اقتـصاد سیـاسی اصـلاحات
گورچاران داس
مترجم: جعفر خیرخواهان
تجارت بیش از هر مقوله دیگری به شرح و توضیح فلسفی نیاز دارد.
ساموئل جانسون

من در کتاب «هندوستان از بند رسته» نوشتم چگونه هند ابتدا به استقبال دموکراسی رفت و سپس سرمایه‌داری را در آعوش گرفت و چگونه همین تفاوت همه چیز در کشور ما را توضیح می‌دهد. هند در سال 1950، با اعطای حق رای همگانی و حقوق بشر گسترده به مردم یک دموکراسی تمام عیار شد؛ اما فقط در سال 1991 بود که اجازه بازی آزادتری را به نیروهای سرمایه‌داری داد. من فکر می‌کنم این معکوس عمل کردن منحصر به فرد، چیزهای بسیاری درباره جامعه امروز هند به ما می‌گوید به خصوص این که چرا آهنگ و سرعت اصلاحات تا این حد عذاب‌آور، آهسته است.
در نیم قرن گذشته، هندی‌ها شاگردان مشتاق مدرسه دموکراسی بوده‌اند. آنها یاد گرفته‌اند دولت‌های خود را به شکل دوره‌ای و با آرامش عوض کنند. آنها تسلط آزادانه به ذات شِکوِه‌آمیز خود یافته‌اند و دادگاه‌ها را مجبور کردند تا نهایت سعی خود را در احقاق حق بکنند، آنها مطبوعات آزاد سرزنده و به تازگی رسانه‌های الکترونیکی پرتحرکی به وجود آورده‌اند و حاکمیت قانون را ملکه ذهن خود ساخته‌اند. در نتیجه اینها، ما ظهور صداهای گوناگون را دیده‌ایم، طبقات پست جامعه به رو آمده‌اند، طبقه متوسط کثرت‌گرا توسعه پیدا کرده است و توازن بیشتری در فرصت‌ها به وجود آمده است.
درست همان موقعی که هندیان وارد مدرسه آزادی سیاسی شدند، به تدریج آزادی اقتصادی خود را در دامن دولت آمرانه سوسیالیستی طی چهار دهه پس از استقلال از دست دادند. خوشبختانه، دولت سوسیالیستی، بازارها یا کشاورزی هند را ملی نکرد (اگر چه سعی کرد بازرگانی محصولات کشاورزی را ملی کند). اما دولت، صنایع ما را با وضع کنترل‌هایی که هنوز از زیر بار آن کمر راست نکرده است، تضعیف کرد. بنابراین هند در ایجاد انقلاب صنعتی شکست خورد؛ هر چند کشاورزان ما موفق شدند تا انقلاب سبز به وجود آورند. فقط از سال 1991 بود که شروع به باز کردن درها به روی آزادی اقتصادی و نظام بازار نمودیم.
بازارها و بازرگانان هندی از هزاران سال پیش، یعنی از زمانی که مازاد کشاورزی به وجود آمد وجود داشته‌اند. تاریخنگاران به ما می‌گویند که در ۸۰۰۰ تا ۱۰،۰۰۰ سال قبل از میلاد این اتفاق افتاد آنگاه که نخستین شهرها به عنوان مراکز مبادله ظهور یافتند. اما بازارها به معنای نظام بازار نیستند. برای مثال نظام بازار می‌طلبد که پول درآوردن محترم شمرده شود و ما از مطالعه تاریخ می‌دانیم که بازرگانی رایحه بدی به مشام بسیاری از جوامع به خصوص در هند داشته است.
حتی در بهترین زمان‌ها هم نظام بازار را تحسین کردن، کاری سخت است. در طول قرن‌ها، انسان‌ها مشکل تداوم بقا را از طریق سنت یا دستور حل و فصل کرده‌اند. آنها جوامع را بر اساس رسم و عرف سازمان‌دهی می‌کردند. نسل در نسل، فرزندان شغل پدران را پی می‌گرفتند. «آدام اسمیت» می‌نویسد که در مصر باستان، هر مردی طبق اصول مذهبی مجبور بود شغل پدرش را ادامه دهد. در هند، آن گونه که ما نیک می‌دانیم، نظام طبقاتی، مشاغل را به همان شکل تعیین می‌کرد. شلاق اقتدار و دستور حکومتی، روش دیگر سازماندهی و تعیین شغل در جامعه بوده است. اهرام مصر و معابد هند به دستور فراعنه و مهاراجه‌ها ساخته شدند. تا همین اواخر، برنامه‌های پنج ساله اتحاد شوروی بر اساس دستورات «دفتر سیاسی حزب کمونیست» به همین شکل اجرا می‌شد.
فقط در دویست سال گذشته بوده است که بشر راه ‌حل سومی برای مشکل گذران امور زندگی ابداع کرد. آن را نظام بازار یا سرمایه‌داری نامیدند. این نظام به افراد آزادی لازم را می‌دهد تا علایق و استعدادهای خود را پی‌گیری کنند و به دنبال آنچه که از همه بیشتر علاقه دارند بروند و جاذبه و وسوسه سود بردن و پیشرفت کردن (نه سنت یا دستور) است که شخص را به سمت کار و شغل معین هدایت می‌کند. با این حال در تعامل بین افراد نفع شخصی‌خواه، یک دست نامرئی، وظایف جامعه را انجام می‌دهد، چون که این دست نامرئی است، نظام بازار آزاد خیلی سخت فهم و درک می‌شود. این نظام فاقد سادگی و صراحت رسم و سنت یا دستور است که برای هر کسی قابل رویت و مریی هستند. سخت‌تر از اینها درک این نکته است که چگونه یک جامعه می‌تواند کار کند یا چگونه شغل‌های کثیف در جامعه مثل نظافت دستشویی‌ها انجام می‌شود، اگر چنانچه هیچ حاکم یا سنت یا دستوری برای انجام آنها وجود نداشته باشد.
گرچه ما امروز منظره عجیب هزاران جوان هندی را می‌بینیم که سرمایه‌گذاری تجاری جدیدی شروع کرده‌اند، این ایده که تلاش آنها برای کسب نفع شخصی عملا به نفع کل جامعه تمام می‌شود، برای بیشتر مردم، عجیب و باورنکردنی است. حتی تحصیل‌کردگان هندی نیز به نظام بازار اعتماد ندارند شاید چون هیچ‌کس مسوول چیزی نیست و همه آزاد هستند. از این‌رو، سیاست‌مداران متوجه می‌شوند با اجرای اصلاحات اقتصادی‌ مشکل بتوان رای کسی را جمع کرد. تعجبی ندارد که ساموئل جانسون اینطور نظر دهد که «تجارت بیش از هر مقوله دیگری به شرح و توضیح فلسفی نیاز دارد.»
برعکس نظام بازار، دموکراسی است که آسان‌تر درک می‌شود، اما سخت‌تر به دست می‌آید. سرمایه‌داری آسان‌تر به دست می‌‌آید (چون مبادله برای بشر امری طبیعی و فطری است) اما خیلی سخت درک می‌شود. کنایه این است که گرچه ما بیش از پنجاه سال پیش در هند نهادهای سیاسی سخت‌تر دموکراسی را بنیان نهادیم، این نهادهای جوان‌تر سرمایه‌داری هستند که در حال حاضر موفقند. شوربختانه اینکه نهادهای دموکراتیک حکمرانی ما، ما را از خود مایوس کردند. حکمرانی در تمامی سطوح وحشتناک و منزجرکننده است، تمامی ایالت‌های ما ورشکسته شده‌اند، دولت مرکزی را ائتلافات سیاسی فلج کرده‌اند و اعتماد ما به نهادهای دولتی در پایین‌ترین حد خود است. درسی که از همه این‌ها می‌شود گرفت این است که ما نمی‌توانیم دموکراسی یا سرمایه‌داری را حقی مسلم و فرضی برای خود بگیریم و اینکه اهداشدنی نیستند. هر دوی آنها لازم است تا دائما تغذیه شوند. هر دو لزوما با هم جلو نمی‌روند گر چه هر دو از نظر توجه به آزادی انسان، مشترک هستند.
تا آنجایی که من می‌دانم تنها دو ملت هستند که در آنها دموکراسی مقدم بر سرمایه‌داری بوده است: ایالات‌متحده آمریکا و هند. آمریکا قدیمی‌ترین ملت مدرن است و هند یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌ها است. آمریکا دموکراسی خود را در سال 1776 به دست آورد، اما شاهد سرمایه‌داری اصیل تا ابتدای سده نوزدهم با انقلاب صنعتی نبود. در بقیه جهان برعکس بوده است. حق رای دادن و حقوق بشر به تدریج در اروپا گسترش یافت و کم‌کم مردم توانستند نهادهای سرمایه‌داری را که بعد از انقلاب صنعتی سر بر آورده بودند، تغییر دهند. این وارونگی تاریخی در هند همه چیز را متفاوت ساخت و برای تبیین دموکراسی‌های پرهیاهوی هندی و آمریکایی بسیار راهگشا است.
اما دموکراسی هند، اکثریت چشمگیری از رای‌دهندگان فقیر دارد و این آن چیزی است که تفاوت در اوضاع و احوال سیاسی به وجود می‌آورد. «سرینیواسا- راگاوان» روزنامه‌نگار هندی اشاره می‌کند که در درازمدت، نیروهایی که بازارها و دموکراسی را به پیش می‌برند همگرا خواهند شد و در کوتاه‌مدت این نیروها اغلب تمایل دارند به جهت‌های مخالف کشیده شوند. از آنجایی که سیاست عرصه بازی کوتاه‌مدت و رشد اقتصادی یک روند بلندمدت است هرگز نمی‌توان شرایطی داشت که کاملا بهینه باشد، با این نتیجه که در هر مقطع از زمان بسیاری از مردم ناامید خواهند شد. مانند بسیاری از آزادی‌خواهان هندی، من هم این فکر اشتباه را کردم که می‌توان با نیروی عقل و قوه تمیز، تغییرات مثبت ایجاد کرد. بسیاری از ما در این توهم لیبرالی مقصر هستیم یعنی، تصوری خام و کودکانه که فکر می‌کردیم منطق و خرد بر منافع گروه‌های خاص فائق خواهد آمد؛ اما عکس این در جهان چه در دموکراسی‌ها و چه در حکومت‌های خودکامه بسیار اتفاق می‌افتد. «راه رسیدن به قدرت از مسیر ارضای منافع و خواسته‌ها می‌گذرد.» این را «جرمی بنتام» به ما یادآوری می‌کند. کافی نیست به این که سیاست‌های غلط کدامند اشاره شود، آنگونه که لیبرال‌ها ترجیح می‌دهند عمل کنند، بلکه باید به فراتر از سیاست‌های نامعقول و غیرمنطقی نگاه کرده و سیاست‌ها را به علایق و منافع اقتصادی و سیاسی نزدیک سازیم.
دستور کار دولت بر اساس معادلات منافع تعیین می‌شود و گفتمان دانش و آگاهی دادن فقط تا حدی موثر است که با گفتمان قدرت سازگاری و تناسب داشته باشد. استدلال کردن بر اساس راست و غلط بودن سیاست‌ها، در حالی که کاملا بی‌ربط نیست، کاربرد محدودی دارد اگر چنانچه دستورکار شخص سیاستمدار، در حقیقت، شکل دادن به یک واقعیت جدید؛ یعنی برنده شدن در انتخابات آتی باشد.
وقتی سیاستمداری به مردم وعده برنج کیلویی ۲ روپیه می‌دهد، در حالی که قیمت واقعی آن در بازار پنج روپیه است، او در انتخابات برنده خواهد شد. «راما رائو» دقیقا این کار را در سال ۱۹۹۴ کرد و در انتخابات «آندرا» پیروز شد. او سروزیر ایالت شد و خزانه ایالتی را تقریبا به ورشکستگی کشاند. او همچنین پیامی تامل‌برانگیز برای نخست‌وزیر «ناراسیمها رائو» در دهلی فرستاد. کسی که اصلاحات هند را کند کرد، چون تشخیص داد آرا در سیاست‌های پوپولیستی نهفته است و نه در انجام آنچه که برای منافع درازمدت کشور صحیح است. از دهه ۱۹۸۰، سیاستمداران ما با شدت تمام در توزیع کالاها و خدمات رایگان به رای‌دهندگان با هم رقابت می‌کنند. وقتی سیاستمداران چنین کنند آیا پولی باقی می‌ماند تا بشود برای ساخت مدارس جدید یا نوسازی مدارس قدیمی هزینه کرد؟
آنروز در فوریه 1997، روز بسیار تأسف‌باری بود، چون سروزیر ایالت پنجاب، «پارکاش سینگ بادال»، برق و آب را برای کشاورزان مجانی اعلام کرد. در واقع او به وعده انتخاباتی خود عمل کرد، اما 12 ماه بعد بودجه شکننده دولت نابود شد و دیگر پولی برای پرداخت حقوق کارمندان دولت باقی نماند. این لحظه‌ای اندوهبار در تاریخ پنجاب بود، چون پس از بیش از 10 سال مشکلات هندو- سیک‌ها و خشونت‌های تروریستی، آرامش تازه برگشته بود. سرمایه‌گذاران آماده و منتظر ورود بودند، اما وقتی این سخاوت دولت را دیدند با شرمندگی راه خود را کج کردند. سیاست‌های رقابتی احزاب، دوباره ما را شکست داده بود و به ما آموخت که تقاضا برای کالاها و خدماتی که دولت عرضه می‌کند در دموکراسی سیری‌ناپذیر است.
«مانسر اولسون»، دانشمند علوم اجتماعی می‌گوید رفتار افراد و گرو‌ه‌ها در دموکراسی‌های باثبات دیر یا زود منجر به لابی‌های دسیسه‌آمیز می‌شود که اقتصاد را از تحرک و پویایی انداخته و سیاست کشور کمتر قابل اداره است. جوامع دموکراتیک تمایل به پرورش گروه‌های با منافع خاص دارند که پویایی سرمایه‌داری را از کار می‌اندازند.
اولسون در کتاب سال 1982 خود «فراز و فرود ملت‌ها»، تجربیات پس از جنگ جهانی دوم بریتانیا را با آلمان و ژاپن مقایسه می‌کند. شکست در جنگ جهانی دوم گروه‌های با منافع تنگ‌نظرانه را در آلمان و ژاپن نابود کرد و آنها باید از نو شروع می‌کردند. اما در بریتانیا که قدرت پیروز بود، شبکه قدرتمند و متحد سابقا موجود از اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌های حرفه‌ای و صنفی، «تصلب نهادی» ایجاد کرد که اقتصاد را به زیر می‌کشید. آلمان و ژاپن، رشد اقتصادی معجزه‌آسایی در یک دهه پس از جنگ تجربه کردند در حالی که اقتصاد بریتانیا عقب ماند و حتی در برخی سال‌ها بیمار بود. اولسون امیدوار بود که مردم تحصیل‌کرده در برابر اثرات زیان‌بار گروه‌های خاص شروع به مقاومت کنند. این چیزی بود که نهایتا در انگلیس اتفاق افتاد. رای‌دهندگان انگلیسی که ناامید و خسته از اتحادیه‌های کارگری، مالیات‌های بالا، و مقررات زاید شده بودند، «مارگارت تاجر» را برای برقراری تعادل و توازن انتخاب کردند.
بسیاری از روشنفکران هندی، خانم تاچر را دوست ندارند. عادت کردن به سال‌ها زندگی در نظام سوسیالیستی، آنها را از سرمایه‌داری می‌ترساند و بیم آن دارند که واقعا دموکراسی را نابود سازد به جای اینکه به عکس آن فکر کنند (اینکه بواسطه سرمایه‌داری، دموکراسی تقویت می‌شود). آنها «مثل جان استوارت میل» فکر می‌کنند نظام‌های مالکیت موجود عادلانه نیستند و بازار آزاد رقابتی از نوع مخرب است- به لحاظ زیباشناختی و اخلاقی نفرت‌انگیز است- و زیاده‌روی‌های آن باید کنترل شود. آنها نگران هستند که شرکت‌های بزرگ، طبقه بالاتر جدیدی با صداهای بیش از حد بلند به وجود آورند. به نظر آنان مدیران شرکت‌های بزرگ چندملیتی، همتایان امروزی زمین‌داران بزرگ دوره فئودالی هستند. با این تفاوت که صدای اینها به وسیله فن‌آوری ارتباطات جمعی بلندتر منعکس می‌شود. به اختصار، آنها فکر می‌کنند سرمایه‌داری جهانی مدرن، قدرت یافته با شرکت‌های چند ملیتی، دموکراسی را تهدید می‌کند.
من معتقدم روشنفکران هندی لازم است به یاد آورند که نهادهای دموکراتیک مدرن فقط در کشورهای با اقتصاد بازار و مالکیت خصوصی وجود دارند. کشورهای سوسیالیست همیشه اقتصاد دستوری با فرامین اقتصادی صادر شده از مرکز داشتند و با رژیم‌های دیکتاتوری اقتدارگرا اداره می‌شدند.
به نظر می‌رسد اقتصاد بازار شرط لازم برای دموکراسی است هر چند البته شرط کافی نیست.
تحقیقات تجربی نیز نشان می‌دهد ارتباط مثبتی بین نهادهای دموکراتیک و سرمایه‌داری وجود دارد. در یک بررسی مهم در روانشناسی اجتماعی صنعتی‌شدن و مدرنیزه‌سازی از سوی یک تیم پژوهشی به رهبری جامعه‌شناس «اکلس اینکلس» آنها از چندین هزار کارگر در صنایع مدرن و بخش‌های اقتصادی سنتی، 6 کشور با فرهنگ‌های متفاوت مصاحبه به‌عمل آوردند. «اینکلس» دریافت که تمایل بسیار بیشتری برای مشارکت سیاسی در میان کارگران سرمایه‌داری مدرن به نسبت کارگران بخش سنتی در هر یک از این کشورها بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی آنها وجود داشت.
از جنبه تاریخی، که نیز اشاره کردم، در بیشتر کشورها دموکراسی مدرن پس از سرمایه‌داری به وجود آمد. همان طور که احزاب سیاسی توده‌ای و اتحادیه‌های کارگری توسعه یافتند، دموکراسی شروع به اثرگذاری روی نهادها و روال کار سرمایه‌داری کرد. تمایل دموکراسی برای بازتوزیع منابع و تنظیم مقررات و حضور احزاب چپ‌گرا و اتحادیه‌ها شروع به محدود کردن بهره‌وری و روح ریسک‌پذیری کارآفرینان کرد. این فرآیند بعد از جنگ جهانی دوم به صورت دولت رفاه در جهان غرب و ژاپن به اوج خود رسید که با بیمه اجتماعی، و مراقبت بهداشتی و چارچوب‌های تنظیمی فراگیر همراه گشت که برای مقابله با نواقص سرمایه‌داری طراحی شده بود. این احتمال وجود دارد که اگر سرمایه‌داری به وسیله دموکراسی اصلاح نشده بود، امروز اثری از آن باقی نمانده بود.
از طرف دیگر، در هند، نهادهای دموکراتیک، قبل از آنکه ما شانس ایجاد انقلاب صنعتی داشته باشیم، به وجود آمده بودند. حتی امروز دو سوم از مردم ما در مناطق روستایی زندگی می‌کنند. نیروی کار سازمان یافته کمتر از 10‌درصد کل جامعه کارگری را تشکیل می‌دهد، و طبقه متوسط با وجود سه برابر شدن در دو دهه اخیر، کمتر از 20‌درصد کل جمعیت است. به خاطر اثر معکوس (تقدم دموکراسی بر سرمایه‌داری)، فشارهای پوپولیستی برای بازتوزیع کیک اقتصادی قبل از آنکه پخته شود، اشاعه یافت.
ما شبکه‌های تنظیمی پیچیده را بر پا کردیم قبل از آنکه اقتصاد خصوصی یک جامعه روستایی را به جامعه صنعتی تبدیل سازد. ما به فکر «رفاه» بودیم قبل از آنکه مشاغل تولیدکننده رفاه وجود داشته باشد. نتیجه، همان طورکه دیده‌ایم، نابودی کارآفرینی، رشد کند اقتصاد، از دست دادن فرصت‌ها، یارانه‌های بی‌حساب و کتاب و نظام اداری طماع و چپاولگر بود. این قیمتی است که ما برای داشتن دموکراسی قبل از سرمایه‌داری، یا درست‌تر بگویم دموکراسی بسیار زیاد و سرمایه‌داری ناکافی پرداخته‌ایم.
در هند ما عادت کرده‌ایم به ثنویت و دوگانگی فکر کنیم، غنی در برابر فقیر، روستایی در برابر شهری، طبقات پایین در مقابل طبقات بالا و غیره. چشمگیرترین دوگانگی در هند امروز، تضاد میان فضای خصوصی پرتحرک و سرزنده و فضای دولتی بی‌بنیه و ضعیف است. آنچه که می‌تواند آینده ما را متوقف سازد دومی است، شیوه حکمرانی در هند بد بوده است. واضح است که ما نیازمند هم رشد اقتصادی و هم نهادهای سیاسی قدرتمند برای موفقیت هستیم. گرچه ما اکنون بیشتر روی بازارها تکیه داریم، هنوز هم نیازمند کارمندان دولتی کارآمد و پاک هستیم تا بازارها را تنظیم کنند. من می‌دانم برخی اقتصاددانان در پنهان امیدوارند که دولت‌ها کاملا ورشکسته شوند چون که چنین وضعی سرعت اصلاحات بازارگرا را به اجبار بیشتر خواهد کرد. به هرحال می‌توان آرزو کرد که هندی‌ها اندکی بیشتر به بازارها اعتماد کنند. انتظار دارم رسیدن به این هم مثل خیلی چیزهای دیگر در هند، مدت زیادی زمان ببرد.
ما یادمان می‌رود که دموکراسی لیبرال بر اساس بازارهای آزاد، یک ایده جدید در تاریخ بشری است. در سال ۱۷۷۶، فقط یک دموکراسی لیبرال وجود داشت، آمریکا؛ در سال ۱۷۹۰ سه مورد وجود داشت که شامل فرانسه می‌شد؛ در سال ۱۸۴۸ فقط پنج مورد وجود داشت، در سال ۱۹۷۵ هنوز فقط ۳۱ مورد بود. امروز ۱۲۰ کشور از کل ۲۰۰ کشور یا همین حدودها در جهان ادعای دموکراسی دارند و بالغ بر ۵۰‌درصد کل جمعیت جهان در این کشورها زندگی می‌کنند. (اگر چه «خانه آزادی»، یک «بنیاد پژوهشی در آمریکا» می‌گوید ۸۶ کشور کاملا آزاد وجود دارد). واضح است یک انقلاب لیبرالی در اطراف جهان اتفاق افتاده که تا حدی با سقوط کمونیسم نیز روند آن شتاب یافته است.
بیشتر از 50 کشور درگیر اصلاحات اقتصادی هستند در حالی که از اقتصادهای خودکامه، و با نگاه به داخل، به اقتصادهای بازارمدار گذار می‌کنند. هند یکی از این کشورها است و در میان بهترین نامزدهایی که گذار سریع و موفق به سرمایه‌داری داشته باشند. برخلاف روسیه، هند بازار ملی بسیار توسعه یافته داشته است که سابقه آن به روزهای قبل از ورود انگلیس در قرن هفدهم برمی‌گردد و این بازار ملی با توسعه شبکه راه‌آهن در قرن نوزدهم منسجم‌تر و متشکل‌تر شد. برخلاف چین، هند یک نظام مالی قوی و بومی داشته که در ابتدای قرن بیستم به نظام بانکداری مدرن ارتقا یافته است.
با وجود سوسیالیسم نهرویی، سه چهارم اقتصاد شامل کل بخش کشاورزی در اختیار بخش خصوصی بوده است. (با این حال، نباید کنترل‌های وسیع که در کشاورزی هند همچنان وجود دارد را نادیده گرفت). جاده‌ها، بنادر، شبکه‌های آبیاری، برق، بانکداری، بیمه، خطوط هوایی، راه‌آهن به صورت انحصارات دولتی اداره می‌شد، اما بخش دولتی کمتر از یک چهارم تولید داخلی را در اختیار دارد. هند برخلاف روسیه و چین، حقوق مالکیت کاملا تعریف شده‌، قوانین تجاری توسعه یافته و طبقه کارآفرین مسلط به زبان انگلیسی نیز دارد. با همه این امتیازات، چرا هند هنوز در نیمه راه اصلاحات باقی مانده است؟ چرا خیلی سریع به مکانی جذاب برای سرمایه‌گذاران خصوصی تبدیل نشده است؟
پاسخ تا حدودی این است که ما دشواری متحول ساختن اقتصاد برنامه‌ریزی مرکزی خودکامه به اقتصاد بازارمحور را دست کم گرفتیم. دولت صرفا نمی‌تواند با خصوصی‌سازی فعالیت‌های بازار، خود را از آن بیرون بکشد. لیبرال‌ها فکر می‌کنند بازارها حالت طبیعی هستند و خودبه‌خود به وجود می‌آیند و رشد می‌کنند. اعتقاد آنان بر اساس «آنچه آدام اسمیت میل بشر به تهاتر و معاوضه یک چیز با چیز دیگر خوانده بود» است.
اما بازارها در خلاء کار نمی‌کنند. کارکرد هموار آنها، نیازمند شبکه‌ای از مقررات و نهادها است، آنها نیازمند داوری برای فرونشاندن اختلافات هستند. این نهادها همین طور اتفاقی به وجود نمی‌آیند. زمان می‌برد تا آنها توسعه و تکامل بیابند. بنابراین، اصلاحات راه آسانی نیست. برای مثال، در حالی که به بخش خصوصی اجازه می‌دهیم در مخابرات، برق و بیمه سرمایه‌گذاری کند، موسسات نظارتی بر آنها نیز تاسیس می‌کنیم، اما هنوز در حال آموزش دیدن هستیم تا ببینیم چگونه می‌شود آنها را نتیجه‌بخش‌تر کرد. تجربه دو دهه گذشته بسیاری از کشورها به ما می‌آموزد بازارها در غیاب نهادهای خوب، نتایج بد و اجحاف به بار می‌آورند.
دلیل دیگر برای حرکت کند اصلاحات، این است که دستور کار اصلاحات دائما از سوی صاحبان منافع از مسیر خود منحرف می‌شود. سیاستمداران جرات و شهامت کافی برای خصوصی‌سازی عظیم بخش دولتی زیان‌ده را ندارند، چون می‌ترسند رای کارگران سازمان‌یافته را از دست بدهند. آنها در برابر حذف یارانه‌های برق، کود شیمیایی و آب مقاومت می‌کنند، چون از آرای تعیین‌کننده این بخش هراس دارند. آنها نمی‌خواهند به یارانه‌های مواد غذایی دست بزنند، چون رای توده‌های فقیر به آن وابسته است. آنها نمی‌خواهند هزاران بازرس دولت‌های ایالتی که دائما موجب اذیت و آزار کسبه خصوصی می‌شوند را اخراج کنند، چون نمی‌خواهند رای کارمندان دولتی را از دست بدهند.
ضمنا این بذل و بخشش‌ها توان مالی دولت را کاهش داده و به کسری فضاحت‌بار بودجه می‌انجامد. در صورتی که این کسری تحت کنترل در نیاید و ملت هند توان رقابتی نداشته باشد نرخ رشد اقتصادی به ارقام ۸ و ۹‌درصد نخواهد رسید، نرخ رشدی که برای ایجاد مشاغل جدید و بهبود شانس اکثریت مردم هند برای عملی ساختن قابلیت‌های خود در یک زمان کوتاه منطقی، نیاز است.
اقدام جمعی، مشکل همه دموکراسی‌ها و مشکل ما است، تا آن حد که مجبور به پذیرش گام آهسته‌تر اصلاحات هستیم، اما مشکلات هند در حکمرانی فراتر از نیاز به ارضا و اقناع صاحبان منافع است. تضعیف نهادهای دموکراتیک ما از دهه 1970 به این سو موجب فساد گسترده، خشونت سیاسی، بذل و بخشش‌های پوپولیستی و ناتوانی در حل مشکلات شده است. آنچه در هند غیبت آشکاری دارد دموکراسی درون حزبی و سازمان‌های حزبی منضبط است که به رهبران دیگر دموکراسی‌ها کمک می‌کند تا برای حمایت از برنامه‌های خاص رای‌دهندگان را بسیج کنند. از این‌رو در هند اتکای افراطی به گیرایی و شخصیت رهبران منفرد برای برنده شدن در انتخابات دیده می‌شود. وقتی رهبران در قدرت می‌بینند به پیش بردن برنامه‌ها بسیار مشکل است یا وقتی که قدرت مخالفان زیاد می‌شود، آنها حامیان کمتری پیدا می‌کنند و دوست دارند راه آسان را برگزینند که هیچ کاری نکردن است. به همین دلیل است که برخی اوقات کشور هند را «کشور نرم» می‌نامند.
«آتول کوهلی»، دانشمند علوم سیاسی در تحلیلی هوشمندانه، توضیح می‌دهد که نهادهای سیاسی ضعیف هستند، چون دموکراسی هندی از بالا و نه از پایین آمده است! این یک «هدیه از سوی نخبگان به توده‌ها بوده است» و توده‌ها عاشق دلباخته رهبران پرقدرت هستند، اما او نشان می‌دهد که حتی یک رهبر قدرتمند مثل راجیو گاندی، با حمایت همه جانبه انتخاباتی در دهه ۱۹۸۰، نتوانست اصلاحات اقتصادی اساسی انجام دهد. راجیو گاندی پس از یک شروع خوب در سال ۱۹۸۵، وقتی آزادسازی صنعتی و بودجه‌ای ملایمی را معرفی کرد، به ناگهان از صاحبان قدرت و منافع ترسید و این ابتکار عمل خود را پس از ۲ سال رها ساخت. «جیمز مانور» از دانشگاه «ساسکس» موافق نیست. او فکر می‌کند راجیو گاندی یک رهبر سیاسی نبود و مشکل مربوط به «پریشانی‌های نخست‌وزیر و سردرگمی‌ها و حقیقتا دمدمی مزاج بودن جدی او بود.» به نظر من حقیقت جایی میان این دو است، مخالفت‌های کارکنان بخش دولتی و کشاورزان طبقه متوسط، تا حدودی او را مجبور کرد تا جا بزند.
اما «ناراسیمها رائو» چگونه قادر شد چنین نتایج چشمگیری در خلال سال‌های 3-1991 به دست آورد؟ چرا صاحبان منافع خاص نتوانستند او را متوقف کنند؟ دلایل بسیاری وجود دارد. اول، اصلاحات او تماما «اصلاحات نرم» بود. آنها به واقع به معنای از دست رفتن شغل کارگران سازمان یافته نبود یا به یارانه‌ها حمله نکرد. در واقع بعد از مخالفت لابی کشاورزان با کاهش یارانه کالاهای کشاورزی در بودجه جولای 1991، او پا پس کشید.
دوم می‌شود گفت که او قادر بود اصلاحات را به طور پنهانی انجام دهد، چون توجه افکار عمومی به خاطر برانگیختن احساسات عمومی حاصل از تخریب مسجد «آیدهیا» به سمت دیگری منحرف شده بود. دانش‌پژوه علوم سیاسی، «وارش نی» می‌گوید که این فرصتی به اصلاح‌طلبان داد تا اصلاحات را بی‌سروصدا جلو ببرند.
سوم البته، وجود بحران مالی بود و هیچ چیز مثل بحران ذهن انسان حتی ذهن سیاستمدار را متمرکز نمی‌کند. «ناراسیم‌ها رائو» بابت انجام ماهرانه فرآیند اصلاحات، بخصوص در توالی اقدامات با حالت به لحاظ سیاسی زیرکانه شایسته احترام است. از این‌رو هند خسارت سیاسی یا حتی سقوط ندید، مثل مورد روسیه و بسیاری کشورها که بعد از اصلاحات اقتصادی دچار آسیب شدند.
دولت‌های بعد از رائو همین راهبرد را پی ‌گرفتند. آنها اصلاحات را در حوزه‌های نرم‌تر ادامه دادند و از رودرویی با پنج گروه ذینفع اصلی اجتناب کردند: کشاورزان ثروتمند، سرمایه‌داران صنعتی، طبقه متوسط‌های حرفه‌ای (از جمله کارمندان دولت)، کارگران عضو اتحادیه، و فقرا (شهری و روستایی). آنها با احتیاط قدم برداشتند، یا آنها را دور زدند و سرشان را گرم کردند یا به صورت ذره‌ای و به آهستگی درد را به آنها تزریق می‌کردند، البته این پژواک خوبی برای آینده اصلاحات در هند نیست. چه کسی می‌خواهد زنگوله را به گردن گربه بیاویزد؟ حزب فعلی بی‌پی‌جی که رهبری دولت را در دست دارد، تظاهر می‌کند خیلی جدی است، یک برنامه خصوصی‌سازی بلندپروازانه دارد و اصلاحات کشاورزی و کارگری در بودجه را لحاظ کرده است، اما مردم هنوز در توانایی دولت برای به نتیجه رساندن اصلاحات متقاعد نشده‌اند.
آیا سرمایه‌داری و پسر عموی آن، جهانی‌سازی، موفق خواهند شد مکان امنی برای خود در هند ایجاد کنند؟ پاسخ به این پرسش بستگی به توانمندی آنها در توزیع گسترده ثروت و رفاه دارد. همچنین بستگی به رهبران دولت و کسب و کار دارد که چگونه از قضایای لیبرال کلاسیکی تجارت آزاد و رقابت پشتیبانی کنند. لازم است رهبران فراتر رفته و علنا مردم را درباره این واقعیت‌ها آموزش دهند که عده‌ای ممکن است در بازار رقابتی شانس نیاورند، اما در پایان قطعا تعداد افراد برنده بسیار بیشتر از بازندگان خواهد بود و دموکراسی سرمایه‌داری با همه معایبش بهترین ترتیبات نهادی است که بشر تاکنون یافته است و اینکه جهانی‌سازی نه فقط چیز خوبی است، بلکه بهترین امید برای زندگی بهتر همه مردم ما است. ترس من از این است که موفقیت سرمایه‌داری در هند نه آنقدر از سوی چپگرایان یا حمایت‌گرایان، بلکه بیشتر از سوی مدافعان کم‌جرات و ترسوی آن مورد تهدید قرار گیرد.
موفقیت اقتصاد بازار و گسترش مستمر حکمرانی دموکراتیک از طریق «پانچایاتی راج » یا دهکده خودمختار، دلایلی برای خوش‌بینی هستند، اما تاریخ قرن بیستم به ما می‌آموزد که در مورد هواداری از هیچ ایدئولوژی نباید چندان شور و اشتیاق به خرج داد. به‌جای برپایی جشن‌ها، انرژی‌های ما باید صرف آن شود که چگونه این سازوکار نهادی را ماندگارتر و تعاریف با ثباتی ایجاد کرد. چگونه می‌توان ذهن سیاستمداران را از قلمرو به تجارت معطوف کرد؟
برای مثال با یکپارچگی اقتصادی میان هند و پاکستان امکان دارد درگیری‌های سیاسی فروکش کند. یکپارچگی اقتصادی اتحادیه اروپا جنگ بین آلمان و فرانسه را منتفی کرد. یکپارچگی اقتصادی آسیای جنوبی می‌تواند همین گونه با هند و همسایگانش عمل کند. سیاستمداران هندی می‌توانند چیزهای زیادی از جنگ کلینتون بر سر «نفتا» یاد بگیرند. مهارت‌های عظیم سیاسی لازم است تا به آن پیروزی دست یافت.
آنگاه چه کسی دموکراسی سرمایه‌داری هند را در برابر دشمنانش حفظ خواهد کرد؟ این به سیاستمداران و صاحبان کسب و کار برمی‌گردد، اما هیچ کدام مسوول ایده‌آلی به نظر نمی‌رسند. جامعه تجاری به‌شدت دنبال پول درآوردن و سیاستمداران به‌شدت سرگرم خدمت به گروه‌های ذینفع هستند. در عین حال، سرمایه‌داری به لحاظ اجتماعی از هم گسیخته است. از طرف دیگر، دموکراسی هم نامنظم است، اما سرمایه‌داری می‌تواند موفق باشد اگر رضایت مردم را جلب کند. لازم است نیازها و ترس‌های مردم معمولی هند را در نظر داشته باشد. رشد اقتصادی بخش آسان معادله است. جلب رضایتمندی رای‌دهندگان خیلی مشکل است، چون نابرابری‌های تلخی در ثروت وجود دارد. بسیاری از سیاستمداران هندی تصور می‌کنند دموکراسی و سرمایه‌داری تفکیک‌ناپذیرند، اما ترکیب این دو با هم در موفقیت ملت سرنوشت‌ساز خواهد بود.
امید به بازیابی حکمرانی و نجات دموکراسی ما در تمرکززدایی نهفته است و این از زمانی آغاز می‌شود که دولت دهلی طی دو دهه گذشته ضعیف شده است. از آنجایی که هیچ حزبی نتوانسته است اکثریت را در پارلمان به دست آورد، رهبران سیاسی برای بقا به احزاب منطقه‌ای وابسته شدند. هیچ کدام از این رهبران جاذبه و نفوذی مثل نهرو و ایندیرا گاندی نداشته‌اند. از این‌رو، دولت‌های ایالتی قوی‌تر شدند. با آزادسازی اقتصادی، رقابت بین ایالت‌ها برای جذب سرمایه‌گذاری خصوصی نیز رشد کرد. این رقابت‌ها آنها را مجبور به اصلاحات کرد که چیز خوبی است، چون که رفتار دولت ایالتی تاثیر بیشتری بر زندگی روزمره شهروندان معمولی نسبت به رفتار دولت مرکزی دارد.
وارونگی منحصربه فرد میان دموکراسی و سرمایه‌داری در هند به این معنی است که آینده ما ایجاد یک سرمایه‌داری افسارگسیخته نخواهد بود، بلکه از طریق گفتمان روزمره میان سه مجموعه از بازیگران سیاسی خواهد بود: ۱) نیروهای محافظه‌کار طبقاتی، مذهبی و روستایی، ۲) نیروهای چپ‌گرا و سوسیالیست نهرویی که از زمان استقلال بر فضای روشنفکری کشور مسلط بوده‌اند، و ۳) نیروهای جدید بازار و سرمایه‌داری جهانی. این گفت‌وگوی روزانه، در خود میلیون‌ها مباحثه دموکراتیک بین این سه نیرو را می‌طلبد. بنابراین آهنگ اصلاحات اقتصادی به طرز ناامیدکننده‌ای آهسته است.
همچنین بدین معنی است که هند به سرعت چین و ببرهای آسیا رشد نخواهد کرد و نخواهد توانست طومار فقر و ناآگاهی را با سرعتی که بالقوه در توازن می‌تواند، درهم بپیچد. چرخش تاریخی غیرعادی ما بین سرمایه‌داری و دموکراسی بیانگر آن است که ما باید گذار حساب‌شده، آرام و باثبات‌تری به آینده در مقایسه با مثلا چین داشته باشیم، اینکه از برخی اثرات جانبی مخرب انفجار بزرگ اصلاحات اقتصادی، مثل جامعه آماده نشده روسیه دوری کنیم، اما احتمال بیشتری هست که شیوه زندگی و تمدن خود شامل تکثرگرایی، تسامح و معنویت را در برابر تهاجم فرهنگ جعلی و موهوم جهانی حفظ نماییم.
دموکراسی و سرمایه‌داری به عنوان نهادهای حلال مشکلات جامعه بشری ظاهر گشته‌اند. هند هم بخشی از این ماجرای بزرگ در تمدن مدرن است. هر ملتی در تلاش برای تطابق این دو نهاد با شرایط خود است تا ترکیب قابل قبولی از رقابت بازار، تکثر سیاسی، مشارکت و رفاه را به دست آورد. با همه نقایصی که سرمایه‌داری دموکراتیک از حیث گروه‌های خاص، پوپولیسم و بی‌تصمیمی دارد، هندی‌های بیشتر و بیشتری به این باور رسیدند که سرمایه‌داری دموکراتیک ارزش جنگیدن برای رسیدن دارد زیرا وعده و نوید حفظ و افزایش آزادی‌های انسانی، خلق ثروت و رفاه، محو فقر و احترام به منزلت و شخصیت انسانی را می‌دهد و بهتر از هر نظام دیگری که تاکنون انسان‌ها امتحان کرده‌اند توانسته است به این وعده‌ها جامه عمل بپوشاند.
منبع: سخنرانی ارائه شده در همایش «دلایل کند بودن رشد اقتصادی هند»