در دفاع از بازار آزاد
جامی گلازوف
مترجم: حسین توکلیان
منبع: مجله فرانت پیج
سوسیالیسم هیچ‌وقت کار نکرده و نمی‌کند
رابرت مورفی دکترای اقتصاد از دانشگاه نیویورک دارد که در آنجا به همراه اقتصاددانانی مانند ایزراییل کرزنر و ماریو روزی به تحصیل رشته اقتصاد پرداخت. بعد از فراغت از تحصیل در سال 2003 به مدت سه سال در کالج هیلسدیل تدریس کرد. در بهار 2006 تصمیم گرفت کالج را ترک کرده و وارد بخش مالی خصوصی شود، و در حال حاضر به عنوان محقق و تحلیلگر پورتفو برای اقتصاددان معروف، آرتور لافر درNashville, NT کار می‌کند. وی نویسنده کتاب راهنمایی غلط سیاسی به کاپیتالیسم است.

ف پ: آقای رابرت مورفی به مصاحبه فرانت پیج خوش آمدید.
مورفی: باعث خوشبختی بنده است. از دعوت شما متشکرم.
ف پ: چه چیزی باعث شد که شما این کتاب را بنویسید؟
مورفی: جواب کلی این است که ما اقتصاددانان در رساندن دیدگاه خود به عموم مردم بسیار بد عمل کرده‌ایم. همانگونه که در کتاب گفتم زمانی که استفن‌هاوکینگ این گونه می‌نویسد که یک الکترون می‌تواند در عین حال در دو مکان باشد، متوسط مردم آن را باور می‌کنند، اما همان مردم عادی زمانی که فریدمن می‌نویسد تجارت آزاد برای‌ آمریکاییان خوب است، به وی اعتماد نمی‌کنند.
اما پاسخ دقیق این است که دوست من، تام وودز، نویسنده کتاب راهنمایی غلط سیاسی به تاریخ آمریکا بنده را به ناشرین معرفی کرد و در هر مرحله مرا تشویق نمود.
ف پ: به ما بگویید کاپیتالیسم چیست.
مورفی: کاپیتالیسم نظامی است که در آن حقوق کاملا تعریف شده مالکیت خصوصی وجود دارد. اینکه بگوییم نظامی است که در آن مردم باید با دیگران از طریق مبادله آزادانه، نه تنها کالاهای خود، بلکه خدمات نیروی کار خود با یکدیگر در تبادل باشند روش خیالی خواهد بود. کاپیتالیسم بیانگر مفهوم «سرمایه‌گذاری آزاد» است، زیرا تحت نظام کاپیتالیسم است که مردم آزادند هر گونه تجارتی که مایل هستند شروع کنند یا نیروی کار خود را به هر کارفرمایی که انتخاب می‌کنند بفروشند.
ف پ: چرا جناح چپ به شدت از کاپیتالیسم نفرت دارد؟
مورفی: این در واقع سوال بسیار خوبی است. من فکر می‌کنم که احتمالا دلیل خاصی وجود ندارد، اما فکر کنم بخش عمده به این خاطر است: بسیاری از چپ گرایان افراد بدگمان و ظنینی هستند. آنها عدم اعتماد طبیعی نسبت به موفقیت دارند و از آنجایی که نظام کاپیتالیسم به نحو انکارناپذیری درست کار می‌کند- و به علاوه دقیقا با برآورده ساختن خواسته‌های فردی افراد کار می‌کند- لذا ماهیت آن با این افراد در تضاد است. فکر می‌کنم این نوع تفکر مخالفت خودکار با هر چیز تجاری را توضیح می‌دهد.
ف پ: چرا برنامه‌ریزی مرکزی چنین شکست بدی می‌خورد؟ دولت تقریبا همیشه مشکلاتی را که باید حل کند بدتر می‌سازد. چه قانون کلی در اینجا عمل می‌کند؟
مورفی: در اینجا (حداقل) دو چیز در جریان است. اولین مورد بحث انتخاب است، اگر شما انتخابی انجام دهید. یعنی: آن شخصی که وارد سیاست می‌شود- و بدتر در یک جامعه دارای حکومت دیکتاتوری آن شخصی که دیکتاتور می‌شود- مادر ترسا نیست. حتی با محدود کردن خودمان به ایالات متحده، به نظام سیاسی خودمان در عمل نگاه کنید. شما احتمالا زمانی که برای اولین بار وارد سیاست می‌شوید بدون دروغ گویی مداوم و رای دادن به لوایحی که میل شما را تغییر می‌دهد، فرماندار یا سناتور نمی‌شوید. لذا خود فرآیند بسیار مخرب است، و بنابراین در هر لحظه از زمان سیاستمداران گرداننده نمایش معیار برتری نیستند. این خب در یک نظام دولتی به شدت بیشتر و مخربتر خواهد بود.
اما فراتر از این، حقیقت این است که برنامه‌ریزان مرکزی دولت نمی‌توانند به قیمت‌های بازار اعتماد کنند- این بحث به طور کامل توسط لودویگ وان میزس در اوایل دهه 1990 توسعه یافت. همانگونه که در کتاب خودم نیز توضیح داده‌ام قیمت‌های بازار آزاد و زیان یا سود حاصله خارج از اختیار است؛ آنها نشان می‌دهند که آیا بنگاه منابع را به نحو کارآیی مورد استفاده قرار داده یا نه. بنابراین زمانی که دولت وارد شده و آن چیزی که قیمت‌ها می‌گویند را باطل می‌سازد، نتیجه، حداقل در صورتی که سخنان سیاستمداران را به صورت ارزش اسمی در نظر بگیرید همیشه بر ضد کارآیی تمام می‌شود.
ف پ: جناح چپ از شنیدن این متنفر است، اما این تنها کاپیتالیسم است که می‌تواند محیط زیست را حفظ کند، این طور نیست؟
مورفی: درست است. قیمت‌های بازار (مثلا برای مواد خام و دفع زباله) است که زمانی که باعث بازیافت یا دور ریختن می‌شود انگیزه درست برای انتخاب مناسب را ایجاد می‌کند. و ارزش‌های بازاری که تبدیل به سرمایه شده نیز دلیلی بر این است که صاحبان دارایی‌ها به خوبی از آنان مراقبت می‌کنند. کرکس دچار مشکل شد، زیرا هیچ کس صاحب آن نبود. شما هیچگاه در مورد انقراض گاو چیزی نمی‌شنوید، هر چند که ما انسان‌ها تمایل طبیعی به کشتار آنان داریم. البته دلیل این است که دامداران هرگز آنقدر احمق نیستند که دو گاو آخر را بکشند، دقیقا همانگونه که کشاورزان کل غلات خود را نمی‌خورند.
ف پ: برای ما در مورد افسانه‌ای که باعث ایجاد نفرت از کاپیتالیسم می‌شود بیشتر بگویید. برای مثال جناح چپ دوست دارد این گونه بحث کند که بازار آزاد باعث برده‌داری و رکود بزرگ شد.
مورفی: البته. رکود بزرگ کاملا روشن است. شما فدرال رزرو- یا اساسا کارتل بانک‌ها - را دارید که در سال 1914 تاسیس شد و پس از آن ذخایر مصنوعی را به نظام پولی و بانکی پمپاژ کردند. این باعث رونق مصنوعی دهه 1920 شد و بذر ترکیدن را پاشید. سیاست‌های بعدی و ناگوار فدرال رزرو باعث تبدیل رکود دو ساله به بدترین رکود در تاریخ ایالات متحده شد.
در مورد بردگی هم باید بگویم این قلمروی است که در آن من خودم رادیکال‌تر شدم، زیرا تا سر حد بردگی برای کتاب تحقیق کردم. اگر کمی در مورد آن فکر کنید، به لحاظ اقتصادی بردگی معنایی ندارد. اگر شما برده باشید آنگاه انگیزه شما تولید حداقل برای دوری از تازیانه خوردن است. اما اگر شما یک کارگر آزاد باشید انگیزه تولید بیشتر نسبت به نفر کناری خود را دارید، زیرا شما دریافت بیشتری خواهید داشت (یا ترقی بیشتری خواهید داشت).
بنابراین در یک بازار کاملا آزاد- حتی اگر به نحوی باشد که در آن برخی از افراد به عنوان دارایی برخی دیگر محسوب شوند- انگیزه زیادی برای برده‌ها برای خرید آزادی خود از ارباب‌های خود وجود خواهد داشت. منظور من را اشتباه برداشت نکنید، این به شدت ناعادلانه خواهد بود و چنین چیزی در دنیای واقعی‌ امکان ندارد، اما این نشان می‌دهد که حتی در این صورت، با وجودی که اقتصاد بازار آزاد باشد برده داری گسترش و تداوم نخواهد یافت.
هنوز این همان چیزی نیست که به لحاظ تاریخی رخ داده است. در واقع همه نوع مداخله دولت در برده‌داری وجود داشت که از «موسسات خاص» حمایت می‌نمود. تنها چند مثال: (۱) کنترل اجباری برده، که در آن دولت‌های محلی صاحبان بدون برده را مجبور به پرداخت هزینه‌هایی می‌کردند، (۲) قوانین ضد تحصیلات برده‌ها و (۳) قوانین عدم آزاد‌سازی برده‌ها (گاهی اوقات با میل خود فرد صاحب برده) همه از جانب دولت‌ها تصویب و اجرا شده‌اند.
همانطور که این دو مثال نشان می‌دهد شرح تاریخی معروف جنوب آمریکا در جنگ داخلی و نیز دهه 1930 دقیقا همه چیز را به عقب
بازگرداند و نشان داد که این مداخله دولت در امور خصوصی و اختیاری بود که از برده داری حمایت کرد و نیز از دیگر سو منتهی به رکود بزرگ شد و نه بازار آزاد!
ف پ: با توجه به تخصص شما در زمینه کاپیتالیسم می‌توانید به طور مشخص بگویید چگونه عامل فقدان سرمایه‌گذاری خصوصی در سقوط امپراتوری شوروی نقش بازی کرد؟
مورفی: البته. سوسیالیسم (حداقل) دو مشکل عمده دارد. اول اینکه در صورتی که مردم تولید خود را به طور مساوی بین همه افراد جامعه تقسیم کنند، آنها هیچ انگیزه‌ای برای تولید وجود نخواهند داشت- و این یکی از مشکلاتی است که ‌اندیشمندان لیبرال کلاسیکی تقریبا از همان ابتدا می‌دانستند. زمانی که شما به آن وسوسه سوء استفاده از قدرت را اضافه کنید مشخص می‌شود که یک نظام سوسیالیست با انسان‌های واقعی و تمام نقصان‌های آن اصلا نمی‌تواند کار کند.
اما در اوایل قرن بیستم اقتصاددانانی مانند میزس و‌هایک مشکل دوم و اساسی تر را مطرح کردند: حتی اگر برای استدلال تایید کنیم که برنامه ریزان مرکزی فرشته هستند و فرض کنیم که فرد با همان انگیزه‌ای که برای همسر و فرزندان خود کار می‌کند برای فرد غریبه‌ای که 1000 کیلومتر دورتر از وی است نیز کار می‌کند، هنوز هم سوسیالیسم نمی‌تواند کار کند. دلیل این امر این است که یک اقتصاد مدرن بسیار پیچیده‌تر از آن است که یک ذهن یا گروهی از اذهان بتوانند «به طور عقلایی» آن را برنامه‌ریزی کنند.
بدون وجود قیمت‌های بازار برای راهنمایی تصمیمات اقتصادی- به ویژه، بدون وجود علائم سود و زیان برای تعیین اینکه چه تجارتی منابع را به صورت کارآ مورد استفاده قرار می‌دهد و چه تجارتی باید متوقف شود- برنامه ریزان مرکزی نمی‌دانند که منابع محدود در دسترس را به چه نحوی مورد استفاده قرار دهند. به قول میزس آنها «در تاریکی به دنبال چیزی هستند». آنها حتی نمی‌توانند تعیین کنند که آیا برنامه پنج ساله آنان خوب بوده یا بد، زیرا کارآیی اقتصادی چیزی کاملا متفاوت با کارآیی مهندسی است!
در نهایت در پاسخ به سوال شما، بنده معتقدم که هر دو عامل در سقوط شوروی نقش مهمی بازی کردند.
فساد گسترده و سوء استفاده شدید از قدرت شایع بود، اما فراتر از آن عدم توانایی سیستماتیکی در تحت کنترل در آوردن منابع عظیم شوروی در جهت بهتر‌سازی زندگی مردم نیز وجود داشت. زمانی که مردم شوروی به این تصویر صحیح که مردم تحت نظام ظالمانه «سنگدلانه»! کاپیتالیسم چگونه زندگی می‌کنند، دست یافتند- برای مثال از طریق برنامه‌هایی مثل دالاس- روزهای زندگی شوروی به شماره افتاد. حتی طبقه قانون‌گذار نهایتا دست از تبلیغات رسمی برداشت.
ف پ: آیا ما می‌توانیم به راه‌هایی فکر کنیم که از کاپیتالیسم به نفع خود در جنگ بر ضد بنیادگرایی استفاده کنیم؟
مورفی: من فکر می‌کنم دو چیز که همه می‌توانند روی آن‌ها توافق کنند عبارتند از:
(1) قیمت نفت باید کاهش پیدا کند (2) اقتصاد عراق باید مجددا شروع به فعالیت کند. هر دوی این اهداف در صورتی به دست می‌آید که دولت ایالات متحده محدودیت‌های موجود برای شرکت‌های انرژی داخلی را حذف کند
(اجازه حفاری بیشتر برای نفت و برنامه‌های بیشتر برای دست یابی به انرژی هسته‌ای داده شود و غیره) و راه‌حل بازار آزاد را در عراق به کار گیرد. مسلما در حال حاضر که خود عراقی‌ها وارد شده‌اند هدف بزرگ‌تر کمی مشکل آفرین است، اما این سیاست‌های مضحکی که از زمان صحنه‌گردانی نمایش در آنجا توسط ایالات متحده انجام می‌شود را توجیه نمی‌کند. تنها برای مثال غالب ماشین سواران عراقی باید برای پر کردن بنزین اتومبیل خود منتظر بمانند در حالی که برتری زمان صدام این بود که در آن قیمت بنزین برای عراقی‌ها بسیار پایین تر بود. نتیجه همانند چیزی است که در دهه ۱۹۷۰ در ایالات متحده زمانی که ما کنترل قیمت بنزین داشتیم رخ داد: صفوف طولانی پمپ و برنامه‌های جیره‌بندی دلبخواهی.
احتمالا اگر به عراقی‌ها اجازه داده شود تا از بازار آزاد لذت ببرند آنگاه می‌فهمند که چرا ما اینقدر به این نظام افتخار می‌کنیم. و من فکر می‌کنم که افراد بسیار کمتری تصمیم به انفجار انتحاری خود می‌گیرند اگر بیکاری 5‌درصد به جای 50‌درصد یا بر اساس برخی برآوردها بیشتر باشد.
ف پ: خب آینده کاپیتالیسم به چه شکلی است؟
مورفی: کاملا ممکن است ایالات متحده عقب بیفتد، زیرا سایر کشورها در زمینه آزادی اقتصادی از ما برتری می‌یابند. چین وهند به نحو
فزاینده‌ای پذیرای اصلاحات بازار آزاد هستند. همه اینها در حالی رخ می‌دهند که ایالات متحده بیشتر و بیشتر سوسیالیستی می‌شود.
البته ما می‌توانیم امیدوار باشیم که سیاستمداران آینده ایالات متحده این مهم را ببینند و به فرزانگی بنیان‌گذاران ما باز گردند، اما همچنین من فکر می‌کنم که درجه عمومی آزادی اقتصادی و بنابراین رفاه افراد به صورت کلی در دنیا رشد خواهد کرد و این خود بزرگ‌ترین دستاورد برای کاپیتالیسم است.
ف پ: رابرت مورفی از این که امروز با ما بودید متشکرم.
مورفی: باعث افتخار من بود، از اینکه مرا دعوت کردید متشکرم.