دایرهالمعارف اقتصاد
مالیات ستانی
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
بخش نخست
در سالهای اخیر مالیات یکی از مهمترین و مناقشهانگیزترین موضوعات در سیاستهای اقتصادی آمریکا بوده است. این موضوع در تمام انتخابات ریاستجمهوری این کشور از سال ۱۹۸۰ به این سو مسالهای اساسی به شمار میرفته است.
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
بخش نخست
در سالهای اخیر مالیات یکی از مهمترین و مناقشهانگیزترین موضوعات در سیاستهای اقتصادی آمریکا بوده است. این موضوع در تمام انتخابات ریاستجمهوری این کشور از سال ۱۹۸۰ به این سو مسالهای اساسی به شمار میرفته است.
در انتخابات سال 1980 وعده کاهش زیاد مالیات منجر به پیروزی نامزدی شد که این وعده را مطرح کرد. در مبارزات انتخاباتی سال 1988 این شعار داده میشد که «لبهای من را بخوان: مالیات جدیدی نخواهیم داشت» و در مبارزات انتخاباتی سال 2000 نیز این شعار که «این پول شماست» تصویری ماندگار را در اذهان به وجود آورد. مالیات همچنین موضوع تغییرات مهم و عمدتا ناسازگار سیاستی بوده است و بحث حول آن همچنان ادامه دارد.
اهداف
اقتصاددانهایی که در حوزه مسائل مالی عمومی تخصص دارند، از مدتها قبل چهار هدف را برای سیاستهای مالیاتی برشمردهاند که عبارتند از «سادگی، کارآیی، انصاف و کافی بودن درآمد». اگرچه این هدفها به میزان گستردهای مورد پذیرش هستند، اما غالبا با یکدیگر تعارض پیدا میکنند و اقتصاددانهای مختلف دیدگاههای گوناگونی درباره تعادل مناسب میان آنها دارند.
سادگی به این معنا است که تبعیت مالیاتدهندهها و همچنین اعمال مالیات توسط مقامات باید تا حد ممکن ساده و راحت باشد. به علاوه باید مشخص باشد که مسوولیت نهایی پرداخت مالیات بر عهده چه کسی است. مالیاتی که مقدار آن به راحتی از طریق تصمیمات اخذ شده در بازار خصوصی (مثلا با سرمایهگذاری در «سپرهای مالیاتی») کنترل شده و در آن دستکاری به عمل میآید، میتواند پیچیدگی بسیار زیادی را برای مالیاتدهندهها که سعی در کاهش مالیات پرداختی خود دارند و نیز برای مراجع درآمدی که سعی در حفظ درآمدهای دولت دارند، به بار آورد.
کارآیی بدان معنا است که مالیاتها باید تا جای ممکن به کمترین میزان دخالت در تصمیماتی که افراد در بازار خصوصی اخذ میکنند، منجر شود. قانون مالیاتی نباید افراد فعال در حوزه کسب و کار را تشویق کند که به جای سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه، در بازار املاک سرمایهگذاری کنند یا بالعکس. افزون بر آن سیاستهای مالیاتی باید به کمترین مقدار ممکن، انگیزه کار یا سرمایهگذاری را کاهش دهند. مسائل مرتبط با کارآیی از این نکته ناشی میشوند که مالیاتها همواره بر رفتار افراد تاثیرگذار هستند.
وضع مالیات بر یک فعالیت خاص (مثلا کسب درآمد برای گذران زندگی) شبیه افزایش یافتن قیمت است. وقتی که مالیاتی وضع میشود، افراد معمولا در مقایسه با حالتی که مالیات اعمال نمیگردد، مقدار کمتری از کالای مشمول آن را میخرند یا به میزان کمتری به آن فعالیت خاص میپردازند.
کارآمدترین نظام مالیاتی ممکن، نظامی است که افراد کمدرآمد به هیچ وجه نمیپسندند. این مالیات فوق کارآمد به گونهای است که تمامی افراد، فارغ از سطح درآمد یا هر مشخصه فردی دیگری به یک میزان مالیات میپردازند. مالیات مورد اشاره head tax نامیده میشود و انگیزههای کار، پسانداز یا سرمایهگذاری را کاهش نخواهد داد. با این وجود مشکل این نوع مالیات آن است که از افراد پردرآمد همان مقداری را اخذ خواهد کرد که افراد کمدرآمد نیز آن را میپردازند. حتی ممکن است مالیات مزبور کل درآمد افراد کم درآمد را از آنها بگیرد. همچنین این نوع مالیات حتی تصمیمات افراد را به نوعی با ایجاد انگیزه داشتن فرزندان کمتر، زندگی و کار در اقتصاد زیرزمینی یا مهاجرت تغییر خواهد داد.
هدف از کارآمدی در عرصه عمل، به حداقل رساندن شیوههایی است که مالیاتها از آن طریق بر انتخابها و تصمیمات افراد اثر میگذارند. یک مساله مهم فلسفی در میان اقتصاددانها این است که آیا سیاستهای مالیاتی باید به گونهای هدفمند و برای ترغیب مالیاتدهندهها به پیگیری اهداف مثبت اقتصادی (مثل پسانداز) یا پرهیز از فعالیتهای مضر اقتصادی (از قبیل استعمال سیگار)، از سیاستهای کارآمد فاصله بگیرند یا خیر. بیشتر اقتصاددانها نقشی را برای مالیاتگیری به منظور تاثیر بر تصمیمات اقتصادی میپذیرند، اما بر سر دو نکته مهم با یکدیگر اختلاف دارند. این دو نکته عبارتند از اینکه اولا سیاستگذاران چه قدر میتوانند به ما بگویند که چه اهدافی را دنبال کنیم (برای مثال آیا جریمه کردن سیگار کشیدن آزادیهای فردی را نقض نمیکند؟) و تا چه حد میتوان انتخابهای مالیاتدهندهها را تغییر داد بدون این که آثار جانبی منفی به بار بیاید (به عنوان مثال آیا معافیتهای مالیاتی برای پسانداز تنها بر کسانی که بیشتر پسانداز میکنند تاثیر میگذارد یا آثار دیگری نیز دارد؟).
انصاف، از دید اکثر افراد مستلزم آن است که مالیاتدهندههای برخوردار از شرایط برابر، مالیاتهای یکسانی را پرداخت کنند (برابری افقی) و مالیاتدهندههای برخوردار از موقعیت بهتر و رفاه بیشتر مقدار بیشتری را در قالب مالیات بپردازند (برابری عمودی). اگرچه این اهداف بهاندازه کافی واضح به نظر میرسند، اما انصاف تا حد زیادی به دیدگاه افراد بستگی دارد. توافق چندانی در این باره که چگونه باید راجع به برابری موقعیت دو مالیاتدهنده قضاوت کرد، وجود ندارد. مثلا ممکن است یکی از این دو نفر درآمد خود را در نتیجه کار به دست آورد در حالی که دیگری همان میزان درآمد را از محل ثروت به ارث رسیده کسب کند.
همچنین حتی اگر یک مالیاتدهنده به وضوح شرایط بهتری را به لحاظ رفاهی در مقایسه با دیگری داشته باشد، توافق چندانی در این باره که این فرد باید چه میزان مالیات اضافی را پرداخت کند وجود ندارد. اکثر افراد بر این باورند که انصاف مستلزم «تصاعدی بودن» مالیاتها است. به این معنا که مالیاتی که افراد پردرآمدتر میپردازند، نه تنها باید بیشتر باشد، بلکه باید معادل نسبت بیشتری از درآمد آنها نیز باشد. با این وجود اقلیت قابلملاحظهای معتقدند نرخهای مالیاتی باید ثابت باشند و همه نسبت برابری از درآمد مشمول مالیات خود را در این قالب پرداخت نمایند. اضافه بر آن ایده برابری عمودی (به معنای تصاعدی بودن مالیاتها به شکل درست) در اغلب موارد یکی دیگر از مفاهیم انصاف که همان «اصل فایده» است را نقض میکند. طبق این اصل افرادی که فایده بیشتری از عملکردها و فعالیتهای دولت نصیب آنها میشود، باید مالیات بیشتری بپردازند.
ممکن است کافی بودن درآمد، معیاری کاملا بدیهی برای اعمال سیاستهای مالیاتی به نظر آید. با این حال بودجه دولت فدرال آمریکا تنها در مدت زمان 10 سال چند بار کسریهای بزرگ و مازادهای قابلملاحظه را به خود دیده است. بخشی از دلیل بروز کسری بودجه آن است که کافی بودن درآمد میتواند با کارآیی و انصاف تعارض پیدا کند. اقتصاددانهایی که معتقدند وضع مالیاتهای سنگین بر درآمد افراد به کاهش انگیزههای آنها برای کار یا پسانداز میانجامد و نیز اقتصاددانهایی که اعتقاد دارند در حالحاضر خانوادهها نوعا به گونهای غیرمنصفانه بار مالیاتهای سنگین را بر دوش میکشد، با افزایش مالیات که باعث حرکت بودجه دولت فدرال به سمت تعادل خواهد شد، مخالفت خواهند کرد.
به همین نحو دیگر اهداف سیاستهای مالیاتی نیز با یکدیگر تعارض مییابند. نرخهای مالیاتی بالا برای خانوادههای پردرآمدتر ناکارآمد است، اما برخی فکر میکنند باعث منصفانهتر شدن نظام مالیاتی میگردند. طرحهای ظریف و پیچیده حقوقی در راستای پرهیز از تشکیل سپرهای مالیاتی و لذا منصفانهتر کردن مالیاتها نیز بر پیچیدگی قانون مالیاتی خواهند افزود. این گونه تعارضها میان اهداف مختلف سیاستی، دائما در برابر اتخاذ این نوع سیاستها محدودیت ایجاد میکنند.
نظام مالیاتی آمریکا
در آمریکا کل مالیاتهای کسب شده در سطح فدرال از زمان پایان جنگ کره تقریبا معادل ۱۹ درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) این کشور بوده است(در این دوره درآمدهای مالیاتی نسبتا با ثبات بودهاند). البته این رقم در سال ۲۰۰۳ به شدت کاهش پیدا کرد (رجوع کنید به جدول ۱). در کل این دوره مالیات بر درآمد اشخاص تنها کمتر از نیمی از این درآمد مالیاتی را فراهم آورده است. نزدیک به یک سوم از کل این درآمدها در آغاز دوره مورد اشاره از محل مالیات بر درآمد شرکتها به دست میآمد، اما نسبت فوق امروزه به مقدار قابل توجهی کمتر شده و به زیر ۱۰ درصد رسیده است. از سوی دیگر، مالیات بر حقوق در ابتدا کمتر از ۱۰ درصد کل درآمدهای مالیاتی را تشکیل میداد، اما با رشد عواید مربوط به افراد سالمند در این برنامه (با تعدیل اثر تورم) و با اضافه شدن برنامه Medicare به سیستم فوق سهم این نوع مالیات به یکباره به عددی نزدیک به ۴۰ درصد افزایش پیدا کرد. سهم نسبی مالیات بر فروش (excise tax) (که عمدتا بر مصرف الکل، تنباکو، بنزین و خدمات تلفن اعمال میشود)، نیز به شدت کاهش یافته است.
یکی از جنبههای کمتر شناخته شده مالیاتهای فدرال این است که به جز بخش مربوط به تامین اجتماعی و برنامه Medicare توسعه این مالیاتها باعث کاهش درآمدها شده است. اگرچه کل مالیاتهای فدرال درصد تقریبا ثابتی از GDP را تشکیل میدهند، اما مالیات بر حقوق در برنامه تامین اجتماعی به نحو قابلملاحظهای زیاد شده است؛ در حالی که سایر مالیاتها تقریبا به همان میزان کاهش پیدا کردهاند. نتیجه این امر آن بوده است که درآمدهای دولت فدرال برای برنامههایی به جز تامین اجتماعی و Medicare از چیزی نزدیک به 17 درصد GPD در سال 1954 به رقم اندک 10 درصد در سال 2003 کاهش یافته است.
ارسال نظر