بهانهای برای سالروز تولد نیمایوشیج
یک عاشقانه آرام
نگاه سوم- نیما یوشیج یکی از مهمترین چهرههای معاصر است که علاوه بر ادبیات بر دیگر حوزههای فرهنگی و حتی اجتماعی هم تاثیر گذاشته است. سالها پس از در گذشت این شاعر، تئوریسین و نویسنده مهم، هنوز در بسیاری مواقع جامعه ایرانی به اهمیت افکار و عقاید او پی نبرده است. در واقع باید گفت نیما ناشناخته مانده است.
علی اسفندیاری که بعدها به نیما یوشیج معروف شد، در ۲۱ آبانماه سال ۱۲۷۶ خورشیدی در دهکده یوش، واقع در ایالت نور بهدنیا آمد. امروز تولد این شاعر برجسته است و به همین مناسبت یکی از نامههای عاشقانه او به همسرش عالیه را انتخاب کردهایم که میخوانید. در میان شاعران و نویسندگان ایرانی بسیار اندکند کسانی که تاملها و نامههای عاشقانه خود را به یادگار گذاشته باشند. نیما یکی از این معدود نمونههاست. در نامههای عاشقانه نیما ما با چشم اندازی بسیار لطیف و شورانگیز رو به رو میشویم.
عالیه عزیزم
چیزهایی که زبانی برای مردم گفته میشود وقتی که موثر واقع نشد باید آن را نوشت، ممکن است در صورت ثانی اثر کند.
به این جهت مینویسم. تو وقت داری که فکر کنی و آن وقت یقین خواهی کرد چیزی را که مینویسم در موقع نوشتن آن فکر کردهام در کوهپایه، جایی که قدم به قدمش را با من تماشا کردهای، اواخر پاییز کبکهایی پیدا میشوند که میخواهند شکارچی را گول بزنند: سرشان را زیر برف میبرند دمشان را به هوا. چون خودشان شکارچی را نمیبینند خیال میکنند شکارچی هم آنها را نمیبیند.
دیشب وقتی که از اتاق بیرون آمدم و چشمم به ماه افتاد، افسرده شدم. گفتم عالیه بیشباهت به این کبکها نیست و همین حالت که عبارت از خود را علنا مخفی فرض کردن باشد، در روح انسانی وجود دارد. وقتی که کسی را نمی شناسند خیال میکنند کسی هم آنها را نشناخته است
ولی نبض تو در دست من است. تو بی جهت به من میگویی بلهوس. کدام بلهوس عطر صبح و اتوی پیراهنش را فراموش کرده است. صبح از در خانه بیرون نمی روند مگر با بزک کامل. این اشخاص تمام پولشان را برای ظاهرشان خرج میکنند و تمام باطنشان را به یک پول میفروشند. نه عقیده ثابت دارند نه استقامت. شاید تحریر زیاد، اعمال شاقه فکری، ناجور بودن با مردم، خدمت بدون مزد به ملت، گمنامی و فقر من دلیل بلهوسی من باشد درست است من یک وقت جور دیگر بودهام، ولی حالیه خیلی لجوج هستم و زیاده از حد بد بین چیزهایی را که خیلی قبل از این روزگارها نوشتهام و برای تو خواندهام برای این بوده است که وجود محبوب تو را بیشتر به خودم نزدیک کنم. تو مقصود مرا نمیدانی
اگر چند سال زودتر به هم میرسیدیم، به تو میگفتم هر پرنده کجا آشیان دارد ! حال از تو شکوه نمیکنم. از تصادف! … جهت این است که در ابتدای مواصلت خیلی لاابالی و بیقید شده بودم. پس تو این قدر بیقید نباش. روی این امواج، زندگانی به پل کوتاه و تنگی شباهت دارد. کمی بیقید برای لغزیدن و تسلیم شدن به امواج غضب ناک کافی است. این امواج، حوادث است. انسان با قابلیت و تدابیر شخصی ممکن است آنها را پس و پیش کند، ولی نمیتوان آنها را کوچک شمرد
به تو یک فکر خوب بدهم. چون نوشته میشود شاید اثر کند: سعی داشته باش در قلب کسی که با او زندگی میکنی یادگارهایی بگذاری که در ایام پیری، موقعی که خواهی نخواهی شکسته و ناتوان میشوی، آن یادگارها مانع از این باشند که آن آدم از تو دور بشود
ظاهر آرایی برای خود مقامی دارد، ولی همین که از بین رفت به آن حبابهای خالی شباهت خواهد داشت که از سقوط قطرات باران روی آب تولید شده و انعکاسات رنگارنگی در سطح آن تصور یافته باشد. چون باطن ندارند، بر میخیزند. روی کار آمده، دورانی دارند پس از آن مثل خیالهای گریزان، مثل درآمدهای اول تو، زود از بین میروند
عالیه عزیزم! محبتهای ظاهری فناپذیر هستند، ولی همین که باطن و حقیقتی داشت، برای همیشه حکم فرمای قلب انسان واقع میشوند. برای این که در موقع زوال صورت باطن، نایب مناب صورت خواهد شد
اگر در من فکر و احساسات خوب سراغ داری عالیه! به توقعات من اهمیت بده. من از تو یک چیز میخواهم: «با من یک جور باشی» در اتاق تنها، سرت را به دو دست گرفته فکر کن.
ارسال نظر