گفتوگو با رسول یونان؛ شاعر، نویسنده و مترجم درباره شعر اجتماعی
مردهشور هم نماد بخشی از جامعه است
شعر مهمترین هنری است که از گذشتههای دور تا اکنون در زندگی جامعه ایرانی نقش بازی کرده است. شاید در این سرزمین هنری کاربردیتر از شعر وجود نداشته باشد که تا این اندازه با اقشار مختلف سروکار پیدا کند.
شعر مهمترین هنری است که از گذشتههای دور تا اکنون در زندگی جامعه ایرانی نقش بازی کرده است. شاید در این سرزمین هنری کاربردیتر از شعر وجود نداشته باشد که تا این اندازه با اقشار مختلف سروکار پیدا کند.
در سالهای اخیر شاعران ایران تا اندازه زیادی نسبت به شعر اجتماعی و بازتاب جامعه در آثارشان بیتفاوت بودهاند. به همین بهانه با رسول یونان شاعر، نویسنده و مترجم معاصر به گفتوگو نشستیم. یونان جزو معدود شاعران و نویسندگانی است که در کتابهای پرتعدادش، همواره به دغدغههای انسان عصر امروز پرداخته است.
فکر میکنید چرا رویکرد شاعران ایرانی نسبت به مضامین اجتماعی کمرنگ است؟
شعر ایران از ابتدا تا جایی که یاد تاریخ ادبیات میآید، نسبت به اجتماع و وقایع آن کملطف بوده است. اگر هم هر از گاهی لطفی کرد ه تنها در حد تعارف به چشم میآید. تعارفی آمیزه شعار و سطحینگری.
وقتی تاریخ ادبیات را ورق میزنیم شعر اجتماعی در دیوان شاعران بیشتر نه در وسط صفحه که به صورت حاشیهنویسی بر گوشههای کاغذ نمود پیدا کرده است و گاهی هم که این شعرها در حاشیه با خط کجومعوج، نوشته شده و وسط میآید در حد صفحات انگشتشمار دیوان است.
شاعران ایران، بیشتر روی سخنانشان با معشوق است. آنها تمام مسائل را از چشمزنی زیبا میبیند. اگر لبخند زد یا غرق در آرامش است و اگر قهر کرد شمارش معکوس برای برپا شدن قیامت شروع میشود.
یعنی شعر کلاسیک تا اندازه زیادی از پرداختن جدی به دغدغههای زندگی انسان تهی است؟
همان طور که گفتم در حد شعار است، نه شعر. حرکت در این شعرها بسیار ساده و گاه با عصا صورت میگیرد. شاید به نظر من هجو و هزل در شعر کلاسیک از این منظر نشات میگیرد؛ یعنی شاعر وقتی متوجه شد شعرش آبکی درآمده وانمود میکند میخواهد حماقتهای جامعه را با خنده اصلاح کند که عموما ناموفق است و کمی بعد در چاپهای بعدی، آن دسته شعرها را حذف میکند.
نمیدانم شاید هم من اینگونه فکر میکنم.
البته شاعرانی هم بودهاند که در این عرصه بسیار موفق عمل کردهاند.
بله کسی منکر نیست. آنها استثنا هستند و استثناها همواره جزو قاعده نیستند. در نظر بسیاری از شاعران اجتماع یک نفر است و آن هم معشوقی که همیشه دور است و میتواند دنیا را نجات بدهد، اما از سرعشوه این کار را نمیکند. در انبان گیسوانش همیشه توفانهایی برای روز مبادا که بیشتر منظورش خراب کردن جهان است، نگهداشته است.
اما شاعران معاصر هم نسبت به دنیای پیرامونشان بیتفاوتند.
اکثر شاعران امروز هم وارثان اندیشههای گذشته هستند، همینطور فرزندان خلف آنها وقتی کتاب «روز بخیر محبوب من» منتشر شد، خیلیها از اینکه برای مردهشور ده شعر گفته بودم سرزنشم میکردند، اما پاسخ من این بود که مرده شور هم نماد بخشی از جامعه است. نباید او را به جرم شستن چرک دنیا کنار گذاشت. من فکر میکنم اکثر شاعران نگاه ضعیفی به عناصر زیبایی شناسی دارند، آنها فکر میکنند فقط عشق زیباست. فکر میکنند اگر دور این محور بچرخند شعرشان زیبا میشود، در حالی که اینگونه نیست. همانطور که در زیباییها زشتی نهفته است در زشتیها نیز زیباییهایی جریان دارد.
شما خودتان تا چه اندازه به نوشتن شعرهای اجتماعی گرایش دارید؟
اصولا شعر مدرن، نقاشی مدرن یا داستانهای مدرن باید واکنش هنرمندان و نویسندگان به انقلابات صنعتی و اجتماعی و همینطور ایدههای جدید ملی و فلسفی باشد؛ البته این موضوع در ادبیات کلاسیک هم دلالت میکند، هنر و ادبیات باید آینه گردان وقایع باشد نه ستایشگر آن.
خیلیها معتقدند شعر شاملو به عنوان یکی از مهمترین شاعران اجتماعینویس معاصر کارکردش را از دست داده است؛ اما در مقاطع مختلفی از زمان شعر او دوباره خودش را نشان میدهد و مردم همچنان از آن استقبال میکنند، در واقع ما باخلاء نبود شاعری در حد شاملو روبهرو هستیم، این طور نیست.
شعر شاملو کارکردش را از دست نداده بلکه زمان است که کارکردش را از دست داده. طبیعی است کسی که به جشن عروسی برود خواهناخواه حداقل آن شب از آمدن سیل در روستایی دور یا از ترکیدن یک بمب عروسکی در دست یک کودک غافل میماند. میخواهم بگویم ما وقتی از متنی دور میشویم به آن معناست که متن کارکردش را از دست نداده بلکه خودمان امکان استفاده از آن را مخدوش کردهایم.
شاملو «کاشف فروتن شوکران» در اعماق زندگی است. او زیاد از کشفش راضی به نظر نمیرسد؛ اما آن را روایت میکند تا انسانها مواظب زهرآگین بودن زندگی باشند.
به نظر شما آیا ادبیات تاریخنگاری جهان واقعی است؟
اینجا یاد حرف ویرجینا وولف افتادم که میگوید هنر نسخه دوم جهان واقعی نیست. از آن کثافت همان یک نسخه کافی است. حالا شما میتوانید به جای کلمه هنر از قصه، شعر، فیلم یا هر چیز دیگری استفاده کنید. هنر نمیتواند تاریخنگاری جهان واقعی باشد، بلکه آیینه اندیشههایی است که جهان واقعی را رقم میزند. جهان واقع یک جهان ساکت است. یک جهان یخزده که فقط غمانگیز است نه خطرناک، اما این اندیشههای بشری است که گاه بیشتر آتش میافروزد و یخ جهان را ذوب میکند و بعد بر اثر گرمایش آن را فاسد میکند. بگذار مثال بهتری بزنم. گاه اندیشههای بشری مثل کشیدن یخچال از برق است که ابتدا یخها آب شده و سپس خوراکیها خراب میشوند. لازم به یادآوری است که من درباره اندیشههای بدحرف میزنم. اندیشههایی که جهان را به این روز انداخته است.
پس تعهد هنرمند در این میان چه میشود؟
بگذار راحتتر بگویم که شاعران معاصر به معشوقههایشان تعهد دادهاند نه به اجتماع. سند حرف من کتابهای شعر موجود در کتابخانهها و کتابفروشیهاست. جای تاسف است این کتابها را که ورق میزنید انگار شاعرانشان در بهشت موعود زندگی میکنند و بشریت هیچ زخمی بر تن ندارد. قبول دارم شعر گلوله نیست که بتوان با آن به جنگ تیرگی رفت، اما میتواند چراغ باشد. چراغی که میتواند در بازگشت به خودمان راهمان را روشن کند.
البته بیانصافی است که اگر از کنار شعرهای بعضی از شاعران معاصر بیاعتنا بگذریم.
دقیقا. من زیباترین شعر اجتماعیای که خواندم «خاکستر و بانو» سروده شمس لنگرودی بود. این شعر در ستایش انسان سروده شده است. انسان ستمدیدهای که هر چیزی حتی لرزش برگی پشت پنجره آزارش میدهد.
البته ناگفته نماند که شمس لنگرودی یک عاشق به تمام معناست. عاشقی که خودخواه و خودمحور نیست و جهان را در یک نفر خلاصه نمیکند. من با خواندن شعرهای او همیشه جهان را به یاد میآورم، حال آنکه خواندن خیلی از شعرها جهان را از یادم میبرد. شمس شاعر توانایی است و ساعت مچیاش خیلی دقیق کار میکند.
به خاطر همین توجه به انسان است که آثار شاعرانی همچون ناظم حکمت را ترجمه میکنید.
حکمت شاعری به تمام معنا اجتماعی است. وقتی به خاطر خفقان حاکم در ترکیه مجبور شد در زیرزمین خانه مادریاش زندگی کند در آن زیرزمین شعر عاشقانه نگفت، بلکه به سرزنش آنهایی برخاست که خورشید را نوشیده بودند و ذرهای به زیرزمین او نمیتابید. چشم او خیلی تیز بود و در هر کجای دنیا انسانی به زحمت میافتاد با شعر به کمکش میشتافت. شعرهایی که برای تاران تابابو زن سیاهپوست که زیرلگدهای آپارتایت له شد سروده، موید این قضیه است؛ به همین خاطر است که تمام آزاداندیشان دنیا به احترام نامش بلند میشوند.
علت اینکه مردم از شعر شاعران سالهای اخیر استقبال چندانی نمیکنند و کتابهای شعر به فروش نمیرسد همین گریز از اجتماع شاعران نیست ؟
دقیقا. وقتی یک بیمار سرطانی کتاب شاعر ما را در دست میگیرد و خودش را در آن نمیبیند، طبیعی است که کتاب را همراه قوطیهای خالی کمپوت روانه سطل آشغال کند.
با رشد موسیقی در سالهای اخیر به نظر میرسد موسیقی در مقایسه با شعر موفقتر بوده است.
درست است. آنها چند کیلومتر جلوتر هستند. در خارج هم انسوبداگ با آن قیافه نه چندان خوشایندش که حتی به درد فیلمهای اکشن هم نمیخورد توانست خیلی از شاعران آمریکا را فیتیله پیچ کند. او از برج عاج پایین آمد و به سمت مردم رفت و مردم هم تحویلش گرفتند، حتی چند سال پیش که در فیلادلفیا موزیسینهای دنیا گرد هم آمده بودند نام او پررنگتر از بقیه بود. دلیلش نوع کلام اوست. کلامی که زشتیها را بازگو میکند تا انسانها خودشان را از زشتیها دور نگه دارند؛ البته غیر از موسیقی رپ در انواع دیگر هم خوانندههایی این کار را کردند، مثل استینگ انگلیسی که او هم محبوب است و مردم او را به خاطر ترانههای ضدجنگش میستایند.
به عنوان آخرین سوال فکر نمیکنید که چون جامعه ما نقدپذیر نیست و انتقادها عمدتا با واکنشهای تند مواجه میشوند، شاعر ترجیح میدهد سکوت کند؟
من معتقدم جامعه ما نقدپذیر است، اما نقدی در کار نیست. اگر نقدی در کار باشد بستر پذیرش آن هم به وجود میآید. متاسفانه در کشور ما دور بعضی چیزها و سوژهها دیوار میکشند تا هیچکس به سمت آن نرود.
ارسال نظر