تهران و آدم‌های سیاه و سفید

حمید جانی‌پور

عکس از وبلاگ شخصی حسن سرنجشیان

پیمان هوشمندزاده متولد ۱۳۴۸ در تهران است، او را به عنوان عکاس می‌شناختم؛ عکاسی که عکس‌های مستند اجتماعی او بسیار درخشانند عکاسی که در ابتدای امر با عکس‌های خلاقانه و نگاهی متفاوت جریانی خلاق در جامعه عکاسی به راه انداخت. بعدها هم با نوشتن کتاب داستانی با نام «هاکردن» بین اهالی ادبیات به نویسنده‌ خلاق شناخته شد. (کتاب او توسط نشر چشمه چاپ و به چاپ‌های متعدد رسید)

کتاب ۱۰۰ مجموعه عکس‌های هوشمندزاده است که در ۴ بخش قهوه‌خانه، کافه شوکا، بچه‌های گمرک و زورخانه به چاپ رسیده است. این مجموعه که تمام عکس‌های آن با دوربین نگاتیو و همه عکس‌ها به صورت سیاه و سفید گرفته شده توسط نشر ماه زیر به چاپ رسیده‌ است. عکس‌های سیاه و سفید به دلیل نداشتن رنگ و جذابیت و زیبایی‌هایی که رنگ به بیننده القا می‌کند، باعث می‌شود بیننده مستقیما به عکس وارد شود، شروع به کنکاش کند و محتوای عکس را جست‌وجو کند. هوشمندزاده در انجام این کار بسیار موفق عمل کرده. در بخش اول مجموعه به قهوه‌خانه پرداخته شده است. جایی که در زمان‌های دور محلی برای افراد مرفه جامعه بوده و به کافه‌نشینی معروف شد، چنانکه بسیاری از گنگ‌های ادبی، هنری ایران دور هم جمع می‌شدند و ساعاتی از روز را گرد هم می‌آمدند. بعد از انقلاب اسلامی، فرهنگ کافه‌نشینی کم‌رنگ شد و قهوه‌خانه‌ها تنها جایی برای افراد کم‌درآمد جامعه محسوب می‌شد و برخلاف آنچه در تاریخچه‌اش آمده، نه نشانی از (نهاد فرهنگی) بودنش دیده می‌شد و نه رفاهش.اما هر چه که بود جمع همگون و یکدستی بود. یکدستی‌ای که به قول خود هوشمند‌زاده، مهم‌ترین علت انتخابش برای عکاسی محسوب می‌شد. او بسیار نامحسوس وارد قهوه‌خانه‌‌ها شده و به عکاسی از افراد آنجا مشغول شد، افراد با موقعیت‌های اجتماعی تقریبا برابر جلوی دوربین او قرار گرفته‌اند و برشی از قشر کم‌درآمد جامعه در دهه هفتاد را نشان می‌دهند. در همان دهه ۷۰ فرهنگ کافه‌نشینی کم‌کم داشت رونق سابق خود را پیدا می‌کرد و این هم بسیار تحت تاثیر اتفاقات اجتماعی دهه ۷۰ بود. فضای روشنفکری رونق پیدا کرد، دانشجویان فعال‌‌تر شده‌اند. اهالی هنر و ادبیات فعالیتشان را مضاعف کردند.

کافه شوکا هم یکی از پاتوق‌های اهالی هنر و ادبیات بود که در این دهه پذیرای بسیاری از این افراد بود. افرادی که به کافه می‌آمدند گاه خلوتشان را با خود می‌آوردند و گاه صحبت‌هایشان را. در این مجموعه عکس‌هایی از محمود دولت‌آبادی (نویسنده)، هوشیار انصاری‌فر (شاعر)، کاوه صرافان (گرافیست)، جمشید برزگر (شاعر)، بیژن جلالی (شاعر)، ندا یغمایی (نقاش)، کورش کارآگاهی (ناشر)، لیلا پازوکی (عکاس)، توماج طاهباز (روزنامه‌نگار) را که در کافه شوکا جمع می‌شدند، به تصویر کشیده. بخش بعدی مجموعه ۱۰۰ را بچه‌های گمرک به خود اختصاص دادند.

میدان گمرک در دهه ۷۰ با تغییر و تحولات بسیاری دست و پنجه نرم کرد. از بین رفتن شهرنو و تبدیل آن به پارکی بزرگ، تغییر شغل بسیاری از کاسبان و محدودیت شدید بر کار دست‌فروشان. دخل و تصرف‌های شهرداری و فشارهای نیروی انتظامی مشکلات کار را دوچندان می‌کرد.

عکس‌های این مجموعه همه پرتره‌هایی از افرادی است که در گمرک مشغول به کار هستند، پرتره‌هایی ظاهرا ساده، ولی بسیار تاثیرگذار و عمیق که با دیدن تک‌تک عکس‌ها، بیننده به فکر می‌رود و در نوع زندگی و جنس کسب و کار افراد کنکاش می‌کند.هوشمندزاده در زمان عکاسی از بچه‌های گمرک از افرادی که عکاسی کرده جملاتی را که خود افراد گفتند، در کنار عکس‌شان به چاپ رسانده و این جذابیت مجموعه را دوچندان کرده است. در بخش بعدی کتاب، پیمان هوشمندزاده به زورخانه‌ها رفته. زورخانه که محلی برای ورزش به حساب می‌آید مکانی بوده است برای پهلوانان و ورزشکاران پاک‌طینت. از درب کوتاه زورخانه بگیر که باعث می‌شود با تواضعی پا به زورخانه بگذارند تا مراسم گل‌ریزان که جهت جمع‌آوری پول برای نیازمندان و بیماران و جوانان تازه ازدواج کرده است، اینها بخشی از فعالیت‌های زورخانه است.

هوشمندزاده به خوبی توانسته است در این کتاب برشی از قشر کم‌درآمد جامعه را در دهه ۷۰ به تصویر بکشد. آدم‌هایی که در مناطق پایین زندگی می‌کنند. مشکلات خاص خود را دارند و با کمترین امکانات زندکی می‌کنند.