تهران دچار آشفتگی بصری است

ابراهیم حقیقی، گرافیست، عکاس و معمار هر چند جدی و سخت به نظر می‌رسد؛ اما وقتی در مورد خاطرات گذشته‌اش به خصوص رابطه‌هایی که میان استاد و شاگرد یا افراد یک محله وجود داشته سخن می‌گوید، با آرامش و تامل حرف می‌زند و شما را به همان دنیای گذشته می‌برد. این گفت‌و‌گو درباره معماری و گرافیک شهری امروز است. تغییری که در یزد یا کاشان به وجود آمده در تهران هم وجود دارد. از شمال تا جنوب شهر یکپارچه‌ نیست. دلیل آن چیست؟

این ذهنیت تازه به دوران رسیدگی یا فرهنگ اغتشاش یافته متاسفانه تهران را برای همه جا الگو کرده است. گرچه خود تهران مشکلات شهری بسیار زیادی دارد. عدم فرهنگ‌سازی و عدم کنترل باعث همه اینها شده است. شهرهایی داریم که می‌بایست قانونمندی‌های خودشان را می‌داشتند و بازسازی‌ها مورد کنترل قرار می‌گرفتند تا به مالکان اجازه نمی‌دادند بنا را با هر شکلی بسازند. مثلا می‌شد درهای چوبی حفظ و ترمیم شوند و درهای آهنی جای آن نیاید. این بخش‌ها باید از طریق میراث فرهنگی و شهرداری‌ها ضابطه‌مند شود. این قانونمندی در تهران و محلات آن نیست. همین محله قدیمی یوسف آباد هنوز کوچه‌هایش زیبایی خاص خود را دارد و ساختمان‌ها از دو طبقه بیشتر نیستند؛ اما در جاهایی تخطی اتفاق افتاده است.

الان یزد و کاشان چه وضعیتی دارند؟

از بالای پشت بام نگاه کنید بلندمرتبه‌ها را می‌بینید که سربرآورده‌اند؛ چون سرمایه و پول خودش را تحمیل می‌کند. ساختمان‌هایی به قیمت از دست رفتن شهر و روابط شهری به پاساژ تبدیل شده‌اند.

از نظر یک طراح گرافیک تهران را چگونه می‌بینید؟

آشفتگی بصری. به جز چیزهایی که به گرافیک مربوط می‌شود تهران به سبب معماری دچار آشفتگی بصری است. یکی از نکات مهم در معماری که به همه دانشجویان یاد می‌دهند خط افق است. ما در تهران خط افق سالم و تعریف شده نداریم. خط افق تهران به هم ریخته است. اگر خط افقمان در محلات دو طبقه بوده الان بلبشوی عجیب و غریبی است. ما نمی‌توانیم ضابطه‌ای را که در میدان تجریش داریم عین همان را در میدان میرداماد داشته باشیم. باید برای محیط مقابل دانشگاه یک فضای فرهنگی تعریف شود. همان اغتشاش بصری بیلبوردها و تابلوهای جلوی دانشگاه در خیابان جمهوری هم هست. لاله‌زار کنونی را کابل فروش‌ها و لامپ‌فروش‌ها تصاحب کرده‌اند. در حالی که لاله‌زار به دلیل سینماها و تئاترهایی که داشت یک محیط فرهنگی بوده است. چرا آنها را زنده نگه نداشتیم؟ وظیفه شهرداری‌ها است از این محیط‌ها فرهنگی نگهداری کنند. بیلبوردها و تابلوهایمان نابسامان هستند و شهرداری‌ها هر جور دلشان بخواهد نقاشی نصب می‌کنند؛ مثلا آکواریوم می‌کشند. من بخواهم آکواریوم واقعی را در خانه‌ام می‌گذارم. برای چه باید آکواریوم تحمیلی یا درختهای نخل نوردار نصب شده در میادین را باید ببینیم؟

در نمایشگاه‌ها و دوسالانه‌ها شاهد پوسترهای با کیفیتی هستیم اما در سطح شهر با این پوسترها روبه‌رو نیستیم و پوسترهای آشفته‌ای را می‌بینیم که از یکسری رنگ و نوشته پرشده‌اند و بدتر بیننده را سردرگم می‌کنند.

دقیقا. گرافیک ما دچار دو تعریف شده است. یکی حضور واقعی خودش در زندگی که وظیفه‌اش است و عملکردی دارد؛ مثل طراحی که در همه چیز وجود دارد از بسته‌بندی تا روزنامه و... اصولا از صبح که بلند می‌شویم با گرافیک زندگی می‌کنیم. در شهر پوسترها و بیلبوردها و بدنه اتوبوس‌هایی می‌بینیم که به بدترین شکل طراحی شده‌اند؛ اما وقتی از یک نمایشگاه صحبت می‌کنیم، یکدفعه پوسترهایمان فرق می‌کند.

ناشی از چیست؟

ناشی از بسیاری مسائل. یکی اینکه جوان امروزی که از نظر کمیت، حضورش در جامعه بسیار زیاد است دلش می‌خواهد دارای شخصیت اجتماعی باشد. کسی هم که گرافیست شده جزو همین گروه جوان است. حال این شخصیت اجتماعی از دو نحو بروز پیدا می‌کند. بروزی که در هیبت او است مثل موهای ژل زده، لباس‌های رنگین و کفش‌های مدشده و یک گونه‌ای که تن به این نوع نمی‌دهد و می‌خواهد بروز فرهنگی‌تری داشته باشد. می‌خواهد نمایشگاه بگذارد و حضور هنری داشته باشد. خیلی هم خوب است. شخصیت اجتماعی‌اش را می‌یابد؛ اما مکانی که برای او تعریف کرده‌ایم خارج از حوزه زندگی است. یعنی مکانی به نام نمایشگاه که مدام آن را تسری می‌دهیم. مخصوصا نهادهای دولتی مدام نمایشگاه، مسابقه و جشنواره پوستر برگزار می‌کنند. در صورتی که پرداختن به مشکلات اصلی گرافیک همچنان باقی است.

کوتاه شده از مهر