نویسنده: مایک کونزال
مترجمان: پریسا آقاکثیری، فیاض خاک
منبع: www.rortybomb.wordpress.com
کارل اسمیت، در بحثی با عنوان «نابرابری مصرف در مقابل نابرابری درآمدی» نوشته است:

نکته اول آن است که تمرکز بر نابرابری درآمدی، هیچ فایده‌ای ندارد. هیچ عجیب نیست اگر کسی درآمد بالایی داشته باشد، اما مصرفش در سطح متوسط باشد. از سوی دیگر دلیلی ندارد که فکر کنیم بازتوزیع درآمد چنین فردی می‌تواند مفید باشد.
بی دلیل نیست که برخی از افراد پس‌انداز بالایی دارند. برخی می‌خواهند بدهی‌های خود را تسویه کنند. برخی از آن‌ها باید وام‌هایی که در طول تحصیلات عالی دریافت کرده‌اند را بازپرداخت کنند. برخی از افرادی که به نظر می‌رسد درآمد بالایی دارند درآمدشان ناپایدار است مثلا ممکن است که یک سال پاداش بالایی دریافت کرده باشند و الزاما این پاداش بالا هر سال تکرار نمی‌شود یا ممکن است که برخی از آن‌ها به شدت ریسک گریز باشند. فکر می‌کنم که مورد اخیر از اهمیت زیادی برخوردار باشد.
به همین دلیل من نیز قصد ندارم که تنها بر نابرابری مصرف تمرکز کنم. زمانی که شما بحث را از نابرابری مصرف شروع می‌کنید فروض زیادی را باید وارد مدل کنید‌. به عنوان مثال فرض می‌کنید که نابرابری مصرفی پایین است چون مردم می‌خواهند پس‌انداز کنند. شاید این که نابرابری مصرفی کم و سطح پس‌اندازها بالا است به این دلیل باشد که خرج کردن مبلغ زیادی پول کار مشکلی است.
برای روشن شدن موضوع، مثال مقابل را در نظر بگیرید: بحث ما در مورد نابرابری با مثالی از خرید یخچال شروع شد. بنابراین در همین بحث نیز خرید یخچال را در نظر می‌گیریم. ابتدا بیایید برای اندازه‌گیری نابرابری درآمدی، نسبت متوسط درآمد کارمندان به مدیران اجرایی را در نظر بگیریم(نمودار یک را ملاحظه کنید).
نمودار یک: نسبت درآمد مدیران اجرایی به متوسط دستمزد کارمندان





همانطور که در نمودار می‌بینید هر مدیر اجرایی به طور متوسط 260 برابر هر کارمند دریافتی دارد، ضمنا می‌توان فرض کرد که هر کارمند می‌تواند با پرداخت 350‌دلار یک یخچال خریداری کند (این فرض، معقول است). بنابراین مدیر اجرایی می‌تواند معادل 91000$=350$ *260 برای خرید یخچال اختصاص دهد. البته در بازار یخچالی با این قیمت وجود ندارد.
گرانترین یخچالی که می‌توان یافت ۱۷۰۰۰‌دلار قیمت دارد: «گورنج گران‌ترین یخچال جهان را برای کسانی که پولشان از پارو بالا می‌رود به بازار فرستاده است. یخچال فریزرهای ۱۰۰۰۰ پوندی که تنها ۱۰ عدد از آن‌ها تولید شده است، با ۷۰۰۰ قطعه کریستال سواروفسکی پوشانده شده است تا سطح سیاه آن در تاریکی مانند یک آسمان پرستاره به نظر برسد». با فرض این که یک مدیر اجرایی پنج خانه داشته باشد و برای هر خانه‌اش یکی از این یخچال‌ها بخرد(یعنی نصف یخچال‌های عرضه شده با این قیمت را خریداری کند!) باید ۸۵۰۰۰‌دلار بابت خرید یخچال بپردازد. این یک حالت افراطی برای خرید یخچال به شمار می‌رود، اما حتی در این حالت هم نابرابری مصرفی همچنان از نابرابری درآمدی کمتر است.
من تحلیلگران مالی زیادی را می‌شناسم که درآمدشان نسبت به همتایانشان در سطح متوسط است، اما بازهم نمی‌توانند آنقدر که می‌خواهند خرج کنند چون وقتشان محدود است یا امکان خرج کردن برایشان وجود ندارد. بسیاری از آن‌ها مدت‌ها است که می‌خواهند به یک تعطیلات سه‌ماهه بروند، اما وقتش را ندارند. این افراد ناچارند که پول خود را بیشتر صرف خانه‌شان کرده و باقی آن را پس‌انداز کنند. راه‌های زیادی برای خرج کردن پول وجود دارد، اما خرج کردن این حجم از پول‌ها آسان نیست.
نکته دیگر این است که این واقعیت که مدیران اجرایی بیشتر پس‌انداز می‌کنند به این دلیل نیست که بیشتر ریسک‌گریز هستند. بسیاری از مردم طبقه متوسط پس‌انداز ناچیزی دارند، اما تمام آن را در اوراق قرضه دولتی بدون ریسک سرمایه‌گذاری می‌کنند یا با آن خانه خریداری می‌کنند، در حالی که بسیاری از ثروتمندان تمام پس‌انداز خود را که مبلغ قابل توجهی نیز هست، در دارایی‌های پرریسک سرمایه‌گذاری می‌کنند. بسیاری از ثروتمندان ترجیح می‌دهند با پولشان ریسک کنند تا این که آن را در بهترین رستوران شهر خرج کنند. به عبارت دیگر آن‌ها از این سرمایه‌گذاری‌ها مطلوبیت بیشتری کسب می‌کنند و این واقعیت که در دارایی‌های پرریسک سرمایه‌گذاری کرده‌اند را «مصرف» می‌کنند. یادم می‌آید زمانی که دانشجو بودم دوستی می‌گفت قانون سرمایه‌گذاری و انتخاب پورتفولیو این است که «مردم مطلوبیت خود را و ثروتمندان ثروت خود را بیشینه می‌کنند». متاسفانه نمی‌توان تخمین دقیقی از درستی این ادعا به دست آورد، اما واضح است که این تئوری حتی نمی‌تواند توصیف دقیقی به دست دهد.
رابطه درآمد و استقلال شخصی
من در پاسخ به یکی از خوانندگان که پرسیده بود «پول چیست؟» سخن لوییس مناند را نقل می‌کنم: ستارگان موسیقی راک می‌خواهند پول دربیاورند به همان دلیلی که هر کس دیگری در یک جامعه لیبرال می‌خواهد پول در بیاورد: برای داشتن اسباب بازی و استقلال بیشتر.
من با این گفته کاملا موافقم، زیرا هم معنی عملی استقلال را در نظر می‌گیرد و هم معنی فلسفی‌تر آن را. درست است؛ می‌توان با پول کارهایی کرد که الزاما در تعریف مصرف نمی‌گنجند. مثلا کسی که پول دارد می‌تواند تصمیم بگیرد که یک سال کار نکند، بدون نگرانی در مورد هزینه‌ها از همسرش جدا شود و در کل خودمختاری بیشتری داشته باشد. داشتن خودمختاری، در تفکر لیبرال کلاسیک یکی از مهم‌ترین عناصر به شمار می‌رود.
من فکر می‌کنم که خرید آنچه که مناند به کنایه «اسباب بازی» می‌نامد همان چیزی است که در بحث مصرف پوشش داده می‌شود، اما مساله استقلالی که پول به بار می‌آورد در مباحث مربوط به مصرف مغفول می‌مانند. استقلال بدان معنی است که کنترل ما روی زندگی مان بیشتر می‌شود و در مقابل ریسک‌ها ایمن می‌شویم.
من فکر می‌کنم که نابرابری می‌تواند هزینه‌های ثابت مانند مسکن و تحصیلات را تحت تاثیر قرار دهد و در صورتی که حل و فصل قراردادهای اجتماعی پرریسک باشد، نابرابری افزایش می‌یابد. از نظر من بدیهی است که در صورتی که امکان ریسک کردن وجود نداشته باشد نمی‌توانیم به استقلال فردی برسیم و همچنین معتقدم که باید شرایط برای ایجاد قراردادهای اجتماعی‌ای که به ما امکان داشتن استقلال فردی را می‌دهند فراهم باشد وگرنه هیچ‌کس احساس امنیت نخواهد کرد.