کارآفرینی
نویسنده: راسل سابل
مترجم: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
بخش اول
کارآفرین (entrepreneur) کسی است که یک کسب و کار یا تجارت را سازماندهی کرده، مدیریت نموده و ریسک آن را بر عهده می‌گیرد. کارآفرین در واقع عامل تغییر است.

کارآفرینی (entrepreneurship) نیز فرآیند کشف ترکیب‌های جدید برای منابع است. در صورتی که ارزش بازاری که با این ترکیب جدید از منابع ایجاد شده است، از ارزش بازاری‌ که این منابع می‌توانند به تنهایی یا در ترکیبات متفاوت در جایی دیگر به وجود آ‌ورند بیشتر باشد، کارآفرین به سود دست می‌یابد. کارآفرینی که منابع لازم برای تولید شلواری که با قیمت 30دلار در بازار به فروش می‌رسد را مورد استفاده قرار داده و آن منابع را در تولید یک کوله‌پشتی که به قیمت 50دلار به فروش خواهد رسید استفاده می‌کند، به خاطر افزایش ارزشی که از این منابع ایجاد شده سود کسب می‌کند. چنین مقایسه‌ای امکان‌پذیر است زیرا در بازارهای رقابتی هزینه‌های تولید برای کارآفرین، با توجه به قیمتی که باید پیشنهاد دهد تا این منابع را از استفاده‌های جایگزین خارج کند، تعیین می‌شود. این قیمت معادل ارزشی است که منابع مورد اشاره می‌توانند در بهترین استفاده غیر از کاربرد فعلی تولید کنند. از آنجا که قیمت خرید منابع این هزینه فرصت (ارزش دیگر کاربردهایی که از آنها صرف‌نظر شده است) را مشخص می‌سازد، بنابراین سودی که کارفرماها به دست می‌آورند، بیان‌کننده این است که چه مقدار از ارزشی که آنها با استفاده از منابع تحت کنترل خود به وجود آورده‌اند از ارزش تولید شده در مصارف جایگزین بیشتر است.
کارآفرینانی که ضرر می‌کنند ارزش ایجاد شده توسط منابع تحت کنترل خود را کاهش می‌دهند، به این معنا که منابع مزبور می‌توانستند ارزش بیشتری را در استفاده‌ای دیگر به همراه داشته باشند. ضرر وقتی ایجاد می‌شود که کارآفرین مثلا یک کوله‌پشتی جین پنجاه‌دلاری را به یک شلوار جین سی‌دلاری تبدیل کند. این خطا در قضاوت، بخشی از فرآیند یادگیری در کارآفرینی است که برای کارآمدی عملکرد بازار بسیار حیاتی می‌باشد. این نظام سود و زیان موجود در کاپیتالیسم به بررسی ترکیبات جدید و فراوان منابع که کارفرماها کشف می‌کنند، کمک می‌کند. تحرک و رشد اقتصاد به کارآیی فرآیندهایی بستگی دارد که ایده‌های جدید به واسطه آنها به سرعت کشف شده، مورد استفاده قرار گرفته و عنوان موفقیت یا شکست را به خود می‌گیرند. تشخیص موفقیت دقیقا به اندازه حصول اطمینان از آن که ناکامی‌ها به سرعت تشخیص داده شده و منابع دارای کاربرد نامناسب برای استفاده در موارد دیگر آزاد شده‌اند، دارای اهمیت می‌باشد. این نکته، جنبه مثبت شکست‌هایی است که در کسب‌وکار روی می‌دهند.
کارآفرینان موفق اندازه کیک اقتصاد را برای همه گسترش می‌دهند. بیل گیتس زمانی که دانشجوی دانشگاه‌هاروارد بود، BASIC را برای اولین میکروکامپیوترها ایجاد کرد و بعدها در 1975 مایکروسافت را تاسیس نمود. IBM طی دهه 1980 برای فراهم کردن یک سیستم عامل برای کامپیوترهایش با گیتس قرارداد بست (و نتیجه آن ایجاد سیستم عامل MS-DOS بود). گیتس این نرم‌افزار را از یک شرکت دیگر تهیه کرد و در واقع یک شلوار جین 30دلاری را به یک محصول چند میلیارد دلاری بدل نمود. امروزه برنامه OFFICE و سیستم عامل ویندوز متعلق به مایکروسافت روی حدود 90درصد از کامپیوترهای دنیا اجرا می‌شوند. گیتس با ایجاد نرم‌افزاری که بهره‌وری انسان را افزایش می‌دهد، توانایی ما برای تولید محصول (و کسب درآمد) را توسعه بخشید و به بالاتر رفتن استانداردهای زندگی همه انسان‌ها منجر شد.
سام والتون، پایه‌گذار وال‌مارت کارآفرین دیگری بود که به گونه‌ای مثبت روی زندگی میلیون‌ها نفر تاثیر گذاشت. نوآوری‌های او در کنترل انبارها و مراکز توزیع، به وال‌مارت این امکان را داد که طی کمتر از ۳۰ سال از یک مغازه در آرکانزاس به بزرگ‌ترین خرده‌فروشی زنجیره‌ای در آمریکا تبدیل شود. خریدارهای این فروشگاه‌ها از قیمت‌های پایین و موقعیت مناسب فروشگاه‌های وال‌مارت‌ والتون بهره‌مند می‌گردند. والتون به همراه کارآفرین‌های دیگری از قبیل تد ترنر (سی‌ان‌ان)، هنری فورد (اتومبیل‌های فورد)، ری کراک (اعطای امتیاز نمایندگی مک‌دونالد) و فرد اسمیت (FesEx) زندگی روزانه میلیاردها نفر را در سراسر دنیا بهبود بخشیدند.
ریشه واژه «کارآفرین» (entrepreneur) فعل entreprendre است که در قرن سیزده میلادی در فرانسه رایج بوده و به معنای «انجام یک کار» یا «قبول مسوولیت چیزی» می‌باشد. اسم این فعل یعنی entrepreneur در قرن 16 برای اشاره به فردی که ریسک راه‌اندازی یک بنگاه را متحمل می‌شد مورد استفاده قرار می‌گرفت. اولین کاربرد آکادمیک این کلمه توسط یک اقتصاددان، احتمالا به سال 1730 و ریچارد کانتیلون باز می‌گردد. وی تمایل به تحمل ریسک مالی شخصی برای راه‌اندازی یک بنگاه را به عنوان مشخصه تعیین‌کننده یک کارفرما معرفی ‌کرد. در اوایل دهه 1800 دو اقتصاددان به نام‌های ژان باتیست سی و جان استوارت میل، کاربرد آکادمیک واژه «کارآفرین» را باز هم گسترش دادند.
سی بر نقش کارفرما در تولید ارزش از طریق خارج ساختن منابع از یک حوزه دارای تولید کمتر و انتقال آن به حوزه‌های مولدتر تاکید می‌کرد. میل نیز در کتاب معروف خود با عنوان «اصول اقتصاد سیاسی» که در ۱۸۴۸ به نگارش درآورد از واژه «کارآفرین» برای اشاره به کسی که هم ریسک یک کسب‌وکار و هم مدیریت آن را بر عهده می‌گیرد، استفاده کرد. میل از این طریق تمایز میان کارفرما و دیگر صاحبان کسب و کار (از قبیل سهامداران یک شرکت) که ریسک مالی آن را متحمل می‌شوند، اما به طرز فعالانه در عملیات‌های روزانه شرکت یا در مدیریت آن نقشی ایفا نمی‌کنند را نسبت به کانتیلون، به شکلی مشخص‌تر بیان نمود.
دو اقتصاددان برجسته قرن بیستم با نام‌های جوزف شومپیتر و اسرائیل کرزنر درک آکادمیک از مفهوم کارآفرینی را باز هم اصلاح کردند. شومپیتر بر نقش کارآفرین به عنوان مبتکری که با ارائه کالاها یا روش‌های تولید جدید، تغییری را در اقتصاد به وجود می‌آورد، تاکید می‌نمود. کارآفرین از نقطه نظر شومپیتری نیروی ویرانگر اقتصاد است. وی بر فرآیند مفید «تخریب خلاق» تاکید می‌کرد که در آن معرفی کالاهای جدید، به از رواج افتادن یا شکست دیگر کالاها منجر می‌شود. معرفی سی‌دی و کنار رفتن ضبط وینیلی تنها یک نمونه‌از مثال‌های بسیار زیاد «تخریب خلاق» است. مثال‌های دیگر شامل اتومبیل، برق، هواپیما و کامپیوترهای شخصی و... می‌شود. کرزنر بر خلاف دیدگاه شومپیتری توجه خود را به کارآفرینی به عنوان یک فرآیند اکتشافی معطوف می‌ساخت. از نگاه کرزنر، کارآفرین کسی است که فرصت‌های سودآوری که سابقا به آنها توجه نشده است را کشف می‌کند.
این اکتشاف کارآفرین سبب شروع فرآیندی می‌گردد که در آن، فرصت‌های سودآوری تازه کشف شده در بازار مورد استفاده قرار می‌گیرند تا جایی که رقابت در آن فرصت کسب سود را از میان می‌برد. کارآفرین از نقطه نظر کرزنر، بر خلاف نیروی ویرانگر مورد نظر شومپیتر، یک نیروی متعادل‌کننده است. فردی که پی می‌برد افزایش در میزان ثبت‌نام در دانشگاه شهر سبب بروز فرصت سوددهی در بازسازی خانه‌ها و تبدیل آنها به آپارتمان‌های اجاره‌ای شده است مثالی از این نوع کارآفرین است. اقتصاد‌دان‌ها در مکتب جدید اقتصاد اتریشی ایده‌های شومپیتر و کرزنر را بیشتر توسعه داده‌اند.
در دهه‌های 1980 و 1990، دولت‌های ایالتی و محلی آمریکا تمرکز سابق خود بر جذب شرکت‌های بزرگ تولیدی به عنوان محور سیاست‌های توسعه اقتصادی را به کناری نهادند و در مقابل، ‌توجه خود را به ارتقای کارآفرینی معطوف ساختند. در همین دوره شاهد افزایش چشمگیری در تحقیقات تجربی راجع به بحث کارآفرینی و سرمایه‌گذاری بودیم. در برخی از این مطالعات به بررسی اثر عوامل مردم شناختی و اقتصادی- اجتماعی بر احتمال تصمیم افراد برای کارآفرینی پرداخته می‌شود. سایر مطالعات فوق به بررسی اثر مالیات‌ها بر فعالیت‌های حوزه کارآفرینی می‌پردازند. آنچه کماکان این آثار را با مشکل روبه‌رو می‌سازد عدم وجود معیاری واضح برای فعالیت‌های مربوط به حوزه کارآفرینی در سطح ایالت‌های آمریکا است. دانشمندان عموما کارآفرینی را با استفاده از ارقام مربوط به افرادی که برای خود کار می‌کنند (افراد خویش‌فرما) مورد بررسی قرار می‌دهند. نقص چنین معیاری آن است که برخی افراد تا اندازه‌ای به این دلیل به خویش فرمایی روی می‌آورند که از پرداخت مالیات بر درآمد یا حقوق اجتناب ورزند یا حتی از آن فرار کنند. به عنوان مثال در بعضی از تحقیقات به عمل آمده مشخص شده است که افزایش نرخ مالیات بر درآمد به افزایش نرخ خویش‌فرمایی منجر می‌گردد. این نتیجه دور از انتظار احتمالا به دلیل نرخ‌های مالیاتی بالایی حاصل شده است که افراد را ترغیب می‌نمایند تا از طریق تشکیل پرونده به عنوان فرد خویش‌فرما از پرداخت مالیات فرار کنند. اقتصاددان‌ها همچنین دریافته‌اند که افزایش نرخ مالیات بر ارث منجر به کاهش احتمال روی آوردن افراد به کارآفرینی می‌گردد. در برخی از مطالعات تجربی تلاش شده است که سهم فعالیت‌های حوزه کارآفرینی در رشد کلی اقتصاد تعیین گردد. اکثر مطالعاتی که به طور گسترده‌ای به آنها رجوع داده می‌شود، از داده‌های بین‌المللی استفاده می‌کنند و از شاخص‌ فعالیت‌های کارآفرینی برای تمامی کشورها، که به صورت سالانه در Global Enerepreneurship Monitor منتشر می‌شود، بهره می‌برند. این تحقیقات به این نتیجه می‌رسند که بین یک سوم تا نیمی از تفاوت‌های مشاهده شده در نرخ رشد اقتصادی میان کشورهای مختلف را می‌توان با اختلاف در نرخ فعالیت‌های کارآفرینی توضیح داد. نتایج متقن مشابهی نیز در سطوح ایالتی و محلی به دست آمده است.
اقتصاددان‌ها دریافته‌اند که تزریق وجوه سرمایه‌ پرمخاطره لزوما به رشد کارآفرینی نمی‌انجامد. سرمایه متحرک‌‌تر از نیروی کار است و وجوه طبیعتا به مناطقی جریان می‌یابند که ایده‌های خلاق و و ایده‌هایی که می‌توانند سودآور باشند، تولید می‌گردند. این امر بدان معنا است که در مراحل اولیه سیاست‌های توسعه اقتصادی، حمایت از کارآفرینان منفرد از اهمیت بیشتری نسبت به جذب سرمایه‌های پرمخاطره برخوردار است. اگر چه سرمایه‌گذاری می‌تواند احتمال بقای کسب و کارهای جدید را فراهم آورد، اما سبب خلق ایده‌های تازه نمی‌شود. سرمایه‌گذاری پس از خلق ایده‌های تازه انجام می‌شود، نه بالعکس.