ابرتورم در انتظار اقتصاد آمریکاست؟
مایکل کینزی
مترجم: محسن رنجبر
رسانهها این روزها تبلیغات کمتری را درباره وامهای رهنی ثانویه پخش میکنند. (بدهیهایتان را یک کاسه کنید. پرداختهای ماهانهتان را کاهش دهید.
بحث و جدلی میان دو اقتصاددان برجسته؛ مایکل کینزی و پل کروگمن
مایکل کینزی
مترجم: محسن رنجبر
رسانهها این روزها تبلیغات کمتری را درباره وامهای رهنی ثانویه پخش میکنند. (بدهیهایتان را یک کاسه کنید. پرداختهای ماهانهتان را کاهش دهید. در این صورت پول کافی برای تعطیلات رویایی که در سر دارید، باقی خواهد ماند.) تبلیغات طلا جای این قبیل برنامهها را گرفته است. اهمیت طلا در میان راستهای آمریکا از مدتها پیش ناچیز بوده است، اما سرمایهگذاری در آن از دید بیشتر افراد دیوانگی به حساب میآید. طلا بر خلاف شرکتهایی که میتوان در آنها سهم داشت، چیزی تولید نمیکند. نمیتواند مثل خانه، سرپناهی برای فرد تامین کند. آن قدر گران است که به جز مقدار اندکی از آن که دور انگشتان افراد پیچانده میشود، در دهان آنها به کار میرود یا از گوشهایشان آویزان میشود، کاربرد زیاد دیگری در صنعت یا تجارت ندارد. با این همه قیمت هر اونس طلا از چیزی نزدیک به ۲۸۰ دلار در ۱۰ سال پیش به رقمی در حدود ۱۱۴۰ دلار در حال حاضر افزایش یافته است.
تنها دلیل برای خرید طلا نگرانی از سقوط ارزش واحد پول است. قبلا برای نشان دادن مطالبات مربوط به سهام طلا در فورتناکس از اسکناس استفاده میشد. آن چه امروز مورد استفاده قرار میگیرد، «پول بدون پشتوانه»ای است که تنها «اعتماد و ایمان کامل» به دولت آمریکا از آن حمایت میکند. منظور پول الکترونیکی است یا همان ۵۰۰۰ دلاری که فرد ظاهرا در یک حساب پسانداز در بانک خود دارد و وجود مادی آن تنها مکانی در یک هارددرایو است. این مقدار پول تنها به این دلیل ۵۰۰۰ دلار است که دولت این طور میگوید. اعتماد به دولت در ارتباط با طلا به همان اندازه پنهان ساختن آن از دید بیشتر افراد، نابخردانه به نظر میرسد.
یک روش دیگر برای بیان «سقوط ارزش پول» استفاده از واژه ابرتورم است. این پدیده زمانی رخ میدهد که تورم خود را تقویت کرده و از کنترل خارج شود. میتوان تورم ۲ یا ۳ درصدی پایداری داشت، اما تورم ۱۰ درصدی پایدار نخواهد بود. وقتی همه افراد این نرخ ۱۰ درصدی را در نظر میگیرند، تمام نیروهای موثر در بروز تورم، آن را به ۲۰ درصد میرسانند و بعد به ۴۰ درصد و به زودی افراد، پول را مانند تصاویر مشهوری که از آلمان دوره وایمار به جا مانده است، به سختی با چرخ دستی جابهجا میکنند. سی سال قبل با چنین چاه ویلی روبهرو شدیم و در زمانی مناسب خود را از آن نجات دادیم. وقتی تورم به حداکثر مقدار خود که بیش از ۱۳ درصد بود رسید، جیمی کارتر، رییس جمهور وقت پل ولکر را به ریاست هیات مدیره فدرال رزرو منصوب کرد. ولکر با استفاده از توان خود در کنترل عرضه پول، آگاهانه ما را در یک رکود عمیق که تنها چاره قطعی بود فرو برد. کارتر، هم به خاطر تورم و هم به دلیل رکودی که این تورم را درمان کرد، سرزنش شد. رابرت ساموئلسون این ماجرا را در کتاب خود با عنوان «تورم بزرگ و پیامدهای آن» شرح داده است.
حتی تورم ۱۳ درصدی هم یک کابوس بود. پول باثبات، زمین محکمی است که میتوان زندگی را بر آن بنا کرد. با وجود تورم باید سریعتر و سریعتر بدوید تا در همان وضع پیشین خود باقی بمانید. پسانداز کار آدمهای نادان است و پول را باید هر چه زودتر خرج کرد. برنامهریزی حتی برای یک یا دو سال آینده غیر ممکن میشود. بدتر از همه این که مشکلات اقتصادی زیادی برای مردم به وجود میآید و شانس، پای خود را از زندگی آنها بیرون میکشد. افراد روزگار تلخی پیدا میکنند و امید خود را از دست میدهند. کافی است دست از مبارزه بکشید تا شکستهایتان آغاز شود.
علاوه بر اینها همان طور که ساموئلسون اشاره میکند، خسارتهایی که پدید میآیند، صرفا اقتصادی نیستند. این روزها همه از دولت و نهادهای مدنی ناامید شدهاند. از مطبوعات تنفر دارند. از کنگره منزجرند و هر چیزی از این قبیل آنها را آزرده خاطر میکند. مطالعات انجام شده از سوی نهادهای مختلف، ما را درباره دلیل بروز این شرایط سردرگم میکنند. دهه ۶۰ بود؟ نه، دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ بود که دولت نتوانست به تعهد خود جهت تامین ثبات پولی عمل کند. ساموئلسون نگران آن است که «کل این اتفاق» میتواند «از خاطره جمعی ما بیرون رود.»
با توجه به بحثهای قابل ملاحظهای که در اینترنت راجع به تورم مطرح میشود، هشدار من درست نیست. یکایک اقتصاددانهایی که من از آنها تمجید میکنم، از پل کروگمن گرفته تا لری سامرز، میپذیرند که تورم، تا زمانی که قادر به پیشبینی آن هستیم، در سطحی اندک باقی خواهد ماند. گرگ مانکیف از مشاوران اقتصادی جورج بوش شواهد موجود را در مقاله خود در نیویورک تایمز بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که بازگشت تورمی که اقتصاد را فلج کند، بسیار نامحتمل است (هر چند «سیاستهای پولی و مالی کنونی آن قدر خارج از محدوده هنجارهای تاریخی هستند» که کسی نمیتواند با اطمینان در این باره صحبت کند.) کروگمن این اتهام را مطرح ساخته است که شایعهپراکنی درباره تورم، دسیسهای شنیع از سوی جمهوریخواهان است. اداره بودجه کنگره (که معمولا با عنوان «اداره غیرحزبی بودجه کنگره» از آن یاد میشود)، نرخهای تورم کمتر از ۲ درصد را برای دهه آینده پیشبینی کرده است. برخی میگویند خطر واقعی چیز دیگری است. آن چه واقعا ما را تهدید میکند، کاهش قیمتها (و دستمزدها) است.
شاید من مثل ژنرالهایی هستم که همیشه در حال انجام آخرین نبرد خود هستند. نگران آنم که اگر زمانی رکود واقعا و به خوبی به پایان برسد، خطر جدی بروز تورم شدید و کشنده دیگری وجود داشته باشد. (اگر رکود خاتمه نیابد یا شدت بیشتری پیدا کند، با مشکلات دیگری روبهرو خواهیم شد.) این بار جلوگیری از تبدیل تورم به ابرتورم بسیار سخت خواهد بود. اگر اوباما بتواند این مشکلات پنهان را با موفقیت از سر بگذراند، به شهرتی تاریخی دست پیدا خواهد کرد و روزنامهنگارها خود را به خاطر از دست دادن یک داستان مصیبتبار دیگر (اگر نه در سطح حادثه ۱۱ سپتامبر، اما حداقل در سطح توفان کاترینا) سرزنش خواهند کرد. در یک کلام، ناچارم بگویم که خرید طلا کار درستی است. نه، تصور نکنید شمشهای طلا را زیر تختم پنهان میکنم، اما اگر دست به چنین کاری نمیزنم، تنها به این خاطر است که نمیتوانم مردانه بر سر عقایدم پافشاری کنم. نگرانی من نتیجه تحلیلهای اقتصادی نیست. بیشتر روانشناسی در آن تاثیر داشته است. روانشناسی خودم را میگویم. آخرین باری که مطلبی را در این باره نوشتم، کلیو راک من را یک «ساده ومحافظهکار مالی» نامید. من این را به نحو دیگری بیان میکنم (و از شنیدن آن تعجب نخواهید کرد). شاید من حداقل درباره مسائل اقتصادی، یک فرد پیوریتن و خشکه مقدس باشم. این طور نیست که رکودی که چند وقت اخیر ما را به دردسر انداخته است، بیهیچ دلیلی رخ داده باشد، اگرچه سوء رفتار جدی صنعت مالی به بروز این بحران منجر شد، اما اتفاقی بود که دیر یا زود باید رخ میداد. ما در طول یک نسل - از مدت کوتاهی پس از نجات آمریکا توسط ولکر و البته به استثنای دوره کوتاهی در دوره بیل کلینتون - با پول قرضی میهمانی میگرفتیم. میدیدیم که حباب املاک روز به روز متورمتر میشود. میدانستیم که این حباب روزی باید بترکد، اما آن را نادیده میگرفتیم. بعد این حباب ترکید و جورج بوش، بیسروصدا به تگزاس فرار کرد و اوباما را تنها گذاشت تا این افتضاح را سروسامان دهد. اوباما تا به حال در اکثر موارد کارهای درستی انجام داده است. یک بسته محرک عظیم را تدارک دیده و چند بانک و شرکت بزرگ را نجات داده است. کروگمن اعتقاد دارد که باز هم به یک محرک دیگر نیاز داریم و شاید حق با اوست.
اما این کار تنها به مثابه تعویق چندباره مشکل بوده است. حل این مساله نمیتواند به این سادگی باشد، درست میگویم؟ آدم خشکه مقدس درون من میگوید که باید مقداری سختی بکشیم. این گفته بدان معنا نیست که تا به حال مشکلات اقتصادی زیادی نداشتهایم، اما این درد و رنجها نتیجه خود رکود بودهاند، نه پیامد درمان آن. نگرانی اصلی من هیچ چیز تازهای نیست. تنها از بابت بدهیهای ملی نگرانم. ما امروز نه از صدها میلیارد دلار دیروز، بلکه از تریلیونها دلار حرف میزنیم. این مشکل ربطی به اوباما ندارد. او آن چه نیاز بوده را انجام داده است. با این همه رییسجمهور، اوست و کنگره را هم دموکراتها در اختیار دارند. بنابراین حتی اگر تقصیری در بروز آن نداشتهاند، حل این مشکل مسوولیتی است که بر دوش آنها قرار دارد، البته هیچ یک از کسانی که در موقعیت مناسبی برای اصلاح این وضعیت قرار داشتهاند، حتی در تئوری نیز روشی واقعگرایانه را برای خروج از آن مطرح نکردهاند. جمهوریخواهان چیزی در اینباره نگفتند. دولت اوباما هم همینطور. وضعیت به حدی وخیم است که حتی پلکروگمن هم چیزی نگفته است. دیوید آکسلورد، مشاور اوباما در مقالهای در واشنگتنپست به این نکته اشاره میکند که اوباما به دولت دستور داده است بودجه را «صفحه به صفحه و خطبهخط بررسی کنند و موارد غیر ضروری را حذف کنند تا کمکی باشد برای تامین هزینه کارهای ضروری». پس دولت یک سال وقت داشتهاست، اما هنوز خطی در بودجه پیدا نکرده است که بگوید «آت و آشغالهایی که نیاز نداریم، جمعا به رقم ۲/۳ تریلیون دلار میرسند.»
یک راه برای رفع این مشکل وجود دارد. نام آن تورم است. به عنوان مثال در ۱۹۷۹ دولت کسری بودجهای بیش از ۴۰ میلیارد دلار - نزدیک به ۱۱۸ میلیارد دلار به پول امروز - به وجود آورد. بدهیهای ملی در پایان آن سال تقریبا به ۸۳۰ میلیارد دلار رسید، اما به خاطر تورم ۳/۱۳ درصدی موجود، ارزش این مبلغ معادل ۷۳۲ میلیارد دلار در ابتدای آن سال بود. در حقیقت دولت ۴۰ میلیارد دلار بدهی جدید پیدا کرد، اما تقریبا ۱۰۰ میلیارد دلار را به واسطه تورم به دست آورد و دست آخر بدهی ملی بر حسب ارقام واقعی به رقمی کوچکتر از آن چه در آغاز وجود داشت، رسید. تورمی ۱۰ درصدی برای مدت پنج سال (اگر امکانپذیر بود) ارزش بدهیهای ملی ما را به خوبی کاهش میداد، اما ارزش مستمریهای غیرشاخصبندیشده، پساندازهای افراد و ... را نیز همراه با آن پایین میآورد. فدرال رزرو نهادی مستقل است، اما کنگره و کاخ سفید راههایی برای اعمال فشار بر آن در اختیار دارند. عملا خرج کردن این همه پولی که متعلق به ما نیست، روشی خوب برای وارد آوردن این فشار است.
بالا رفتن تورم، آسانتر از بالا بردن مالیاتها یا کاهش مخارج به نظر میرسد. این وسوسهای است که نمیتوان در برابر آن مقاومت کرد. آوازه تاریخی اوباما (چه رسد به رفاه آمریکا) به این بستگی دارد که در برابر این وسوسه به زانو درآید یا نه - همان چیزی که من درباره آن نگرانم. حال حرف چه کسی را باور خواهید کرد؟ من؟ یا هر اقتصاددان برجستهای که در سمت دیگر طیف سیاسی قرار داشته باشد؟ حتی من هم پاسخ عاقلانه این سوال را میدانم.
با این وجود ...
رکودتورمی در برابر ابرتورم
پل کروگمن
اندکی با تاخیر به این مساله اشاره میکنم، اما مایک کینزی در مقاله خود اعتراف میکند که حتی اگر چه هیچ نشانهای از تورم در دنیای واقعی وجود ندارد، نسبت به بروز آن در آینده نگران است. او از این نظر تنها نیست. افراد زیادی وجود دارند که بروز ابرتورمی قریبالوقوع را در سال ۲۰۱۰ پیشبینی میکنند.
با این همه آن چه میخواهم مورد استفاده قرار دهم، این بخش تحلیلی از مقاله کینزلی است:
ابرتورم زمانی به وجود میآید که تورم خود را تقویت کرده و از کنترل خارج شود. میتوان تورم ۲ یا ۳ درصدی پایداری داشت، اما تورم ۱۰ درصدی پایدار نخواهد بود. وقتی همه افراد این نرخ ۱۰ درصدی را در نظر میگیرند، تمام نیروهای موثر در بروز تورم، آن را به ۲۰ درصد میرسانند و بعد به ۴۰ درصد و به زودی افراد، پول را مانند تصاویر مشهوری که از آلمان دوره وایمار به جا مانده است، به سختی با چرخ دستی جابهجا میکنند. اما نه. این گفته درست نیست - حداقل بر پایه اقتصادی که در کتابهای درسی بیان میشود و بین آن نوع تورمی که دهه ۱۹۷۰ را آن چنان آشفته کرد و ابرتورمی از آن نوع که در سال ۱۹۲۳ رخ داد (یا از نوع ابرتورم زیمبابوه) تمایزی واقعی مینهد. ابرتورم عملا به خوبی درک شده است و عوامل موثر در بروز آن مناقشات چندانی را در میان اقتصاددانان به وجود نیاورده است. این پدیدهای اساسا مرتبط با درآمدها است. اگر دولتها نتوانند برای تامین مالی مخارج خود یا مالیاتها را زیاد کنند یا قرض گیرند، گاهی اوقات به دستگاههای چاپ پول متوسل میشوند و تلاش میکنند مقادیر زیادی حقالضرب (درآمد حاصل از خلق پول) را در این میان به دست آورند. در نتیجه ابرتورم پدید میآید و افراد را به کاهش داراییهای نقدی خود وامیدارد؛ بنابراین دستگاههای چاپ پول باید هر چه سریعتر کار کنند تا بتوانند مقدار منابع یکسانی را بخرند و ... .
آن نوع تورمی که در دهه ۱۹۷۰ - دوره مشهور رکودتورمی - تجربه کردیم (تورم زیاد در کنار نرخ بالای بیکاری) پدیدهای کاملا متفاوت بود. مساله مهم در آن زمان کسری بودجه نبود. در حقیقت میزان کسری بودجه آمریکا در دهه تورمی ۱۹۷۰ بسیار کمتر از دهه ضدتورمی ۱۹۸۰ بود. برعکس، آن چه در آن زمان وجود داشت، ترکیبی بود از سیاستهای پولی به شدت تورمی و شوکهای نفتی که تورم را به خاطر قیود گسترده مرتبط با هزینه زندگی در قراردادها به گونهای عمومی بالا برد (سیاستهای پولی این دوره بر دیدگاهی غیرواقعگرایانه در این باره استوار بود که نرخ بیکاری را تا چه حد میتوان پایین آورد، بی آن که تورمی شتابان به وجود آید). خطر ابرتورم اصلا وجود نداشت. تنها مساله این بود که چه زمانی مایلیم هزینه پایین آوردن تورم را در قالب بیکاری بالا بپردازیم.
به نظر میآید کینزلی منطق موجود در بحث نرخ بیکاری طبیعی را به گونهای نادرست فهمیده است. بر اساس این منطق تورم انتظاری به فرآیند تعیین قیمت وارد میشود و بنابراین برای آن که نرخ بیکاری به سطحی کمتر از نرخ طبیعی برسد، به تورمی پرشتاب نیاز داریم. این با منطق ابرتورم که به فرار مردم از پول ارتباط دارد، بسیار متفاوت است. در این جا سوال من از کسانی که وقوع ابرتورم را پیشبینی میکنند، این است که آمریکای امروز چه مشخصهای دارد که آن را مثلا از ژاپن سال ۲۰۰۰ متمایز میکند. کسریهای بزرگ بودجه و بدهیهای زیاد؟ قبول. انبساط زیاد پایه پولی؟ قبول. با این همه شاخص تعدیلکننده تولید ناخالص داخلی ژاپن از سال ۲۰۰۰ به بعد ۹ درصد کاهش یافته است.
تورم در برابر ابرتورم
کینزلی
کدام انسان عاقلی حاضر میشود به یک بحث عمومی اقتصادی با پل کروگمن وارد شود؟ من در شماره ماه آوریل مجله آتلانتیک مقالهای نوشتم و در آن راجع به بازگشت احتمالی به تورمی خانمانبرانداز یا حتی به ابرتورم، به عنوان تنها راهی که دولت ناتوان از کاهش مخارج یا افزایش مالیات میتواند فشار بدهیهای عمومی را از آن طریق کم کند، هشدار دادم. در آن مقاله پذیرفتم که تمام اقتصاددانان مشهور و برجسته، از جمله کروگمن عقیدهای متفاوت در این باره دارند. کروگمن در وبلاگ خود در نیویورکتایمز نشان داده است که من حداقل این بخش قضیه را به درستی درک کردهام. او معتقد است هر چند «اقتصادی که در کتابهای درسی بیان میشود، تمایزی واقعی» میان تورم و ابرتورم مینهد، اما من آنها را به اشتباه در کنار یکدیگر قرار دادهام. اقرار میکنم که از این تمایز آگاه نبودم. فکر میکردم ابرتورم، همان تورم خارج از کنترل است. اشتباه کردم. با این وجود:
(۱) کروگمن باید از تهدید افراد با اتهام بیسوادی اقتصادی دست بردارد. هرگز ادعا نمیکنم که یک دهم دانش اقتصادی پل (کروگمن) را دارم، اما اگر منظور او از اشاره به تمایز میان این دو پدیده به عنوان موضوعی مرتبط با «اقتصاد درون کتابهای درسی» این است که این کتابها این تمایز را به وجود میآورند، اشتباه میکند. یا حداقل در کتاب مهم اقتصادی نوشته شده توسط گرگوری منکیف، استاد دانشگاه هاروارد، با وجود بحث گستردهای که درباره تورم به میان آمده است، هیچ اشارهای به تمایزی از این نوع میان تورم و ابرتورم نشده است.
(۲) تعریف کروگمن از ابرتورم - «اگر دولتها نتوانند برای تامین مالی مخارج خود یا مالیاتها را زیاد کنند یا قرض بگیرند، گاهی اوقات به دستگاههای چاپ پول متوسل میشوند» - کم و بیش همان چیزی است که من از آن اظهار نگرانی کردم. به گمان من بین چاپ پول توسط دولت برای تسویه بدهیها (تعریف کروگمن) و انجام همین کار از سوی آن جهت کاهش ارزش واقعی بدهیها فرق است.
(۳) کروگمن، برد دلانگ، مت ایگلسیاس و دیگران به این نکته اشاره میکنند که در حال حاضر هیچ گواه اقتصادی دال بر بروز قریبالوقوع تورم وجود ندارد. من این نکته را در مقاله اولیهام پذیرفتم، اما بر اساس تعریف کروگمن، ابرتورم نتیجه انتخابهای آشکار سیاستی توسط مقامات دولتی است. «تمایزی واقعی» میان این تورم و تورم معمولی که نتیجه طبیعی برخورد نیروهای اقتصادی است، وجود دارد؛ بنابراین اینکه امروز هیچ نشانهای از تورم در دست نداریم، توضیح چندانی در این باره که آیا فردا ابرتورم به وجود خواهد آمد یا نه، در خود ندارد. دلایلی برای این نگرانی وجود دارد که حتی اگر هیچ شاهد اقتصادی برای وقوع طبیعی تورم در اختیار نداشته باشیم، باز هم ممکن است رهبران سیاسی ما آن را اختیار کنند. (البته تاثیر متقابل نیروهای اقتصادی میتواند مقامات دولتی را به کاری که از آن اکراه دارند، وادارد؛ اما اگر این مسیر را ادامه دهیم، آن تمایز کلیدی میان تورم و ابرتورم از بین خواهد رفت.)
منتظر بودهام که پل کروگمن بگوید وقتی رکود کنونی را پشت سر گذاشتیم، چه رفتاری با بدهیها خواهیم کرد. واقعا هیچ اقتصاددانی وجود ندارد که من به استدلالهای او بیشتر از گفتههای کروگمن (البته در بحثهای اقتصادی) اطمینان داشته باشم. همه بحث من درباره بسته محرک و قانون مشاغل و حتی به گمانم، طرحهای گوناگون نجات بوده است، اما آیا لازم نیست زمانی این پول را بازگردانیم؟ این کار را چگونه انجام خواهیم داد؟ ناتوانی کروگمن در پاسخ به این سوال (مگر اینکه متوجه آن نشده باشم) یکی از چیزهایی است که من را نگران میکند.
آخرین صحبت من با مت ایگلسیاس است که فکر میکند مشکل من «اخلاقی فکر کردن زیاد از حد درباره اقتصاد» است؛ زیرا مطمئن نیستم که بتوانیم بدون تحمل هیچ مشکلی از این تنگنا خارج شویم. آشکار است (یا شاید آشکار نیست) که این یک پیشبینی است، نه یک آرزو. من علاقهای به درد و رنج ندارم. صرفا هیچ راهی برای اجتناب از بروز این مشکلات نمیبینم. ایگلسیاس به وضوح معتقد است که میتوانیم بدون هیچ مشکلی از این تنگنای مالی فرار کنیم. دوست دارم بدانم چگونه میتوان این کار را انجام داد. و اگر چنین راهی وجود دارد، چرا تا به حال خود را از آن محروم کردهایم؟ چرا اصلا برای نشان دادن محدودیتهای مالی به خود زحمت میدهیم؟ چرا اصلا مالیات میگیریم؟ چرا این همه چیزی که میتوان با پول خرید را از خودمان دریغ میکنیم؟ اگر ۱۵ تریلیون دلار بدهی میتواند یک هدیه باشد، چرا این هدیه ۳۰ یا ۶۰ تریلیون دلار نباشد؟
تورم متعادل در برابر ابرتورم
پل کروگمن
به واسطه مقاله رایان آونت متوجه شدم که مایک کینزلی از نقد من بر مقالهای که در آن نسبت به بروز تورم ابراز نگرانی کرده بود، راضی نیست.
مایلم بحث کنیم که آیا اگر بگوییم کسی که میخواهد مطلبی راجع به یک موضوع اقتصادی بنویسد، باید ابتدا آن را مطالعه کند، «تهدید» است یا خیر، اما واقعا باید این گفته کینزلی را بپذیرم که میگوید من (کروگمن) به اشتباه گفتهام که فرق میان تورم دهه ۱۹۷۰ آمریکا و ابرتورمی که در زیمبابوه رخ داد، به «اقتصاد کتابهای درسی» مربوط میشود. کینزلی میگوید کتاب گرگ مانکیف را بررسی کرده و هیچ تمایزی از این دست در آن نیافته است. با این وجود کتابی که من در ذهن داشتم، از آن گرگ مانکیف نبود. بلکه به یک کتاب درسی مقدماتی دیگر فکر میکردم که نسخههایی از آن (هر چند نه به اندازه کتاب مانکیف) به فروش رفته است.
در فصل مربوط به تورم در این کتاب، تمایز آشکاری میان ابرتورم نوع زیمبابوه و نوع متعادلتر تورمی که آمریکا و کشورهای دیگر را در دهه ۷۰ تحت تاثیر قرار داد، در نظر گرفته شده است.
تورم در برابر ابرتورم
کینزلی
پل کروگمن حالا به پاسخ من به پاسخ او به مقاله من درباره خطر تورم پاسخ داده است! نظرات جالبی هم از سوی گرگوری مانکیف در هاروارد، فلیکس سالمون در رویترز، ریان آونت در اکونومیست، کاترین رامپل در نیویورکتایمز و افرادی دیگر بیان شده است.
من از تاکید پل بر اینکه اشتباهات من به «اقتصاد کتابهای درسی» ارتباط داشته است، احساس «تهدید» کردم و گفتم کتاب اقتصاد مقدماتی گرگ مانکیف - همان کتاب مهم و برجسته - هیچ اشارهای به «تمایزی واقعی» میان تورم و ابرتورم نکرده است. پل پاسخ داد که منظور او یک کتاب مقدماتی دیگر - کتاب خودش- بوده است. فکر میکنم نظر نویسنده یک کتاب اقتصادی در این باره که چه چیزی «اقتصاد کتابهای درسی» است و چه چیزی نه، به خودی خود اعتبار دارد و تا به حال به ذهن من نرسیده است که شاید پل بتواند برای کتابی تبلیغ کند. با همان اطمینانی که معمولا در نویسندهها یافت میشود، این ایرادم را پس میگیرم.
یکی از خوانندگان وبلاگ مانکیف، مقاله جالبی را که کروگمن در سال ۲۰۰۳ نوشته بود، واکاوی کرده است. کروگمن در این مقاله اظهار نگرانی کرده بود که «وقتی بازارهای مالی به اثرات کسریهای غولآسای بودجهای پی ببرند... چه اتفاقی رخ خواهد داد.» تاثیری که او را بیش از هر چیزی نگران میکرد، بالا رفتن نرخهای بهره بود؛ اما او در این باره میگوید: «پیشبینی من این است که سیاستمدارها دست آخر به حل این بحران به همان روشی که معمولا دولتهای غیر مسوول مطابق آن عمل میکنند، ترغیب خواهند شد؛ یعنی چاپ پول هم برای پرداخت مخارج کنونی و هم برای کاهش بدهیهای واقعی از طریق تورم.» (در این عبارت آخر، هدف اولی که کروگمن به آن اشاره میکند، تعریف او از ابرتورم و هدف دوم، تعریف من را در برمیگیرد.)
ممکن است خوانندگان هوشیار به خود بگویند «یک دقیقه صبر کن. کروگمن اشتباه میکرد. تورم و نرخهای بهره در سطح پایینی باقی ماندند. آیا کینزلی میتوانست بهتر از کروگمن عمل کند و قضیه را به درستی بیان کند؟» پاسخ این سوال آن قدر برای من تحقیر کننده است که ترجیح میدهم به آن نپردازم، اما به هر صورت میزان کسریهای بودجه در حال حاضر بزرگتر از آن است که در ۲۰۰۳ تصور میشد؛ بنابراین اگرچه منطق کروگمن در آن زمان صحت نداشت، اما امروز درست است.
ریان آونت معتقد است که تفاوت بزرگی میان تورم دهه ۱۹۷۰ آمریکا که در حداکثر مقدار خود به ۱۳ درصد رسید و ابرتورم «تقریبا ۹۰ سکستیلیون درصدی» اخیر زیمبابوه [سکستیلیون در انگلیسی آمریکایی به معنای عدد یک با ۲۱ صفر در مقابل آن است] وجود دارد. چه کسی میتواند با این گفته مخالفت کند؟ باید این را در مقاله ابتدایی خودم روشنتر میکردم که - حداقل به نظر من - تورم ۱۳ درصدی، حتی اگر بیش از این افزایش پیدا نکند، یک فاجعه است. هزینهای که برای کاهش نرخ تورم به رقمی کمتر از ۱۳ درصد پرداختیم، بدترین سقوطی بود که از رکود بزرگ تا بحران اخیر اتفاق افتاده است.
کاترین رامپل در وبلاگ خود در مجله تایمز و در یک ایمیل خصوصی به این نکته بسیار جالب اشاره میکند که این بار رفع مشکل تورم سخت خواهد بود؛ زیرا بسیاری از بدهیهای دولت یا کوتاه مدت هستند یا به شکل رسمی یا غیررسمی شاخصبندی شدهاند. دیگران به این نکته واضح اشاره کردهاند که قرار است، فدرال رزرو مستقل باشد؛ اما استقلال فدرال رزرو مسالهای است تابع قانون، نه چیزی غیر قابل تغییر یا برگرفته از قانون اساسی. به هر روی این گفته به معنای موافقت با این بحث ریان آونت است که میگوید تورم در هر سطح جدی و قابل ملاحظهای، یک فاجعه سیاسی را نیز همانند مشکلات اقتصادی به بار خواهد آورد. فلیکس که معمولا مثل من به سناریوهای مصیبتبار علاقه دارد، در این مورد به شکلی ناامیدکننده خوشخیال است.
با این وجود، من (همانند دیگرانی از میان طرفداران کروگمن) هنوز در انتظار نسخه خالی از تورم او برای برونرفت از این افتضاح هستیم.
ارسال نظر