نگاه -دولت بزرگ نمیتواند هیچ کاری را درست انجام دهد
یک قرن پیش مردم آمریکا چنین مداخلاتی را نمیپذیرفتند
مترجم: مصطفی جعفری
منبع: سایت fee
آمریکاییها در سال ۱۹۸۰، از این که نمایندگان کنگره در واشنگتن به طور بیسابقهای یکمیلیارددلار را در عرض دو سال خرج کرده بودند، بسیار عصبانی بودند. مردم «کنگره میلیارد دلاری» را در انتخاباتی که سال بعد برگزار شد تنبیه کردند.
نویسنده: لاورنس رید
مترجم: مصطفی جعفری
منبع: سایت fee
آمریکاییها در سال ۱۹۸۰، از این که نمایندگان کنگره در واشنگتن به طور بیسابقهای یکمیلیارددلار را در عرض دو سال خرج کرده بودند، بسیار عصبانی بودند. مردم «کنگره میلیارد دلاری» را در انتخاباتی که سال بعد برگزار شد تنبیه کردند. حزبی که اکثریت را در اختیار داشت در کنگره بعدی در اقلیت قرار گرفت و توانست کمتر از ۹۰ کرسی را کسب کند. فکرش را بکنید مردم آمریکا به خاطر این که کنگره یکمیلیارددلار را در بیست و چهار ماه خرج کرد چه جاروجنجالی به پا کردند. این در حالی است که نمایندگان ملت در سال ۱۹۸۰ نسبت به نمایندگان فعلی رفتار صرفهجویانهای داشتند.
ببینید کار ما به کجا کشیده است. از ژانویه ۲۰۰۹ یعنی از زمانی که باراک اوباما به مسند قدرت نشسته، کنگره در هر ساعت یکمیلیارددلار خرج کرده است. اعداد و ارقامی که کنگره با آن سرو کار دارد به قدری گیجکننده است که اغلب نمایندگان اصلا به خود زحمت نمیدهند که بودجه لازم برای طرحهایی را که تصویب میکنند تحت بررسی قرار دهند. بگذارید کمی شما را شوکه کنم:
تا یک سال دیگر، مخارج فدرال در عرض یک دهه دو برابر شده است. این بدان معنی نیست که درآمدها هم به همین نسبت اضافه شدهاند. در واقع، اکنون کسری بودجه در یک سال معادل کل بودجه سال اول ریاستجمهوری جورج دبلیو بوش است. این نکته را در نظر بگیرید که روزانه ۴میلیارددلار به بدهی ملی اضافی میشود. اکنون بدهی ملی به ۱۱تریلیوندلار رسیده که این رقم معادل ۳۶۰۰۰دلار برای هر آمریکایی زنده است. اعتقاد رایج آن است که برخی از بنگاههای خصوصی «بزرگتر از آن هستند که شکست بخورند». بنابراین دولت باید در کارشان مداخله کند. این یعنی کمپانیهایی که میلیاردهادلار ضرر کردهاند تحت کنترل نهادی قرار میگیرند که خودشتریلیونهادلار را از دست داده است.
سوالی که همه ما باید از خودمان بپرسیم این است که آیا ما میتوانیم به دولتی که بزرگتر از آن است که بتواند موفق باشد اعتماد کنیم.
روزی روزگاری آمریکا کشوری بود که در آن دولت باید حد خودش را میدانست، در غیر این صورت شهروندان آن دولت را کنار میگذاشتند. ما یک فرهنگ شاداب، متکی به خود و کارآفرین با خانوادههای قدرتمند و ارزشهای محکم ساخته بودیم. ما به مالکیت احترام میگذاشتیم و فرمان هشتم و دهم در قلبمان جا داشت (فرمان هشتم: دزدی نکن و فرمان دهم: به آنچه متعلق به دیگران است طمع نداشته باش). ما میدانستیم که دولت چیزی از خود ندارد که بخواهد به دیگران بدهد و هرچه دارد از دیگران گرفته است. ما میدانستیم که دولتی که به اندازه کافی بزرگ باشد که به ما چیزی دهد، آن قدر بزرگ هست که بتواند هر آنچه که داریم بگیرد. ما در زندگی شخصیمان انضباط مالی را حکمفرما کرده بودیم و اگر کسانی که برای حکومتداری انتخاب کرده بودیم انضباط مالی را رعایت نمیکردند، سریع از شرشان خلاص میشدیم.
اما اکنون ما قطب نمای اخلاقیمان را گم کردهایم. ما که تجربه جمهوری رم را که با درستی برآمد و با فساد فروپاشید از یاد بردهایم، در این توهم به سر میبریم که سیاستهای عوامفریبانه دولت میتواند برایمان راحتی و امنیت فراهم آورد.
ما مسوولیت آموزش فرزندانمان را به دولت سپردیم و از یاد بردیم. که دولت نمیتواند به کسی آزادی و ادب یا فضایل دیگر را بیاموزد. ما از دولت خواستیم که برایمان خدمات سلامتی، رفاه، مقرری بازنشستگی، آموزش در سطح کالج و سوبسید کشاورزی فراهم کند. اکنون نیز سیاستمدارانمان برای پرداخت صورتحسابهایمان کشور را به ورشکستگی میکشانند. در حال حاضر این دولت رفاهی که ایجاد کردهایم به یک دایره بزرگ ۳۰۵میلیون نفری تبدیل شده که در آن هر کس دستش در جیب بغل دستیاش است.
این دولت حتی قبل از بحران هم بهاندازهای بزرگ شده بود که در همه جنبههای زندگی آمریکاییها اثری از آن دیده میشد. اکنون نیز که پنج برابر بیشتر از یک قرن پیش مالیات میپردازیم، از نظر خود سیاستمداران دولت باید بزرگتر شود. پرفروشترین کتاب مدیریت را که تامپیترز و رابرت واترمن نوشته بودند به یاد میآورید؟ یکی از نکات مهمی که در این کتاب آمده بود، این بود که یک سازمان زمانی که تمرکزش را از کار اصلی اش بردارد عملکردش تنزل میکند. زمانی که مسوولیتهای زیاد و متنوعی را بپذیرد و فراتر از بودجهای که ابتدائا برایش پیشبینی شده بود عمل کند، کمکم وضعش بدتر میشود و از آن جا که مشغول انجام کارهایی میشود که از اول قرار نبوده، دیگر مسوولیتهای اصلیاش را هم نمیتواند به خوبی انجام دهد. برخی فکر میکنند که دولت میتواند هر مشکلی را حل کند، اما دولت که خدا نیست. دولت حتی بابانوئل هم نیست، چون نمیتواند به کسی چیزی دهد مگر آن که قبلا از کس دیگری چیزی گرفته باشد. دولت مادرترزا هم نیست، زیرا وقتی به کسی خوبی میکند به کس دیگری که شاید هنوز به دنیا هم نیامده باشد ضرر میزند. اعتراف میکنم که هر چه دولت بزرگتر میشود من بیشتر یاد کارهای سه کله پوک میافتم. آمریکاییها نمیتوانند انتظار داشته باشند که دولت همه کارها را بر عهده گیرد و همه این کارها را هم به بهترین نحو انجام دهد. چنین توقعی بچهگانه است. من نگران این نیستم که جنرال موتورز آن قدر بزرگ است که نباید ورشکسته شود. من نگران آن هستم که در این کشور مردم سرنوشتشان را به عملکرد غولی گره زدهاند که عظیم الجثهتر از آن است که بتواند موفق شود.
ارسال نظر