نقد کتاب -در رابطه با کمک به فقرا باید آن چه میتوان را انجام داد؛ اما واقعا چه کاری قابل انجام است؟
ثروت و اخلاق
مترجم: محسن رنجبر
فرض کنید کودکی را میبینید که در حال غرق شدن در یک استخر است. اگر او را نجات دهید، کت و شلوار گران قیمتتان خراب خواهد شد. آیا به نجات آن کودک مبادرت میکنید؟ واضح است که این کار را انجام میدهید.
مترجم: محسن رنجبر
فرض کنید کودکی را میبینید که در حال غرق شدن در یک استخر است. اگر او را نجات دهید، کت و شلوار گران قیمتتان خراب خواهد شد. آیا به نجات آن کودک مبادرت میکنید؟ واضح است که این کار را انجام میدهید.
حال به کودکان بسیار فقیر دنیا فکر کنید که از دنیا خواهند رفت؛ مگر آن که به مقدار کافی به موسسات خیریهای مثل یونیسف یا آکسفام که برای کمک به آنها طراحی شدهاند، کمک نمایید. آیا در این حال به نجات آنها اقدام خواهید کرد؟ غالبا افراد بهاندازه کافی به این بنیادها کمک نمیکنند. پیتر سینگر در «زندگی که میتوانید نجات دهید» به استدلال در این باره میپردازد که دو موقعیت فوق به لحاظ اخلاقی با یکدیگر معادلند. چنین ارتباط مستقیمی دلسوزانه و الهام بخش است، به گونهای که پس از مطالعه این متن از آقای سینگر، میخواهید کمک بیشتری انجام دهید.
متاسفانه میان این دو موفقیت تفاوتهای چندی وجود دارد. مهمترین این تفاوتها آن است که دقیقا میدانید که برای نجات آن کودک در حال غرق شدن باید چه کاری انجام دهید، در حالی که اصلا معلوم نیست که شما (یا هر فرد دیگری) دقیقا بدانید که برای نجات زندگی کودکان فقیر یا برای بیرون آوردن آنها از فقر شدیدی که در آن به سر میبرند چه باید کرد. تفاوتی دیگر این است که شما فردی هستید که مستقیما برای نجات کودک در حال غرق اقدام میکنید، در حالی که چندین واسطه میان شما و کودکان فقیر وجود دارند: موسسه خیریه بینالمللی، آژانس رسمی کمک رسانی، دولت و کارگر محلی برای کمک رسانی.
سینگر به این مشکلات واقف است. او همچنین از ریشههای پیچیده فقر یعنی نبود حمایت سیاسی از فقرا، آزار و اذیت آنها توسط افراد پلیس، سربازها، باندهای اراذل و اوباش و دیوانسالارهای فاسد، اعمال ضعیف یا مغرضانه قراردادها و حقوق مالکیت آنها آگاه است. البته بگذریم از این که مصادره علنی و دزدی نیز در زمره ریشههای ایجاد فقر قرار دارند. وی به نمونههایی مثل آنگولا اشاره میکند که در آنها دولت فاسد از درآمد سالیانهای بهاندازه ۳۰میلیارددلار از محل ذخایر نفتی (یعنی ۲۵۰۰دلار به ازای هر شهروند) برخوردار است و با این حال امید به زندگی در این کشور برابر با ۴۱ سال است. آیا واقعا کاملا آشکار است که چگونه میتوان افراد را در این شرایط از فقر نجات داد؟
سینگر همچنین از واسطههای نامناسبی که بین ما و فقرا وجود دارند مطلع است. او خاطرنشان میسازد که دو سرمایهگذار که یک موسسه غیرانتفاعی با نام Give well را پایهگذاری کردند، بنیادهای خیریه خصوصی را مورد بررسی قرار دادند و «از این که این بنیادها چه قدر در پاسخدهی به سوالات مرتبط با کارآیی شان ناتوان بودند، متعجب گردیده بودند»، به این معنا که این موسسات خیریه از ارزیابی این که فعالیتهایشان چه نتیجهای داشته است، عاجز بودند. زمانی که نوبت به فراهم آوری اطلاعات پایهای مرتبط با اثربخشی رسید، «خود این بنیادهای خیریه چنین اطلاعاتی را در اختیار نداشتهاند».
Give Well برنامههای خلاقانهای را برای بررسی این مشکل در میان بنیادهای خیریه خصوصی در دست دارد. این سازمان با ارائه طرح کمکهای قابل ملاحظه به بنیادهایی که با معیارهایش همخوانی دارند، امکان ارزیابی بهتر توسط خود بنیادهای تازه کار را برای آنها فراهم میآورد. اما همچنان کارهای زیادی باید صورت بذیرد. سینگر در رابطه با آژانسهای رسمی کمکرسانی به بیان این نکته میپردازد که «محدودیتهای سیاسی و بوروکراتیک» این آژانسها را با محدودیت روبهرو ساخته و در کار آنها ممانعت به وجود
آورده است.
وی میپذیرد که «در گذشته مقدار زیادی از کمکهای رسمی به شکل نادرست طراحی میشده و ضایع گردیدهاند و فایده چندانی به همراه نداشتهاند». با این حال سینگر هیچ گاه مشخص نمیکند که همه این اخبار چه ارتباطی با استدلال وی داشته و از چه معنایی در راستای آن برخوردارند. وی دائما یکسانی میان نجات مستقیم یک قربانی در حال غرق و نجات غیرمستقیم افراد فقیر در مناطق دور دست را تکرار میکند، گویی که هیچ مشکلی وجود نداشته است. به نظر میرسد که او به این عدمتفاوت ایمان آورده است: «بعید به نظر میآید که اگر واقعا برای کاهش فقر دست به کاری بزنیم و منابعی را در این راستا مورد استفاده قرار دهیم که با مقیاس و اندازه مشکل همخوانی داشته باشند (از جمله منابعی را برای ارزیابی ناکامیهای گذشته و عبرتگیری ازاشتباهات خود به کار ببریم)، آن گاه نتوانیم روشهایی را برای اثرگذاری مثبت بیابیم.»
وی نمونههای مشخصی از برنامههایی که فواید مستقیم فراوانی به همراه دارند را بیان میکند. یکی از اینها برنامهای است که طبق آن پزشکان جراح غربی به آفریقا آورده میشوند تا به برطرف ساختن صدمات وارده به سیستم تولید مثل زنان در اثر تجاوز به آنها یا طولانی بودن مدت زایمان بپردازند. این دو مشکل به فیستول یا غیرعادی شدن مجراهای بدن منجر میشوند و کلیهها و رودهها را به گونهای بی اختیار خشک میکنند. اگر این عملهای جراحی اصلاحی صورت نگیرند، فیستول به مصیبتهای جسمی و انزوای اجتماعی زنان پر شمار آفریقا میانجامد.
سینگر با استفاده از چند مورد انگشتشمار از این قبیل نمونهها چندین استدلال میکند که انجام کارهای خوب برای فقرا نسبتا آسان و ساده است. او فارغ از فساد و هزینه بوروکراتیک در سطوح ملی و ایالتی که اغلب باعث میشوند، فعالیتهای کمکرسانی بینتیجه باشند، باید استدلالهای اخلاقی خود را حداقل در رابطه با رفتار آژانسهای کمکرسانی خصوصی و دولتی محک بزند. وی به سرعت افراد ثروتمند را به خاطر انجام ندادن اقدامات کافی به مواخذه میگیرد و با استفاده از استدلال خود راجع به برابری شرایط فوقالذکر میگوید که این قبیل افراد برای یک بطری شراب خوب بیشتر از مرگ یک کودک فقیر اهمیت قائل هستند. اما آیا در این صورت نمیتوان این سوال از نوع سینگری را مطرح کرد که در رابطه با اخلاق مقامات رسمی کمکرسانی چه میتوان گفت که انرژی خود را بیشتر از آن که واقعا برای نجات کودکان فقیر به کارگیرند، آن را صرف ژست گرفتن در عکسهای همراه با خیرخواههای دو آتشه و مشهور و توجه به روابط عمومی خود میکنند؟ در رابطه با فرد فرد کارمندان آژانسهای کمکرسانی چه میتوان گفت که بیشتر وقت خود را به جای آن که به تلاش برای متوقف ساختن مرگ فقرا اختصاص دهند
که در نتیجه بیماری و سوءتغذیه روی داده و کاملا قابل پیشگیری هستند، به بازی با سیاستهای بوروکراتیک و بهبود سابقه شغلی شان میپردازند؟ در رابطه با کارگران کمکرسانی چه میتوان گفت که بودجههای زیادی را در اختیار دارند (بودجههایی که از محل پولهای داده شده برای «کمک به فقرا» فراهم آمدهاند) و به خاطر تنبلی یا بی تفاوتی نمیتوانند تضمین دهند که این کمکها به دست افراد مورد نظر برسد؟
یکی از همکاران من به نام دایان نبت اخیرا تجربه خود از سال 2001 تا به حال به عنوان کارمند موسسه خیریه را باز گو کرد. وی در این مدت ناامیدانه برای متوقف ساختن اپیدمیهای مکرر سرخک در بخش شرقی ایالت Upper Nile در جنوب سودان تلاش میکرده است. هر اپیدمی سرخک صدها کودک را به کام مرگ میکشاند و سپس این کودکان در اطراف روستاها دفن میشوند. آن چه سازمان بهداشت جهانی (WHO) یا یونیسف (که بنیاد خیریه مورد علاقه آقای سینگر است) در پاسخ به درخواستهای ضروری برای واکسن سرخک ارائه میدهند، توجیههایی بوروکراتیک برای عدم فعالیت یا تعهداتی است که مطرح شدهاند، اما بدانها عمل نشده است. اپیدمی سرخک جدیدی در سال 2008 آغاز شد و جان صدها نفر دیگر را گرفت. در زمان نگارش این متن که بیش از هفت سال از اولین درخواست کمک میگذرد، هنوز هیچ واکسنی در بخش شرقی ایالت Upper Nile وجود ندارد.
آقای سینگر نکات اخلاقی جالبی را بیان میکند و به دنبال ترحم بیشتر برای آنهایی است که از کمترین دارایی برخوردارند، اما چرا با وجود چنددهه تلاش و میلیاردهادلار هزینه، تغییر چندانی روی نداده است؟ سرزنشها و انتقاداتی که میتوان مطرح کرد، بسیار زیاد هستند و بیشتر از آن چیزیاند که در کتاب «زندگی میتوانید نجات دهید» بدانها اذعان شده است.
*ویلیام ایسترلی، استاد اقتصاد دانشگاه نیویورک و نویسنده کتاب «فشار به انسان سفید: چگونه تلاشهای غرب برای کمک به بقیه دنیا این همه خرابی به بار آورده و منفعت چندانی به همراه نداشته است» میباشد و برای وبلاگ Aid Watch مطالبی را به رشته تحریر در میآورد.
ارسال نظر