بازنگری در مفهوم جنگ صنعتی
مترجم: مجید روئین پرویزی
«آیا غیر از این است که همانطور که در زمان جنگ با برتری تسلیحاتی بر دشمن غلبه میکنیم، در زمان صلح نیز میتوانیم با برتری در نیروی کار بر او غالب شویم؟»
فردریک باستیا
مترجم: مجید روئین پرویزی
«آیا غیر از این است که همانطور که در زمان جنگ با برتری تسلیحاتی بر دشمن غلبه میکنیم، در زمان صلح نیز میتوانیم با برتری در نیروی کار بر او غالب شویم؟» این پرسشی بسیار بجا است در زمانهای که همگان بر این عقیدهاند که در میدان صنعت درست همانند میدان جنگ، قوی ضعیفتر را در هم میشکند.
برای رسیدن به چنین نتیجهای ما باید میان کار که عبارت است از عمل آوردن مواد خام موجود در طبیعت و جنگ که چیزی جز کشتار بیرحمانه انسانها نیست، نوعی توازن و ترادف برقرار کرده باشیم وگرنه اگر این دو پدیده در ذات خود با یکدیگر متفاوتند، چرا در عمل باید به نتایجی چنین مشابه بیانجامند؟
و اگر چنین باشد که در صنعت هم، نظیر جنگ، به دنبال برتری، سلطه آغاز شود، ما چه تدبیری برای پیشرفت و سامان اجتماع و اقتصاد خود باید بیندیشیم، در حالی که متصور هستیم با دو اخلاقیات کاملا متضاد میتوان به نتایج مشابهی رسید؟
در مقابل سیاستهای آزادی تجاری که انگلستان اتخاذ کرده است، بسیاری از هموطنان ما و باید اعتراف کنم که اغلب فرهیختگان آنها، در ذهن خود این طور استنتاج میکنند که: «آیا انگلستان همان اهداف گذشتهاش را تنها با ابزاری جدید دنبال نمیکند؟ آیا او همچنان مثل همیشه به دنبال کسب سلطه جهانی نیست؟ آنها که از برتری سرمایه و نیروی کار خود مطمئن هستند تجارت آزاد را تبلیغ میکنند تا صنعت قاره اروپا را به نابودی بکشانند و آنگاه خود در منصب اقتدار نشسته و با فخرفروشی خوراک و پوشاک مردمانی را تامین کنند که خود نابودشان کردهاند.»
خیلی ساده است که واهی بودن چنین نگرانیهایی آشکار ساخت که ما آنقدرها هم که اغراق میشود ضعیف نیستیم؛ که صنایع اصلی ما تحت تجارت آزاد نه تنها از میان نمیروند، بلکه گسترش هم مییابند؛ که نتیجه اصلی چنین تجارتی افزایش مصرف عمومی است، هم از محل کالاهای داخلی و هم از محل کالاهای خارجی.
در اینجا میخواهم پاسخی صریح و روشن به این ادعا بدهم، بی آنکه به نیرومند بودن آن و ریشههایی که در جامعه دوانده است توجهی داشته باشم. برای این منظور، مورد خاص انگلستان و فرانسه را کنار میگذارم و به صورتی کلی بررسی میکنم که آیا وقتی یک ملت با برتری خود در شاخه خاصی از صنعت آن رشته صنعتی را در کشورهای دیگر از بین میبرد؛ به این معنی است که یک گام به سلطه نزدیکتر شده است، یا اینکه برعکس، کشورهای دیگر به استقلال نزدیکتر شدهاند؟ به عبارت دیگر، بر این عقیدهام که نه تنها هر دو طرف از این رابطه سود میبرند، بلکه این ملت واردکننده است که بیشترین منافع را به دست میآورد.
اگر ما در کالاها چیزی جز کاری که صرف تولیدشان شده است نبینیم، طبعا نگرانیهای حمایتگرایان معقول خواهد بود. مثلا اگر قرار بود آهن را تنها در ارتباط با کار دشوار معدنکاران ببینیم، احتمالا دچار واهمه میشدیم از اینکه کشوری را که نه معدنهای زیاد دارد و نه سوخت ارزان، در رقابت با کشوری که هر دوی اینها را دارد، تصور کنیم.
اما آیا این تمام ماجرا است؟ آیا آهن تنها با کسانی که تولیدش میکنند، ارتباط دارد؟ آیا ارتباطی با مصرفکنندگانش ندارد؟ آیا آهن فقط تولید میشود و تمام؟ اگر آهن کاربرد دارد و مفید است، این سودمندی فقط به خاطر اشتغالی که ایجاد میکند نیست، بلکه همچنین به خاطر کیفیات آن و نیازهایی که برآورده میکند نیز هست؛ به همین خاطر است که حتی اگر تولیدکنندهای قیمتش را به حدی کاهش دهد که هرگونه تولید آهن در کشور مقصد غیراقتصادی شود باز به خاطر مصارف آهن سود بیشتری به ما میرساند تا ضرری که از حذف اشتغال عارضمان میشود.
لطفا در نظر بگیرید که کالاهای بسیاری وجود دارند که خارجیها به دلیل برخورداری از مزیت طبیعی در تولید آنها نسبت به ما تولیدشان را برای ما بیحاصل ساختهاند. مثلا در فرانسه ما نه چای کشت میکنیم و نه قهوه، نه طلا داریم و نه نقره. آیا به این خاطر صنعت ما در کل ضربه میبیند؟ خیر؛ ما برای آنکه کالایی برای مبادله داشته باشیم به سراغ تولیداتی میرویم که کارگرانمان بهتر انجام میدهند. بنابراین نیروی کار بیشتری در اختیار داریم تا برای لذتمان تولید کنند. این چنین قویتر و ثروتمندتر هم شدهایم. تمام آنچه که رقابت خارجی باعث میشود، حتی زمانی که فعالیت صنعتی خاصی را در کشور ما تعطیل میکند، این است که استفاده از نیروی کار را اقتصادیتر کرده و قدرت تولیدیمان را افزایش میدهد. آیا این به معنای سلطه بیگانه است؟ اگر در فرانسه معدن طلا پیدا کنیم، به آن معنی نیست که کار کردن در آن مطابق منافع ما است. اگر هر اونس طلا که با تولید پارچه به دست میآوریم نیروی کار کمتری بطلبد تا طلایی که خودمان مستقیما به تولیدش اقدام کنیم، استراتژی ما باید روشن باشد. بهتر است به سراغ کارگاههایمان برویم تا معادن. درباره کالاهای دیگر نیز وضع چنین است.
مشکل از آنجا آغاز میشود که نمیتوانیم دریابیم برتری خارجی هیچ وقت مانع صنعت داخلی نمیشود مگر در یک بخش خاص، که آن هم باز در جهت منافع ما است. فرض کنید که انسانها در زیر آب زندگی میکردند و برای تنفس احتیاج به لولهکشی و کار مداوم داشتند؛ این نیاز منبع عظیمی برای اشتغال میشد. اگر کسی از این اشتغال ممانعت به عمل میآورد لطمات جدی به بشریت وارد میساخت.
اما اگر انسانها راهی پیدا میکردند که دیگر بدون نیاز به کار و بدون زحمت هوای لازم برای تنفس شان فراهم میشد، این کار دیگر غیرضروری و بیهوده بود و نباید از این بابت نگران از میان رفتن آن بود. تنها کسانی افسوس از بین رفتن چنین کاری را میخورند که برای نفس خویش، به عنوان مفهومی انتزاعی، ارج و قرب قائلاند.
درست همین شکل از کار است که ورود ماشینآلات، تجارت آزاد و هر پیشرفت دیگری را به تدریج از میان میبرد؛ کار مفید از میان نمیرود، تنها کارهای بیهوده، بیهدف و بینتیجه حذف میشوند. حمایتگرایی تجاری کارهای بیهوده را به تداوم تشویق میکند؛ ما را دوباره زیر آب میگذارد تا به لولهکشی نیاز داشته باشیم. همه اینها را میتوان در یک کلام خلاصه کرد: نقاط قوتمان را از دست میدهیم.
باید توجه داشت که من در اینجا کلی سختی میبینم، نه ناملایمات موقت که در گذار از هر سیستم بد به سیستم خوب ناگزیر است. سختی موقت لازمه هر نوع پیشرفت است. شاید همین دلیلی باشد برای آنکه فرآیند گذار به آهستگی و تدریجی انجام پذیرد.
اما دلیل آن نمیشود که به این بهانه جلوی هر گونه پیشرفت را سد کنیم. صنعت را اغلب به عنوان نوعی کشمکش و نزاع تصریح کردهاند. این تصور صحیحی نیست، یا حداکثر وقتی صحیح است که ما فقط خود را بر اثر یک شاخه خاص صنعت بر شاخههای مشابه محدود کنیم و وضعیت کلی را در نظر نگیریم. اما همیشه ابعادی دیگر برای بررسی هست، به ویژه وضع مصرفکنندگان و رفاه عمومی.
اشتباه خیلی رایج و تاسفبرانگیزی است که اصطلاحات جنگی را درباره تجارت به کار ببریم. در جنگ قوی بر ضعیف حاکم میشود. در صنعت، قوی نیروی خود را با ضعیف تقسیم میکند. همین تفاوت عمده میان این دو است.
اجازه بدهید انگلیسیها هر قدر هم که گفته میشود قوی و ماهر باشند، بگذارید سرمایه فراوان و تشکیلات تولیدی عظیم داشته باشند، آهن و سوخت داشته باشند (آنطور که اغلب تصور میشود) تمام اینها فقط به معنای ارزانی بیشتر است و این ارزانی کالاها نصیب چه کسی میشود؟ کسی که آنها را میخرد. در توان آنها نیست که هیچ بخشی از نیروی کار ما را از میان ببرند. تنها کاری که میتوانند بکنند این است که برخی تولیدات را برایمان بیفایده سازند، بدون آنکه نیاز به لولهکشی داشته باشیم هوای تنفسمان را فراهم کنند، اینها تنها باعث افزایش نیروی کار آزاد ما خواهد شد و اتفاقا بدین ترتیب سلطه آنها بر ما دشوارتر میشود نه آسانتر.
بنابراین خیلی روشن و قانعکننده به این نتیجه میرسیم که خشونت و کار، نه تنها در ماهیتشان، بلکه در نتایجشان نیز، کاملا از یکدیگر متمایزند.
تنها وظیفهای که برای ما باقی میماند این است که کار بیهوده و کار اقتصادی را از یکدیگر تشخیص دهیم. اینکه آهن کمتری داشته باشیم، چون کمتر کار میکنیم، با اینکه آهن کمتری داشته باشیم با وجودی که کمتر کار میکنیم، دو مساله کاملا متفاوتند. حمایتگرایان تجاری تمایز آنها را نمیبینند، ما میبینیم. تفاوت ما تنها در همین است.
از یک چیز باید خیلی مطمئن باشیم، اینکه انگلیسیها کار و سرمایه و هوش و تلاش فراوانی به کار میگیرند تا کالایی را تولید کنند، برای خودنمایی نیست، بلکه برای آن است که با مبادله کالاها در قبال آنها بر لذات خود بیفزایند. بیشک آنها انتظار دارند حداقل همان قدر که ارائه میکنند دریافت نیز داشته باشند. آنچه در کشورشان تولید میکنند لازمه کسب آن چیزی است که از خارج میخرند. اگر ما را از کالاهای خودشان بهرهمند میسازند برای آن است که در مقابل از کالاهای ما بهرهمند شوند.
با توجه به اینها، بهترین راه به دست آوردن هر آنچه که میخواهیم این است که آزاد باشیم؛ در هر مورد تصمیم بگیریم، کالایی را خود مستقیما تولید کنیم یا به شکل غیرمستقیم به دست آوریم. ماکیاولیگری انگلیسیها نمیتواند ما را در این انتخاب به اشتباه بیندازد.
بنابراین اجازه بدهید که از این کاربرد اصطلاحات جنگی درباره رقابتهای صنعتی دست بکشیم. لحظهای که اثر کلی رقابت صنعتی را بر رفاه عمومی در نظر بگیریم همه این چنین قیاسهایی رنگ میبازند.
در جنگ هر نفری که کشته میشود از توان نظامی طرف دیگر میکاهد. در صنعت، هر رشته تنها در صورتی تعطیل میشود که کالای تولیدی آن به طریقی دیگر و ارزان تر در اختیار همگان باشد. جنگی را تصور کنید که در آن به ازای هر کشته دو سرباز قویتر و جوان تر جای او را بگیرند. اگر چنین چیزی ممکن بود، جنگ به کل مفهوم دگرگونه مییافت. چنین چیزی ماهیت همین پدیدهای است که اغلب با نادانی، جنگ صنعتی نامیده میشود.
بگذارید انگلیسیها و بلژیکیها تا میتوانند قیمت آهن را کاهش دهند؛ اصلا آن را تقریبا مجانی برای ما بفرستند؛ شاید این کار بخشی از تولیدات ما را از بین ببرد، اما به ازای هر رشتهای که حذف میشود و به دلیل ماهیت همین ارزانی چندین رشته صنعتی جدید سر بر خواهند آورد که برای ما سودآورتر از صنایع پیشین هستند. بنابراین به این نتیجه میرسیم که سلطه از طریق کار و صنعت ناممکن است، و اساسا در بطن خود مفهومی تناقضآمیز است، زیرا تمام مهارت و برتری که یک ملت برخوردارند خود را به شکل ارزانی کالاهای تولیدی شان نشان میدهد و این کالاهای ارزان بخشی از قدرت آن ملت را به سایر ملتها منتقل میکنند. اجازه بدهید که از این پس تمام تعابیر نظامی را از دایره واژگان اقتصاد سیاسی کنار بزنیم.
جنگیدن با سلاحهای برابر، فتح کردن، خرد کردن، نابود کردن، شکست خوردن، تهاجم، همدستی و تمام واژگانی نظیر اینها. این تعابیر به واقع چه معنایی دارند؟ اگر که خوب نگاه کنیم هیچ معنایی. بله از این واژگان یک چیز نصیب ما میشود، خطاهای احمقانه و تعصبات کور و خطرآفرین. این واژگان با دامن زدن به تقابل ملتها، دشمن صلح و همکاری جهانی هستند و فرآیند پیشرفت بشریت را به تاخیر میاندازد.
ارسال نظر