگان توصیههای خود را براساس کارآیی توجیه میکنند.
ارسال نظر