فردریک باستیا

مترجم: مجید روئین پرویزی

چرا من خود را وقف این علم خشک و سخت اقتصاد سیاسی کرده‌ام؟

این پرسشی به جا است. از آن رو که تمامی کارها در ذات خودشان منزجرکننده‌اند، انسان این حق را دارد که از خود درباره سودمندی‌شان بپرسد. اجازه بدهید ما هم اینجا همین کار را بکنیم. خطاب من اینجا به آن فیلسوفانی نیست که اگر نه به نام خودشان، حداقل به نام انسانیت، خود را وقف ستایش فقر کرده‌اند.

خطاب من به کسانی است که ثروت را ارج می‌گذارند و منظورشان از این واژه نه راحتی عده‌ای قلیل که آسایش و آرامش، استقلال، تعلیم و عزت نفس همگان است.

در جهان تنها دو راه برای حفظ، ارتقا و کمال بخشی به زندگی وجود دارد: تولید و بهره‌کشی. بعضی افراد ممکن است بگویند: «بهره‌کشی امری اتفاقی است، نوعی سوء‌استفاده است که اخلاقیات آن را محکوم می‌کند و قانون هم مجازاتش می‌کند و شایسته نیست که اقتصاد سیاسی بدان بپردازد.»

با این وجود، هر قدر هم که فردی خوش‌بین یا رئوف باشد، نمی‌تواند انکار کند که بهره‌کشی در مقیاسی گسترده در این جهان در حال انجام است، و آن چنان با تمام رویدادهای بزرگ انسانی در ارتباط است که هیچ گونه‌ای از علم اجتماعی، به ویژه اقتصاد سیاسی، نمی‌تواند از کنار آن بی‌توجه بگذرد.

از این نیز فراتر می‌روم و می‌گویم آنچه که مقابل کمال جوامع می‌ایستد (حداقل آن حدی از کمال که قابل دستیابی است) همین حضور پیوسته تلاش برای موفقیت و پیروزی در زندگی به هزینه فلاکت سایرین است. و اگر وجود نمی‌داشت و جوامع کامل بودند، علوم اجتماعی هیچ دلیلی برای حضور ‌داشتند.

باز هم فراتر می‌روم و می‌گویم هنگامی که بهره‌کشی تبدیل به ابزار تامین معاش مجموعه‌ای از انسان‌ها می‌شود، آنها طی زمان مجموعه قوانینی برای حفاظت از آن وضع می‌کنند و اخلاقیاتی را پایه می‌نهند که ستایش‌کننده‌اش باشد.

کافی است که چند مورد از بهره‌کشی‌های مرسوم در طول تاریخ را برشماریم تا نشان دهیم که به چه جایگاهی در روابط انسانی می‌توان دست یافت.

اول از همه جنگ است، در میان بربرها فاتح مغلوبان را می‌کشد تا حقوقی بی‌چون و چرا برای خود به دست آورد. بعد از آن برده‌داری است. از زمانی که انسان آموخت می‌توان با نیروی کار زمین را بارور ساخت این تقسیم کار را میان خود و برادرش انجام داد: «تو کار کن و من می‌خورم!»

پس از آن انحصار ظاهر می‌شود. ویژگی متمایزکننده‌ انحصار این است که اجازه می‌دهد قانون اصلی جامعه - خدمت در ازای خدمت - پابرجا باقی بماند؛ در حالی که عامل زور را وارد معادلات می‌کند و به این ترتیب نسبت‌های عادلانه میان خدمات دریافتی و پرداختی را از میان می‌برد.

بهره‌کشی همواره بذر نابودی‌اش را نیز در بطن خود دارد. بسیار به ندرت پیش می‌آید که اکثریت اقلیت را استثمار کنند. وقتی چنین چیزی پیش آید آن شمار استثمار شده به زودی به قدری تقلیل پیدا می‌کنند که انگیزه وجودی بهره‌کشی از میان می‌رود.

تقریبا اکثر اوقات چنین است که اقلیتی اکثریت را استثمار می‌کنند و حتی در این مورد هم بهره‌کشی به تدریج تضعیف می‌شود؛ زیرا اگر مثلا استثمار در اثر عامل زور باشد، همچون در جنگ یا برده‌داری، عرف طبیعت این است که زور در نهایت در طرفی که شمار بیشتری دارند غلبه کند و اگر عامل بهره‌کشی فریب باشد، همانند حالت انحصار، طبیعی است که آن اکثریت در نهایت به درک روشنی از شرایط برسند.

قانون دیگری هم علیه بهره‌کشی وجود دارد و آن این است که: بهره‌کشی نه تنها به جابه‌جایی ثروت می‌انجامد، بلکه همواره بخشی از آن را نیز از میان می‌برد.

جنگ ارزش‌ها را نابود می‌سازد. برده‌داری استعدادها را عقیم می‌سازد. انحصار ثروت را از جیبی به جیب دیگر منتقل می‌کند، اما همواره در این میان بخشی از آن را نیز نابود می‌سازد. این قانونی تحسین‌برانگیز است. بدون این قانون، با فرض برابری توان ستمگر و ستم‌دیده، بهره‌کشی هیچ پایانی نمی‌داشت.

لحظه‌ای می‌رسد که نابودی ثروت چنان گسترده می‌شود که استثمارگر درمی‌یابد، اگر صادقانه عمل می‌کرد از اکنونش ثروتمندتر می‌بود.

درباره مردم هم وقتی که جنگی برایشان بیش از افتخار، هزینه به همراه می‌آورد چنین است؛ همین طور اربابی که بیش از دستمزد یک کارگر آزاد صرف نگهداری برده‌هایش می‌کند یا انحصارگری که با کاهش فرصت‌ها مدام باید تلاش‌هایش برای بهره‌کشی را مضاعف کند، مثل گاوی که آن قدر آن را دوشیده باشند که شیرش خشک شده باشد.

انحصار یکی از خطرناک‌ترین گونه‌های بهره‌کشی است، شکل‌های بسیار متنوعی دارد که از میان آنها می‌توان به مشاغل تشریفاتی، امتیازهای ویژه و محدودیت‌های تجاری اشاره کرد.

برخی از اشکال انحصار ساده و سطحی‌اند، مثل امتیازات فئودالی. در این رژیم‌ها توده‌ها مورد بهره‌کشی قرار می‌گیرند و خودشان هم این را می‌دانند.

شکل‌های دیگر پیچیده‌تر هستند. اغلب توده‌ها خودشان نمی‌دانند که مورد سوء‌استفاده قرار گرفته‌اند. حتی گاهی ممکن است این طور بپندارند که همه چیزشان را مدیون همین بهره‌کشی هستند، نه تنها چیزهایی که دارند بلکه حتی چیزهایی که از آنها گرفته شده است، یا اینکه از میان رفته است.

همچنین به نظرم در طول زمان، به لطف کارکرد ماشینی عادت، بسیاری افراد بدون آنکه خودشان بدانند یا بخواهند، تبدیل به بهره‌کشان جدید می‌شوند. انحصاراتی از این شکل که با فریب ایجاد شده‌اند و با خطا تغذیه می‌شوند تنها در برابر روشنایی است که محو و نابود می‌گردند.

به قدری توضیح داده‌‌ام که بگویم اقتصاد سیاسی همان منبع روشنایی بخش است. کاربردی کاملا بدیهی و ضروری دارد. اقتصاد سیاسی مشعلی است که نمایانگر فریب‌ها و خطاها است و این بی‌نظمی اجتماعی را که بهره‌کشی نامیده می‌شود از میان می‌برد. به گمانم خانمی یک بار به درستی گفته بود که: «اقتصاد سیاسی قفلی اطمینان‌بخش بر مایملک افراد است.»