دایرهالمعارف اقتصاد
مارکسیسم
محمدصادق الحسینی، پریسا آقاکثیری
بخش نخست
کارل مارکس، بیش از صدسال پس از مرگش، همچنان یکی از بحثبرانگیزترین چهرههای دنیای غرب مانده است. نقدهای بی رحمانه او بر کاپیتالیسم و در مقابل، دادن نوید آینده اجتنابناپذیر و خوشایند سوسیالیستی، الهام بخش انقلابی در ابعاد جهانی شد.
نویسنده: دیوید پریچیتکو
محمدصادق الحسینی، پریسا آقاکثیری
بخش نخست
کارل مارکس، بیش از صدسال پس از مرگش، همچنان یکی از بحثبرانگیزترین چهرههای دنیای غرب مانده است. نقدهای بی رحمانه او بر کاپیتالیسم و در مقابل، دادن نوید آینده اجتنابناپذیر و خوشایند سوسیالیستی، الهام بخش انقلابی در ابعاد جهانی شد. با توجه به انقلاب بلشویکی در روسیه و گسترش کمونیسم در اروپای شرقی، به نظر میرسد که در نیمه اول قرن بیستم رویای مارکسیستی به واقعیت بدل شده بود.
اما این رویا پیش از پایان قرن سقوط کرد. مردم کشورهای لهستان، مجارستان، چکاسلواکی، آلمان شرقی، رومانی، یوگسلاوی، بلغارستان، آلبانی و شوروی به این ایدئولوژی پاسخ رد دادند و در دورهگذار مهمی به سوی حقوق مالکیت خصوصی و نظام مبادله بازاری پا گذاشتند؛ گذاری که همچنان ادامه دارد. اما کدام یک از وجوه مارکسیسم چنین نیروی انقلابی قدرتمندی را به وجود آورد و چگونه میتوان سقوط آن را توضیح داد؟ پاسخ این سوالها در برخی از ویژگیهای عمومی مارکسیسم یعنی اقتصاد، نظریه اجتماعی و دیدگاه کلی آن نهفته است.
نظریه ارزش کار
تئوری ارزش کار یکی از ستونهای اصلی اقتصاد سنتی مارکسی بود که میتوان آن را به وضوح در شاهکار مارکس، یعنی «سرمایه (۱۸۶۷)» دید.
مدعای اصلی این نظریه بسیار ساده است. این مدعا آن است که ارزش هر کالا را میتوان به طور عینی با در نظر گرفتن متوسط ساعات کار لازم برای تولید آن کالا اندازهگیری کرد. مثلا اگر تولید یک جفت کفش معمولا دو برابر زمان لازم برای تولید یک شلوار به درازا میکشد، ارزش یک جفت کفش دو برابر شلوار خواهد بود. در بلندمدت نیز فارغ از ارزش نهادههای فیزیکی لازم برای تولید این دو محصول، قیمت رقابتی کفش دو برابر قیمت شلوارخواهد بود.
اگرچه نظریه ارزش کار آشکارا غلط است، اما در میانه قرن نوزده میلادی بین اقتصاددانهای کلاسیک رواج داشت. به عنوان مثال آدام اسمیت در دفاع کلاسیکی که در «ثروت ملل (۱۷۷۶)» از کاپیتالیسم به عمل آورد، از این نظریه استفاده کرد و دیوید ریکاردو نیز بعدا در کتاب خود با عنوان «اصول اقتصاد سیاسی (۱۸۱۷)» که مورد مطالعه نسلهای مختلف اقتصاددانان معتقد به بازار آزاد قرار گرفته است، این تئوری را سامان بخشید.
بنابراین نظریه ارزش کار به مارکسیسم منحصر نبود. با این حال مارکس تلاش کرد با تغییر جهت این نظریه به سمتی که اغلب اقتصاددانان کلاسیک از آن غفلت کرده بودند، آن را در مقابل پرچمداران کاپیتالیسم قرار دهد. وی بر این باور بود که این نظریه میتواند ارزش تمامی کالاها از جمله کالایی را که کارگران برای دریافت دستمزد به صاحبان سرمایه میفروشند، توضیح دهد. نیروی کار عبارت است از توانایی کارگر برای تولید کالاها و خدمات. مارکس با استفاده از اصول اقتصاد کلاسیک توضیح داد که ارزش نیروی کار باید به تعداد ساعات کاری بستگی داشته باشد که جامعه به طور متوسط برای تولید غذا، پوشاک و سرپناه کارگر صرف میکند تا او توانایی انجام کار را داشته باشد.
به بیان دیگر دستمزدی که کارگرها در بلندمدت دریافت میکنند به مقدار ساعات کاری وابسته است که برای تولید فردی که بتواند کار کند، مورد نیاز است. فرض کنید برای تهیه غذا، پوشاک و سرپناه یک کارگر در هر روز به پنج ساعت کار نیاز باشد تا او بتواند صبح روز بعد آماده انجام کار باشد. اگر یک ساعت کار معادل یکدلار باشد، دستمزد مناسب برابر با پنجدلار در هر روز خواهد بود.
مارکس سپس یک سوال ظاهرا کوبنده را مطرح کرد. این سوال آن بود که اگر قرار باشد همه کالاها و خدمات در یک جامعه کاپیتالیستی به قیمتها (و دستمزدهایی) به فروش رسند که نمایانگر ارزش واقعی آنها (که با استفاده از ساعات کار اندازهگیری شده) است، چگونه ممکن است صاحبان سرمایه حتی تنها در کوتاهمدت سود کسب کنند؟ چگونه امکان دارد که سرمایهداران بتوانند درآمدی بیش از هزینههایشان داشته باشند؟
مارکس در پاسخ به این پرسش گفت سرمایهداران در مقام مالکان ابزار تولید از جایگاه ممتاز و قدرتمندی برخوردار هستند و از این رو میتوانند کارگران را با سنگدلی استثمار کنند. اگر چه سرمایهدار دستمزد صحیح را به کارگرها میپردازد، اما به گونهای (مارکس این مطلب را خیلی گنگ بیان کرده است) کارگرها را وادار میکند تا بیش از ساعات کاری که برای خلق قدرت کار کردنشان لازم است کار کنند.
اگر صاحب سرمایه پنجدلار در روز به هر کارگر پرداخت کند، میتواند آنها را ملزم به مثلا ۱۲ ساعت کار در روز کند (که در زمان مارکس برای یک روز کاری چندان عجیب نبود).
بنابراین در صورتی که یک ساعت کار معادل یکدلار باشد، کارگرها محصولاتی به ارزش دوازدهدلار برای صاحب سرمایه تولید میکنند، اما تنها پنجدلار به آنها پرداخته میشود. خلاصه کلام این که سرمایهداران «ارزش اضافی» را از کارگر میگیرند و سود پولی کسب میکنند.
اگرچه مارکس تلاش کرد با گسترش نظریه ارزش کار به محدودههای کاپیتالیسم، از این نظریه علیه نظام کاپیتالیستی استفاده کند، اما بدون اینکه بخواهد ضعف منطق و فرضیات اساسی آن را به نمایش گذاشت.
مارکس به درستی معتقد بود که اقتصاددانان کلاسیک نمیتوانند سودهای کاپیتالیستی را به خوبی شرح دهند؛ اما خود او نیز در این امر ناکام ماند.
علم اقتصاد در سالهای پایانی قرن نوزدهم نظریه ارزش کار را رد کرد. امروزه اقتصاددانان جریان اصلی اعتقاد دارند که سرمایهداران با استثمار نیروی کار به کسب سود نمیپردازند (به مدخل سود رجوع کنید)، بلکه سرمایهداران کارآفرین با چشمپوشی از مصرف فعلی، ریسکپذیری وسازماندهی تولید سود به دست میآورند.
از خود بیگانگی
با این حال مارکسیسم علاوه بر نظریه ارزش کار و نقد سودجویی، چیزهای دیگری هم برای گفتن دارد. مارکس برای ساختن تئوری مهم خود در باب تاریخ انسان و تغییرات اجتماعی، اقتصاد و فلسفه را با هم ترکیب کرد. به عنوان نمونه مفهوم از خود بیگانگی (alienation) او که برای اولین بار در «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» به آن اشاره شد، نقشی کلیدی را در نقد وی بر کاپیتالیسم ایفا میکند.
مارکس معتقد بود که افراد بنا به طبیعت خود، انسانهای آزاد و خلاقی هستند که از قدرت تغییر کامل جهان برخوردارند. اما او به این نتیجه رسید که دنیای مدرن و به لحاظ تکنولوژیکی توسعهیافته ظاهرا فراتر از آن است که کاملا تحت کنترل درآید. او به عنوان مثال این انتقاد را به بازارهای آزاد وارد میکرد که «بی نظم» (anarchic) یا مهار نشده هستند.
وی معتقد بود که شیوه ایجاد هماهنگی در بازار (از طریق خرید و فروش خودانگیخته و طبیعی مالکیت خصوصی تحت قوانین عرضه و تقاضا) توانایی ما جهت کنترل بر سرنوشت فردی و جمعیمان را از بین میبرد.
مارکس کاپیتالیسم را به عنوان سیستمی که تودهها را از خود بیگانه میکند، محکوم میکرد. استدلال وی دراینباره چنین بود: اگرچه کارگران کالاها را برای بازار تولید میکنند، اما کنترل امور در دست نیروهای بازار است، نه کارگران. افراد باید برای سرمایهدارانی کار کنند که کنترل کامل ابزارهای تولید را در اختیار خود دارند و در محیط کار اعمال قدرت میکنند.
او میگفت کار، یکنواخت و تحقیرآمیز شده و برای ماشینها و دستگاهها مناسب خواهد بود نه برای انسانهای آزاد و مبتکر. افراد در نهایت به شیء (دستگاههایی شبیه روبات که ارتباط خود با طبیعتهای انسانی را از دست دادهاند) تبدیل میشوند که بر مبنای ملاحظات خشک سود و زیان و بدون کمترین توجهی به نیازها و ارزشهای انسانی تصمیم میگیرند. مارکس نتیجه گرفت که کاپیتالیسم توان ما را برای خلق جامعه انسانی از میان میبرد.
مفهوم از خودبیگانگی مارکس بر پایه یک فرضیه بسیار مهم اما سست و ضعیف قرار دارد. وی فرض میکرد که افراد میتوانند با موفقیت، یک جامعه پیشرفته و بازار محور را برچیده و یک جامعه دموکراتیک را که کاملا برنامهریزی شده باشد، جایگزین آن کنند.
مارکس اعتقاد داشت که دلیل از خود بیگانه بودن ما این نیست که اکثرا مشاغل یکنواخت و شاید تحقیرآمیز داریم یا تحت تاثیر رقابت در بازار به این گرایش داریم که سودآوری را فراتر از نیازهای انسانی قرار میدهیم.
این مساله به پرمشقت بودن کار و مغایرت آن با شاد بودن ربطی ندارد. بلکه مارکس معتقد بود که ما بدان خاطر از خود بیگانه شدهایم که هنوز جامعهای که کاملا برنامهریزی شده و تحت کنترل باشد و رقابت، سود و زیان، پول، مالکیت خصوصی و... در آن جایی نداشته باشد، طراحی نکردهایم. این جامعهای بود که طبق پیشبینی مارکس، با پیشرفت دنیا در گذر زمان به ناچار ظهور خواهد یافت.
بزرگترین مشکل نظریه از خود بیگانگی مارکس این است که حتی با آخرین پیشرفتهای صورت گرفته در تکنولوژی کامپیوتر نمیتوانیم سیستمی به وجود آوریم که به گونهای جامع برنامهریزی شده باشد و کمیابی و عدم اطمینان را به پایان برساند. این در حالی است که مارکسیستها باید فرض کنند که دنیایی که به گونهای موفقیتآمیز برنامهریزی شده باشد، امکان پذیر است.
ارسال نظر