دایرهالمعارف اقتصاد
انتظارات عقلایی
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
اگرچه انتظارات عقلایی (rational expectations) غالبا به عنوان یک مکتب در تفکر اقتصادی در نظرگرفته میشود، اما بهتر است آن را یک تکنیک فراگیر مدلسازی بدانیم که به میزان گستردهای در علم اقتصاد مورد استفاده قرار میگیرد. نظریه انتظارات عقلایی برای اولین بار در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۶۰ توسط جان ماث از دانشگاه ایندیانا مطرحگردید.
توماس سارجنت
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
اگرچه انتظارات عقلایی (rational expectations) غالبا به عنوان یک مکتب در تفکر اقتصادی در نظرگرفته میشود، اما بهتر است آن را یک تکنیک فراگیر مدلسازی بدانیم که به میزان گستردهای در علم اقتصاد مورد استفاده قرار میگیرد. نظریه انتظارات عقلایی برای اولین بار در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۶۰ توسط جان ماث از دانشگاه ایندیانا مطرحگردید. او از این اصطلاح برای توصیف بسیاری از شرایط اقتصادی استفاده کرد که پیامد آنها تا حدودی به آنچه مردم انتظار وقوع آن را دارند، وابسته است. بهعنوان مثال قیمت یک محصول کشاورزی به میزان کشت آن توسط کشاورزها بستگی دارد که این نیز به نوبه خود به قیمتی وابسته است که کشاورزها انتظار دارند در زمان درو و فروش محصول خود به دست آورند. بهعنوان یک مثال دیگر، ارزش یک واحد پول و نرخ کاهش ارزش آن تا حدودی به انتظاری که مردم درباره مقدار این نرخ کاهش دارند، وابسته میباشد زیرا زمانی که افراد انتظار دارند ارزش پول کاهش پیدا کند آن را به سرعت تبدیل میکنند و از این طریق به کاهش ارزش آن کمک میکنند. به همین نحو قیمت یک سهم یا برگ بهادار تا حدودی به چشماندازی که خریدارها و فروشندهها برای آن در آینده متصور هستند، بستگی دارد.
استفاده از انتظارات در نظریه اقتصادی چیز جدیدی نیست. بسیاری از اقتصاددانهای اولیه از جمله پیگو، جان مینارد کینز و جان هیکس، در تعیین چرخههای کسبوکار نقشی اساسی را برای انتظارات افراد قائل بودند. کینز از این امر با عنوان «موجهای خوشبینی و بدبینی» یاد میکرد؛ موجهایی که به تعیین سطح فعالیتهای اقتصادی کمک میکردند. اما مدافعان نظریه انتظارات عقلایی در تحلیل خود از این مفهوم، دقیقتر عمل میکنند.
انتظارات و پیامدهای اقتصادی به طور متقابل روی هم اثرگذار هستند. افراد سعی میکنند در شکلدهی به انتظارات خود پیشبینی کنند که عملا چه اتفاقی روی خواهد داد. آنها از انگیزهای قوی جهت استفاده از قواعد مهم و موثر در پیشبینی برخوردار هستند، چرا که «سود»های بیشتر نصیب کسی میشود که بر پایه پیشبینیهای بهتر عمل نماید. چه فرد مزبور به معامله در بازار بورس بپردازد و چه خرید یک اتومبیل جدید را مد نظر قرار دهد، نکته فوق صادق است. حال زمانی که افراد مجبور باشند قیمت یک کالای مشخص را بارها و بارها پیشبینی کنند، تمایل مییابند که قواعد پیشبینی خود را به گونهای تنظیم کنند که خطاهای قابل اجتناب را حذف نمایند. از این رو یک بازخورد پیوسته و دائمی از نتایج و پیامدهای گذشته به انتظارات کنونی وجود خواهد داشت. یعنی در موقعیتهای تکرار شونده، شیوه اثرگذاری گذشته بر آینده میل به ثبات و پایداری دارد و افراد پیشبینیهای خود را به گونهای تنظیم میکنند که با این الگوی پایدار تطابق داشته باشد.
مفهوم انتظارات عقلایی بر این نکته تاکید میکند که پیامدها به طور سیستماتیک (یعنی به طور قاعدهمند و قابل پیشبینی) با آنچه افراد انتظار وقوع آنها را دارند، تفاوت نمیکند. این مفهوم در اثر همان تفکری پدید آمد که آبراهام لینکلن را به اشاره به این نکته وا داشت: «میتوان برخی از مردم را برای همیشه و همه مردم را برای مدتی فریب داد، اما نمیتوان همه را برای همیشه فریفت.» از نقطهنظر اصول انتظارات عقلایی، گفته لینکلن تکلیف را روشن میکند. وی این نکته را انکار نمیکند که افراد غالبا در پیشبینیهای خود دچار خطا میشوند، اما این امر حاکی از آن نیست که خطاها همواره در یک جهت مشخص روی میدهند.
اقتصاددانهایی که به انتظارات عقلایی باور دارند، عقیده خود را بر پایه این فرض استاندارد و رایج اقتصادی بنا میکنند که افراد به شیوههایی که سود یا مطلوبیت (لذت از زندگی) آنها را به حداکثر میرسانند، رفتار میکنند. این افراد از مفهوم انتظارات عقلایی برای درک شرایط مختلفی استفاده کردهاند که در آنها، نظرات افراد راجع به آینده از اهمیتی اساسی در تعیین اقدام کنونی برخوردار است. انتظارات عقلایی، عنصر اصلی نظریه «گام تصادفی» (random walk) یا «بازارهای کارآ» (efficient markets) در رابطه با قیمت اوراق بهادار، نظریه پویاییهای ابرتورم و نظریههای مصرف «درآمد دائمی» و «چرخه زندگی» و نیز جزء اساسی در طراحی سیاستهای تثبیت اقتصادی میباشند.
نظریه بازارهای کارآ در رابطه با قیمت اوراق بهادار
یکی از اولین و قابل ملاحظهترین کاربستهای مفهوم انتظارات عقلایی، نظریه بازارهای کارآ در رابطه با قیمت داراییها است. در صورتی که ارزش فعلی یک متغیر (مثل قیمتهای روزانه سهام) بهترین پیشبینی ممکن از مقادیر آتی آن باشد، گفته میشود که رشته مشاهدات مربوط به آن از الگوی گام تصادفی پیروی میکنند. نظریه بازارهای کارآی قیمت سهام از مفهوم انتظارات عقلایی برای رسیدن به این نتیجه استفاده میکند که تغییرات قیمت سهام پس از آنکه اثر تنزیل و سود سهام به خوبی از آنها زدوده شود، از الگوی گام تصادفی پیروی میکنند. زنجیره استدلالهای مربوط به این نتیجهگیری در زیر آورده میشوند: سرمایهگذارها در تلاش برای پیشبینی قیمتها همه منابع اطلاعات (رجوع کنید به اطلاعات و قیمتها) از جمله الگوهایی را که در تغییرات پیشین قیمتها قابل تشخیص هستند مورد بررسی قرار میدهند.
سرمایهگذارها آن دسته از سهامی را که انتظار دارند بازدهیشان بالاتر از حد متوسط باشد، میخرند و آنهایی را که انتظار دارند بازدهی کمتری داشته باشند، میفروشند. آنها با انجام این کار قیمت سهامی را که انتظار دارند بازدهیاش نسبت به حد متوسط بالاتر باشد، افزایش میدهند و قیمت سهامی را که انتظار دارند بازدهیاش در قیاس با مقدار متوسط پایینتر باشد، پایین میآورند. قیمت تمام سهمها تا جایی تغییر پیدا میکند که بازدهیهای انتظاری (تعدیل شده از اثر ریسک) همه آنها برابر شوند. برابر شدن بازدهیهای انتظاری بدان معنا است که پیشبینیهای سرمایهگذارها به صورت قیمتهای سهام درآمده یا در آنها انعکاس پیدا میکنند. به بیان دقیقتر این امر بدان معنا است که قیمتهای سهام به گونهای تغییر مییابند که پس از تعدیل بابت انعکاس سود سهام، ارزش زمانی پول و تفاوت ریسک، با بهترین پیشبینی بازار از قیمت آتی آنها برابر میشوند. از این رو تنها عواملی که میتوانند قیمتهای سهام را تغییر دهند، عوامل تصادفی هستند که نمیتوان آنها را از قبل شناخت. بنابراین تغییرات قیمتهای سهام از الگوی گام تصادفی تبعیت میکنند.
نظریه گام تصادفی به معنای واقعی کلمه در معرض صدها آزمایش تجربی قرارگرفته است. این آزمایشها به خوبی این نظریه را تایید میکنند. اگر چه برخی مطالعات صورتگرفته به شرایطی رسیدهاند که با این نظریه تناقض دارند، اما نظریه فوق حداقل با تقریب اولیه بسیار خوبی چگونگی تغییر قیمت داراییها را توضیح میدهد (رجوع کنید به بازارهای کارآی سرمایه).
نظریه درآمد دائمی مصرف
در تابع مصرف کینزی (رجوع کنید به اقتصاد کینزی و اقتصاد نیوکینزی) فرض میشود که بین مصرف افراد و درآمد آنها یک رابطه مثبت وجود دارد. مطالعات تجربی اولیه در دو دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ تفاوتهایی با این نظریه داشتند که میلتون فریدمن آنها را به خوبی در نظریه معروف «درآمد دائمی» خود در باب مصرف توضیح داد. وی نظریه خود را بر پایه این عقیده ایرونیگ فیشر قرار داد که مصرف افراد تنها به درآمد کنونی آنها بستگی ندارد، بلکه به دورنمایی که راجع به درآمدهای آتی خود دارند نیز وابسته است. فریدمن چنین فرض کرد که افراد مصرف خود را از «درآمد دائمی»شان انجام میدهند که میتوان آن را به صورت میزان مصرفی تعریف کرد که قابل تداوم است، بیآنکه ثروت را تغییر دهد. فریدمن معیاری به نام «ثروت انسانی» که عبارت است از ارزش فعلی انتظارات افراد از درآمد آتی حاصل از کار را در تعریف «ثروت» وارد ساخت.
اگرچه فریدمن مفهوم انتظارات عقلایی را به طور صریح در آثار خود به کار نگرفت، اما این مفهوم بهطور ضمنی در بخش عمدهای از مباحث او وجود دارد. فرضیه وی به خاطر تاکید شدید بر نقش انتظارات مربوط به درآمد آتی از مهمترین کاربردهای مفهوم انتظارات عقلایی بود. جانماث و رابرتهال (از دانشگاه استنفورد) در مطالعاتی که پس از فریدمن انجام دادند، نظریه انتظارات عقلایی را در گونههایی از مدل فریدمن به کار بستند و به نتایج جالب توجهی دست یافتند. در مدلهال، اعمال مفهوم انتظارات عقلایی به این نتیجه منجر میشود که مصرف از الگوی گام تصادفی تبعیت میکند و بهترین پیشینی از مصرف آتی، میزان کنونی مصرف است. این نتیجه جنبه تعدیلکننده مصرف در مدل درآمد دائمی را شامل میشود و تلاش افراد برای تخمین ثروت خود و توزیع آن در طول زمان را منعکس میکند. اگر مصرف هر دوره در مقداری حفظ شود که انتظار میرود تغییری در ثروت به بار نیاورد، آنگاه هر دو پارامتر ثروت و مصرف با مقادیر خود در دوره قبل به اضافه یک شوک تصادفی غیرقابل پیشبینی که واقعا یک خطای پیشبینی است، برابر خواهند بود.
نسخه منطبق با مفهوم انتظارات عقلایی از فرضیه درآمد دائمی، نگاه اقتصاددانها به سیاستهای تثبیت کوتاهمدت (مثل کاهش موقتی مالیات) که جهت تحریک اقتصاد طراحی میشوند را تغییر داده است. اقتصاددانهای کینزی زمانی باور داشتند که کاهش مالیاتها به افزایش درآمد قابل تصرف میانجامد و بدین طریق مردم را به مصرف بیشتر وادار میکند. اما براساس مدل درآمد دائمی، اثر کاهش موقت مالیاتها بر مصرف بسیار کمتر از چیزی است که کینزیها فکر میکردند. دلیل این امر آن است که افراد تصمیمات خود راجع به مصرف را نه بر پایه درآمد قابل تصرف کنونی خود، بلکه براساس ثروتشان اتخاذ مینمایند. از آنجا که کاهشهای موقتی مالیات مقید به این هستند که باید معکوس شوند، این کاهشها هیچ اثری روی ثروت ندارند یا اثر آنها بر این پارامتر کوچک است و لذا تاثیر آنها بر مصرف ناچیز بوده یا اصلا بی تاثیر است. بنابراین در مدل درآمد دائمی تاثیر «ضریب فزاینده» کاهش موقتی مالیات بسیار پایین است.
گونه منطبق با انتظارات عقلایی از مدل درآمد دائمی به میزان بسیار زیادی آزمایش شده است و نتایجی که از این آزمایشها به دست آمدهاند، بسیار ترغیبکننده و امیدبخش هستند. این شواهد نشان میدهند که این مدل به خوبی قادر به پیشبینی و تبیین است، اما این کارکرد را بهطور کامل انجام نمیدهد. اقتصاددانها سپس این مدل را توسعه دادند و عواملی مثل «دوام عادت»(habit persistence) در مصرف و متفاوت بودن دوام کالاهای مصرفی مختلف را در آن وارد ساختند. توسعه این نظریه در راستای آنکه این ویژگیها را در برگیرد، پیشبینی «گام کاملا تصادفی» آن را تغییر داده و از این طریق به اصلاح برخی از نقایص تجربی این نظریه کمک میکند، اما تغییری را در بینشهای اساسی درآمد دائمی به وجود نمیآورد.
مدلهای خطای انتظاری چرخه کسبوکار
در یک عرف درازمدت در نظریه چرخه کسبوکار چنین فرض میشود که خطاهای افراد در پیشبینی، از عوامل مهم بروز نوسانات در حوزه کسبوکار هستند. این دیدگاه در منحنی فیلیپس (همبستگی معکوس مشاهده شده میان بیکاری و تورم) در نظرگرفته شده است. اقتصاددانها این همبستگی منفی را به خطاهایی نسبت میدهند که افراد در پیشبینی سطح قیمتها مرتکب میگردند. پیش از ظهور مفهوم انتظارات عقلایی، اقتصاددانها غالبا سعی میکردند در روشهایی که جهت عملکرد بهتر اقتصاد در خلال چرخه کسبوکار طراحی میشدند خطاهای پیشبینی عامه مردم را مورد بهرهبرداری قرار دهند. از این رو رابرتهال زمانی که متن زیر را نوشت در واقع وضعیت تفکر اقتصادی در سال ۱۹۷۳ را توصیف کرد: فواید حاصل از تورم ناشی از بهکارگیری سیاستهای انبساطی هستند که هدف از اعمال آنها فریب کارگزاریهای اقتصادی و ترغیب آنها به رفتار به شیوههایی است که حتی اگرچه به نفع خود آنها نیستند، اما از لحاظ اجتماعی ارجحیت دارند. در واقع شکاف میان تورم موجود و انتظاری، دامنه این فریب را مشخص میکند. زمانی که انتظارات به سرعت تعدیل پیدا میکنند، سیاست بهینه اصلا تا این حد انبساطی [تورمزا] نخواهد بود و بخش عمدهای از اثر یک سیاست تورمی در نتیجه تورم پیشبینی شده و پرهزینه از میان خواهد رفت.مفهوم انتظارات عقلایی این ایده را که سیاستگذاران میتوانند با به اشتباه انداختن عموم مردم بهگونهای که بهطور سیستماتیک در انتظارات خود دچار اشتباه شوند اقتصاد را تحریک نمایند، تضعیف میکند. رابرت لوکاس نشان داد که اگر انتظارات عقلایی باشند، دولت نخواهد توانست این خطاهای مربوط به پیشبینی را بهگونهای قابل اتکا و پیشبینیپذیر مورد استفاده قرار دهد، زیرا خطاهای صورتگرفته توسط پیشبینیکنندههای عقلایی بهطور ذاتی غیرقابل پیشبینی هستند. این ایده لوکاس به چیزی منجر شد که اقتصاددانها آن را «قضیه عدم تاثیرگذاری سیاستها» (policy ineffectiveness proposition) مینامند. اگر افراد انتظارات عقلایی داشته باشند، سیاستهایی که سعی میکنند با القای انتظارات اشتباه به افراد اقتصاد را به حرکت درآورند، تنها «اختلال» بیشتری را در اقتصاد به وجود خواهند آورد و روی هم رفته قادر به بهبود عملکرد اقتصاد نیستند.
طراحی سیاستهای اقتصاد کلان
نتیجه «عدم تاثیرگذاری سیاستها» تنها به آن دسته از سیاستهای اقتصادی مربوط است که اثرات خود را تنها از طریق ایجاد خطا در پیشبینی به جا میگذارند. بسیاری از سیاستهای دولتی از طریق اثرگذاری بر انگیزهها عمل میکنند و مفهوم انتظارات عقلایی به این نتیجه منجر نمیشود که این قبیل سیاستها تاثیرگذار نیستند. در حقیقت ایده انتظارات عقلایی به میزان گستردهای در این گونه شرایط و در راستای مطالعه سیاستهای پولی، مالی و نظارتی جهت بهبود عملکرد اقتصادی مورد استفاده واقع شده است.
ارسال نظر