یاسین نمکچیان

آنچه باعث می‌شود تا خودکارم را در دست بگیرم و درباره کتاب «عشق بر آستانه» یادداشت بنویسم نخست به خاطر ارادتم به نصرت رحمانی است که هیچ گاه نتوانستم از کنار شعرهایش بی‌اعتنا بگذرم و نکته بعدی هم علاقه‌ام به فیض شریفی شاعر و منتقد است که تاکنون حتی یکبارهم او را ندیده‌ام، اما احساس می‌کنم دوستان صمیمی یکدیگریم که گاهی شماره‌ها را ردیف می‌کنیم و دلتنگی‌هایمان را به باد می‌سپاریم. شاید این ویژگی ادبیات است که آدم‌های کره خاکی را به هم نزدیک می‌کند.

فیض شریفی منتقدی است که شاعرانه نقد می‌نویسد و شاعری است که سعی می‌کند جهان را از دریچه نگاه خودش ببیند.او هیچ گاه تحت تاثیر شرایط موجود در فضای ادبیات قرار نمی گیرد و کیلومترها دورتر از پایتخت، در شیراز نشسته و به شکلی جدی کار می‌کند و در متن حضور دارد.فیض شریفی را باید نمونه‌ای ازآن دسته چهره‌هایی دانست که دوری از تهران و هیاهوهای کاذبش تاثیری برکارشان نمی‌گذارد، چون روندی را که در زندگی انتخاب کرده‌اند درست است وهمین ارتباط دور با جامعه ادبی پایتخت باعث می‌شود بیشتر به چشم بیایند و محکم تر گام بردارند.

صفحات آغازین «عشق بر آستانه» با دو نامه نویسنده به نصرت رحمانی آغاز می‌شود که درآن شریفی چند و چون شکل گیری کتاب را بازبانی احساسی شرح داده است.شاید همین دونامه را می‌توان یکی از مهمترین نکته‌هایی دانست که مخاطب را همراه خود می‌کند تا با علاقه سطر‌هایش را دنبال کند.هر چند بقیه بخش‌ها هم به صورت نامه از هم تفکیک شده‌اند و اما آنچه جالب است این که شریفی در همه بخش‌ها‌، خود رحمانی را مورد خطاب قرار داده و بحث‌هایش را با او درمیان گذاشته است.شیوه ای که ابتکاری است و در صورت تکرار می‌تواند به مشخصه نقد‌های شریفی بدل شود.

«نمی دانم تو می‌دانی اگر جریان‌های تاریخی جهانی نبود، تو شاعر بودی یا نه؟ شاید بودی اما در خویشتن خویش دفن می‌شدی. درست است که رگه‌هایی از شعرهای سیاسی - اجتماعی تو در کتاب‌های «کوچ» و «کویر» و «ترمه» هست، اما در بیشتر اشعارت به خودت بیشتر پرداخته‌ای تا اطرافت! چه برسد به مردم ایران و جهان. راستی اگر کودتای ۲۸ مرداد نبود، آیا تو کتاب‌های «میعاد در لجن» و «حریق باد» را می‌نوشتی یا نه. بنابراین بد ندیدم زمینه‌های سیاسی اجتماعی آن دوران را برایت بنویسم و مکتب‌های ادبی آن زمانه را روی میز بریزم.»

سطرها را مرور می‌کنم و نمی‌دانم اگر تهران نبودم و سر از روزنامه‌ها در نمی‌آوردم، آیا باز هم فیض شریفی را می‌شناختم و کتابش با این وضعیت نابسامان نشر به دستم می‌رسید تا در بسیاری از لحظه‌ها نکته بینی‌‌هایش را از خاطر بگذرانم و تحسینش کنم.تردیدی ندارم نصرت رحمانی هم حالا از انتشار این کتاب راضی است و جایی همین حوالی ایستاده و بلند بلند می‌خواند که‌:

ای پاک

اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

تاری ز موی سپیدم

در عود سوز بیفکن

تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری.