چرا انگلستان می‌بازد؟

مترجم: مصطفی جعفری

منبع: اکونومیست

مقاله زیر در حاشیه منتشر شدن کتاب «چرا انگلستان می‌بازد: توضیح پدیده‌های عجیب در دنیای فوتبال» برای نشریه اکونومیست نوشته شده است. این کتاب را سیمون کاپر و استفان زیمانسکی نگاشته‌اند:

تمام طرفداران فوتبال، نسبت به اعداد به شدت حساس هستند (این امر در مورد دیگر مسابقات نیز صادق است). البته شاید به این امر اعتراف نکنند، زیرا هیچ کس دوست ندارد به خاطر این که مثلا می‌داند ریکی لامبرت در فصل قبل چند گل برای بریستول راورز زد «الکی خوش» خوانده شود (اگر برایتان جالب است، لامبرت فصل گذشته ۲۹ گل زد). به هر حال طرفداران فوتبال همواره مشغول ردگیری داده‌ها هستند. تحت نظر گرفتن جدول لیگ، نگاه مضطربانه به ساعت در لحظات آخر، پیگیری نتایج، همه این‌ها با اعداد سر و کار دارد.

اما این داده‌ها به تنهایی چیز زیادی برای گفتن ندارند. باید بدانیم که چه طور باید با آن‌ها کار کنیم تاحقایق عمیق تری راجع به فوتبال به ما بگویند. این همان کاری است که سیمون کوپر مقاله‌نویس فایننشال تایمز و استفان زیمانسکی اقتصاددانی که به مباحث ورزشی علاقه زیادی دارد، صورت داده‌اند. آن‌ها در کتابشان برخی از کلیشه‌های رایج را زیر سوال برده‌اند.

اولین کلیشه آن است که فوتبال یک صنعت بزرگ است. این تصور در حالی جا افتاده است که حجم معاملات باشگاه بزرگی مثل منچستر یونایتد در سطح شرکت غیرقابل‌توجهی مثل BBA Aviation (یک شرکت انگلیسی شناخته نشده) است.

مورد دیگر این است که هواداران از صمیم قلب نسبت به تیمشان وفادارند. این در حالی است که نویسندگان این کتاب برآورد کرده‌اند که تنها یک دوم هواداران انگلیسی در فصل بعدی هم هوادار سرسخت تیمشان باقی می‌مانند. هواداران از شهری به شهر دیگر جابه جا می‌شوند، مسائل خانوادگی ذهنشان را مشغول می‌کند. به علاوه از موفقیت استقبال کرده و بنابراین از هواداری از تیم‌های بازنده اجتناب می‌کنند.

افسانه سوم این است که باشگاه‌ها نمی‌توانند موفقیت را بخرند، اما باشگاه‌ها تا وقتی که پولشان را به جای اینکه صرف نقل و انتقالات کنند صرف دستمزد بازیکنانشان کنند، می‌توانند موفقیت را بخرد. تقریبا ۹۰درصد تفاوت در جایگاه تیم‌های موفق انگلیسی را می‌توان با دستمزد بازیکنانشان توضیح داد، در حالی که هزینه نقل و انتقالات نقش چندانی ندارد. مدیران جدیدی که می‌خواهند به روش خودشان موفق شوند، عموما پول باشگاه را هدر می‌دهند. ستاره‌هایی که در جام‌ جهانی‌های اخیر یا جام ملت‌های اروپا مطرح شده‌اند نیز زیادی جدی گرفته شده‌اند. این امر راجع به بازیکنان پرسن و سال تر و بازیکنان برزیلی هم مصداق دارد.

در واقع، باشگاهی می‌تواند موفق باشد که با بازیکنانش مثل سهام رفتار کند. باشگاه باید قبل از این که بازیکنان به اوج برسند آن‌ها را بخرند (اوایل بیست سالگی بهترین سن است) و به محض این که باشگاه دیگری برای بازیکنی قیمتی پیشنهاد کرد که از ارزش واقعی‌اش بیشتر است آن را بفروشد. المپیک لیوناس قهرمان فرانسه از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۸ هر سال همین سیاست را به کار گرفت. آرسنال نیز مدت‌ها است که همین طور عمل می‌کند. آرسن ونگر مدیر آرسنال که فوق لیسانس اقتصاد هم دارد، به شدت نسبت به آمار حساس است.

در این کتاب مسائل دیگری نیز مورد بررسی قرار گرفته است. مثلا این که چرا با برگزاری تورنمنت‌ها مردم شادتر می‌شوند، اما ثروتمندتر نمی‌شوند و این که چرا شهرهای بزرگ تیم‌های موفق تری دارند. شاید بهترین فصل کتاب (به خصوص برای اقتصاددانان فوتبال دوست) فصلی است که به تحلیل ضربات پنالتی با استفاده از تئوری بازی‌های غیرهمکارانه می‌پردازد. نکته جالب آن است که نویسندگان کتاب معتقدند اگر دروازبان منچستر یونایتد به توصیه‌های یک اقتصاددان گوش کرده بود با کمی شانس منچستر می‌توانست چلسی را در لیگ قهرمانان سال ۲۰۰۸ ببرد، اما در ضعیف ترین فصل کتاب تلاش شده که با توجه به اشتیاق مردم کشورها به فوتبال آن‌ها را رده‌بندی کند. نروژ رتبه اول را دارد که به نظر می‌رسد درست باشد.

عنوان کتاب این است: چرا انگلستان می‌بازد؟ در کتاب آمده تیم ملی انگلستان با وجود آن که تنها در یک جام جهانی آن هم ۴۳ سال پیش به قهرمانی رسید و در اروپا نیز هیچ وقت قهرمان نشد خیلی هم بازنده نیستند. در واقع، تیم ملی انگلستان حتی از آن چه که با توجه به‌اندازه، ثروت و تجربه کشور انگلستان در فوتبال بین‌المللی انتظار می‌رفته بهتر عمل کرده است.

فوتبال دوستان انگلیسی آرزوی نتایج بهتری را دارند، اما متاسفانه داده‌ها علیه آن‌ها است.