نگاهی به رمان دلتنگی اثر آلبرتو موراویا، ترجمه فرامرز ویسی
گنگ خوابدیده
ادبیات داستانی طیف وسیعی از محدوده تفکر و زبان را در بر میگیرد. برخی داستانها آنقدر به مسائل سطحی و عینی میپردازند یا مفاهیم کلی زندگی را به اشکال ساده شدهای تنزل میدهند که در نهایت با آثاری دمدستی مواجه میشویم؛
بهنام ناصح
ادبیات داستانی طیف وسیعی از محدوده تفکر و زبان را در بر میگیرد. برخی داستانها آنقدر به مسائل سطحی و عینی میپردازند یا مفاهیم کلی زندگی را به اشکال ساده شدهای تنزل میدهند که در نهایت با آثاری دمدستی مواجه میشویم؛ در مقابل در داستانهایی همچون «دلتنگی» نویسنده گاه آن قدر در صدد بیان مفاهیم انتزاعی و عمیق بر میآید که با نوعی ابهام خلسهآور روبهرو میشویم. اگرچه بخش مهم ادبیات کلاسیک و ادبیات قابل اعتنای مدرن، در نوع دوم واقع شدهاند، اما اقبال عمومی معمولا با دسته اول بوده است.
ادبیات در چنبره زبان گرفتار است و زبان آنچنان که بسیاری از فلاسفه زبانشناس از جمله ویتگنشتاین معتقد هستند به عنوان ابزار اصلی تفکر در تبیین هویت فردی و اجتماعی نقش بازی میکند. به بیان دیگر زبان ظرف و مظروف اندیشهها است. آنچنان که معتقدند اگر کسی به ابزار زبانی (بهطور عام) مجهز نباشد قادر به فکر کردن نیز نیست. از این رو بسیاری زبان و بازیهای زبانی را نه تنها مقدم بر تفکر، بلکه موثر بر آن دانستهاند.
آنچه رمانی مانند «دلتنگی» را این حد مبهم و تاویلپذیر کرده است بهخاطر همین ماهیت ذاتی زبان است؛ اندیشهای که در پس پشت ذهن نویسنده جریان دارد نیازمند زبانی است که بیشتر به بیان محسوسات متمایل است تا مفاهیمی انتزاعی چون دلتنگی. همین امر راوی داستان - دینو- را به گنگ خوابدیدهای شبیه میسازد که چون ابزار بیانش را در دست ندارد خود نیز از درک واقعی احساسات درونیاش عاجز است.
راوی داستان شخصیتی پیچیده و تا حدی خودآزار دارد. وی دارای مادری پولدار است و میتواند به راحتی کنار او زندگی کند، اما خود خواسته از او دوری میجوید، بدون این که عامل این دوری را بتوان عشق به نقاشی دانست چون در تمام داستان کمتر وی را مشغول نقاشی مییابیم.
گاه نیز بومهای سفید به او دهنکجی میکنند. حتی تمایل به آزادی و زندگی فردی هم نمیتواند دلیل چندان موجهی برای این رفتار او باشد، چون همانطور که مادرش به او اجازه میدهد میتواند زندگی بیقید و شرط خود را در ویلایشان ادامه دهد.
در چند جای رمان اشاره میشود که پدر دینو نیز مانند او از خانه و خانواده گریزان بود و شاید علت این امر را بتوان در اخلاق مادر و تمایلش به زندگی بورژوایی دانست. نشست و برخاست با افراد معروف، تمایل برای زنده کردن القاب اشرافی و ... از جمله تمایلات مادر است.
از همه این شواهد شاید بتوان نتیجه گرفت دینو از مادر متنفر است و میخواهد با آزار خود به نحوی مادرش را بیازارد و از او انتقام بگیرد.
در مقابل او سیسیلیا آدمی عجیب و به شکل مرموزی بیهویت جلوه میکند. دختری کمحرف که کمتر از احساساتش چیزی بروز میدهد. همیشه در حال، زندگی میکند و در توصیف وقایع و جواب سوالات به اختصار رو میآورد. در واقع بدون اینکه چیزی را پنهان کند با حرف نزدن چیزی را بیان نمیکند و چون حرف نمیزند به نظر میرسد راجع به چیزی هم فکر نمیکند. در مقابل دینو برخلاف روحیه منزوی و تا حد زیادی درونگرایش با حرف زدن و پرسیدن میخواهد به کشف ذهنیات افراد پی ببرد تا آنجا که سوالاتش برای مخاطب - چه سیسیلیا باشد و چه مادرش - کلافهکننده میشود. اگرچه سیسیلیا در جایی اقرار میکند با جواب دادن به این سوالها خود مجبور به فکر کردن درباره آنها میشود.
«... سرانجام گفتم: من مرتب از شما سوال کردم، باید اندکی خسته شده باشید.
او پاسخ داد: آه، نه، شما به هیچوجه مرا خسته نکردید. بلکه اینطور...
- اینطور چه؟
این طور به من خوش گذشت. فکر کنم درباره چیزهایی حرف زدم که هرگز به آنها فکر نکرده بودم». (صفحه ۹۲)
در قسمتی دیگر از داستان حس خودآزاری دینو بیشتر نمایان میشود. او تصور میکند که دختر به او وابسته شده است. برای همین تصمیم میگیرد که رابطهاش را با او قطع کند. علت این امر تا حدی مبهم به نظر میرسد.
او با خریدن هدیهای و خداحافظی با او میخواهد این رابطه را قطع کند. شاید به دنبال دلتنگی همیشهاش میگردد یا با حرکتی سادیستی - مازوخیستی با آزار دختر قصد آزار خود را دارد. در روز موعود میبینیم که دختر با بیقیدی به آتلیه دینو نمیآید همین امر موجب میشود دینو بفهمد که قطع رابطه با چنین آدمی نمیتواند دلتنگیاش را برطرف کند.
از این رو به عکس به طور وسواس گونهای همراه با نوعی حسادت به دنبال دختر میافتد و تمام آمد و شد او را پنهانی تحت کنترل قرار میدهد.
او به آرامی میفهمد که زندگی او شباهت زیادی به نقاش پیر ناکام پیدا کرده است و پس از حوادث گوناگون بهطور مبهمی در مییابد که شاید آزادی در شیوهای باشد که سیسیلیا در پیش گرفته؛ یعنی همانی که مترجم در مقدمه میگوید: «نه با تملک چیزها و نه با تجزیه و تحلیل آنها، که فقط با درک و پذیرش آزادی و استقلال هستی آنهاست که میتوان ارتباط عمیقی با پدیدهها برقرار کرد». ترجمه خوب و روان ویسی با تمام دشواریهایی که متن داشته، اگرچه در خور تحسین است، اما خالی از نقد نیست.
به عنوان مثال در بخشی از کتاب آمده است: «...بلند شدم تا به او تلفنی بزنم، اما جا خوردم از این که به یاد آوردم هرگز شماره تلفن سیسیلیا را نداشتهام. حتی یک بار هم به ذهنم خطور نکرده بود. چون هر روز او به من تلفن میزد و اصلا به این کار مبادرت نکرده و پیش از این هم هرگز این نیاز را حس نکرده بودم....» (صفحه ۱۳۴)
درحالی که در چند سطر بعد میبینیم که به منزل سیسیلیا تلفن میزند و با صدای گنگی مواجه میشود که بعدها میفهمیم صدای پدر بیمار آن دختر است. احتمالا این اشکال در ترجمه رخ داده است و «هرگز شماره تلفن سیسیلیا را نگرفتهام» به «نداشتهام» تبدیل شدهاست.
شاید هم این اشتباه در ترجمه فرانسهای که ویسی از روی آن به فارسی برگردانده است رخ داده باشد که اگر این طور باشد باز باید گفت این زبان است که سرانجام خود را به رخ ما کشیده است؛ با بازیهایی که اندیشه ما را فریب میدهد. گویا هستی از چنبره زبان خلاصی ندارد.
ارسال نظر