دیدگاهمقالهای از هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا
ناکامى انتخابات در پاکستان
انتخابات در پاکستان نه تنها موفق به ایجاد آرامش در بحران سیاسی نشد؛ بلکه فاز جدیدی از این بحران را پیش رو گشود. نتیجه آن هم برای دنیا مخاطرات عظیمی به بار خواهد آورد.
مترجم : علیرضا عبادتى
انتخابات در پاکستان نه تنها موفق به ایجاد آرامش در بحران سیاسی نشد؛ بلکه فاز جدیدی از این بحران را پیش رو گشود. نتیجه آن هم برای دنیا مخاطرات عظیمی به بار خواهد آورد.
پاکستان خط مقدم جنگ بین رادیکالهای اسلامی با عناصر میانه روی درون جهان اسلام و نهادهای غربی قرار دارد؛ اما اصلا روشن نیست که پاکستان تا چه حد جبهه محکمی را تشکیل میدهد و در حقیقت و در نهایت سمت و سوی آن در کدام جهت خواهد بود.
پاکستان دوست و متحد آمریکا در جنگ علیه ترور است، با این وصف بخش عمدهای از مردم این کشور با این جنگ مخالفند؛ پاکستان به جنگ با القاعده در افغانستان کمک کرده است و بخشی از مرز غربی این کشور را نیروهای القاعده و طالبان اشغال کردهاند.
انتخاب پاکستان تاثیر شگرفی بر چشمانداز صلح در تمام شبهقاره دارد که از پیش سه جبهه جنگ را پیش رو گشوده است. از همه مهمتر این که پاکستان یک قدرت هستهای است. کشوری که به یک سلاح استراتژیک دسترسی دارد و درعین حال از عهده کنترل و حفظ آن بر نمیآید و ممکن است که به یک برگ برنده برای دشمنان تبدیل شود و به یک معضل دیپلماتیک جهانی بدل شود.
مخاطرات این موضوع هم به خوبی مورد شناسایی قرار گرفته است، چاره کار هم چندان در اختیار ما نیست. سیاست ایالاتمتحده به گونهای بوده که از پرویز مشرف خواسته تا با تشکیل حکومتی ائتلافی با یک یا دو حزب مدنی، امکان پیگیری جنگ با بنیادگرایی را به شیوهای شفاف تر و معین تر فراهم آورد. قرار بود این نتیجه به کمک انتخابات ممکن شود. این هدف بسیار ستودنی بود؛ اما نتایج انتخابات (مانند غزه) نشان داد برداشتها و تلقیهای تئوریک، لزوما به راهحلهای عملی نمیانجامد، به خصوص در کوتاه مدت.
در غیاب یک جامعه مدنی، بازندگان رقابت سیاسی، انگیزههای بسیار ناچیزی در انقیاد و تمکین به نفع عموم مردم از خود نشان میدهند به خصوص که تعریف منافع عمومی هم دقیقا همان چیزی است که قرار است در اثر این انتخابات اتفاق بیفتد. در چنین شرایطی بحرانها با انتخابات حادتر میشوند. حداقل این همان چیزی است که در پاکستان رخ داده است.
پاکستان در سال ۱۹۴۷ از هندوستان تحت کنترل بریتانیا استقلال یافت چون اقلیت مسلمان، حاضر به پذیرش حاکمیت اکثریت هندو نبود. مرزهای شرقی آن خط جداکننده بین هندوها و مسلمانان منطقه به حساب آمد و مرزهای غربی آن را راجهای بریتانیایی تشکیل دادند به همین دلیل پاکستان به آن اندازهای که ترس مشترک دارد، تاریخ مشترک ندارد.
حتی وقتی که در شرق پاکستان کشور جدید بنگلادش شکل گرفت، بحرانهای منطقهای این کشور را احاطه کرد به جای آن که رخت بربندد. منطقه سند و بلوچستان در برابر چیرگی پنجاب مقاومت به خرج داد.
سرزمین شمال غرب پاکستان تحت حاکمیت بریتانیاییها خودمختار باقی ماند و تاکنون هیچ حکومتی اعم از نظامی و مدنی در آن هرگز شکل نگرفت، حتی اقدام جدی هم برای تشکیل حکومت اتفاق نیفتاد، تا کنترل اوضاع را در آن منطقه به دست بگیرد.
این وقایع، خصلت کاملا ویژهای به سیاست داخلی و خارجی پاکستان داده است. در مسائل بینالمللی پاکستان سرنوشت خود را به ایالات متحده گره زده و در دروان جنگ سرد، دیدگاه ویژهای نسبت به این اتحاد داشته است. با این رویکرد و در درگیری ایالاتمتحده با اتحاد جماهیر، پاکستان کمکهای نظامی بزرگی را دریافت کرده، در حالی که همیشه هند را به عنوان دغدغه امنیتی اصلی خود تلقی کرده است.
هرچند انتخابات به صورت دورهای در پاکستان برگزار میشود، اما نشان از آن دارد که گرایشهای پوپولیستی، وفاداران بیشتری دارد. حکومتهای مدنی و نظامی به صورت یک در میان به قدرت رسیدهاند، اما هرگز هیچ حکومت منتخبی تا پایان دوره دوام نیاورده است.
گروههای اصلی در آن را دو حزب بینظیر بوتو و نواز شریف تشکیل میدهند؛ حزب بینظیر بوتو را بیشتر ملاکان ایالت سند در اطراف کراچی تشکیل میدهند و حزب نواز شریف قشر تاجر پنجاب هستند. هر دو حزب به پوپولیسم تکیه دارند؛ در حالی که گرایش حزب بوتو به سکولاریسم چپ است و حزب نواز شریف مورد توجه بنیادگرایان مسلمان است.
ساختار فئودالی احزاب در پاکستان وقتی آشکار میشود که به حقایقی نظیر ترور بوتو با دقت بیشتر توجه شود. ۴۸ ساعت بعد از ترور بوتو، شوهرش که در دبی تبعید بود، بعد از هشت سال در زندان، به ریاست حزب بوتو انتخاب میشود. نواز شریف که اخیرا از تبعید به وطن بازگشته همان کسی است که مشرف، فرمانده ارتش وقت، با کودتا سرنگون کرد و بهانهاش این بود که نواز شریف نقشه ترور وی را کشیده است.
در چنین اوضاع و احوالی، رابطه سه نهاد فئودالی، نظامی و دو حزب سیاسی اصلی، شباهت زیادی به ایالتهای ایتالیایی در دوران رنسانس دارد که ماکیاولی توصیف کرده است؛ یعنی در حقیقت هیچ شباهتی به احزاب سیاسی دموکراسیهای متعارف ندارد.
این احزاب به طور موقت با هم متحد میشوند، همان طور که امروز شاهد آن هستیم و آن هم به دلیل مقاصد تاکتیکی است؛ اما سرانجام مانند همیشه، خودش پیش زمینهای برای رویارویی جدیدی است که در نهایت به یک مداخله نظامی خودسرانه ختم میشود. تفاوت رهبران فئودالی که لباس نظام میپوشند با آنهایی که نمیپوشند در موکلان و رایدهندگان به آنها است نه تعهدشان به تکثرگرایی و روند دموکراتیک از نوعی که ما میفهمیم. در چنین نقطهای هرگونه دستکاری در روند سیاسی یا هر پیشنهادی از سوی غرب برای بهبود کار به احتمال زیاد نتیجه عکس میدهد. یک سیاستگزاری صحیح باید شامل توجه با این نکته هم باشد که ساختار داخلی سیاست در پاکستان در اساس و به طور کامل خارج از کنترل تصمیمسازان سیاسی درآمریکا است.
تشکیل یک ائتلاف سیاسی نزدیک به مرکز طیف سیاسی، یک هدف ستودنی است، اما شرایط آن را باید نیروهای سیاسی پاکستانی فراهم آوردند و در شرایطی که یک مرکز در طیف سیاسی متصور نیست، بهترین رویه شکیبایی است.
آینده پرویز مشرف بدون تردید به یک موضوع مهمی برای این ائتلاف تبدیل خواهد شد و به احتمال زیاد در این ائتلاف، نیروهای سیاسی در جهت حذف مشرف خواهند کوشید. این وظیفه رییسجمهوری پاکستان است که نتایج حاصل از انتخابات را اداره کند نه ما.
در عین حال وظیفه ما است که حمایت شجاعانه مشرف از نیروهای ایالاتمتحده در افغانستان بعد از حادثه یازده سپتامبر ۱۱/۹ و رویارویی وی با بنیادگرایان جهادی در داخل کشورش را از یاد نبریم. بی تفاوتی مشهود آمریکاییها نسبت با این حقیقت، ریسکهای آمریکا در پاکستان را افزایش خواهد داد، تازه اگر نخواهیم به این نکته اشاره کنیم که رها کردن مشرف چه پیامی برای سایر رهبران متحد آمریکا در منطقه خواهد داشت.
برای بده بستانهای آتی با رهبری در حال ظهور در پاکستان، سیاست گذاران آمریکایی باید روی اهداف امنیتی ملی آمریکا تمرکز کنند (کنترل سلاحهای هستهای، همکاریهای ضدتروریستی و مقاومت در برابر رادیکالیسم اسلام). اصول دموکراسی ما باید به درستی معرفی شوند، اما تا به اینجا که رسیدهایم، باید آموخته باشیم که رسیدن به روند دموکراتیک در کوتاهترین زمان ممکن از دسترس ما خارج است. رویکردهای مشترک در مسائل امنیتی یک ضرورت است. به خصوص باید ابهام در مورد تروریستها به طور کامل خاتمه یابد. در طول تاریخ کوتاه پاکستان همه رهبران پاکستانی اعم از نظامی و غیرنظامی دریافتهاند که روابط خوب با آمریکا در راستای منافع ملی کشورشان است. توافق استراتژیک هنوز یک ضرورت اجتنابناپذیر است. اگر تلاش برای رسیدن به آن ناموفق باشد، کشورهای زیادی تحتتاثیر قرار خواهند گرفت، شاید فوریترین موضوع این است که ثبات پاکستان فقط چالش ایالاتمتحده نیست. نقطه شروع آن آشتی دادن دیدگاههای ضد و نقیض در خود ایالاتمتحده است، هرچند که درست در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بسیار دشوار به نظر میرسد. ما بین امنیت ملی و تحول دموکراتیک هیچ انتخابی نداریم؛ چون هر دو به یک اندازه اهمیت دارند؛ اما ممکن است که در دو مقیاس زمانی مختلف قابل دستیابی باشند.
منبع: irdiplomacy.ir
ارسال نظر