رفتگرهای آشغال پخشکن
دوباره شهر زنده شد. پایتخت بعد از دو هفته رخوت دو سه روزی میشود که باز همان آدمهای تکراری را روی آسفالتهای کج و معوجش حس میکند.
مریم خباز
دوباره شهر زنده شد. پایتخت بعد از دو هفته رخوت دو سه روزی میشود که باز همان آدمهای تکراری را روی آسفالتهای کج و معوجش حس میکند. تقریبا هیچچیز تغییر نکرده به جز طبیعت که با رنگهای مسحورکنندهاش طراوتی به شهر خاکستریمان داده است. البته در این شهر شلوغ و گرم، زیبایی گلها و درختها زیاد دوام نمیآورد و دود ماشینهای وطنی خیلی زود گریبانشان را میگیرد.
گویی آشغال و زشتی، سرنوشت بدون تغییر کوچه و خیابانهای تهران است؛ شهری که کارکنان شبکه نظافت هم برای زیبا شدنش دل نمیسوزانند.
چند دقیقه وقت آزاد لازم است تا حواست را به خدمه نارنجیپوشی بدهی که با جاروی بلند و دستسازش آشغالها را از گوشهای به گوشهای دیگر میپراند. رفتگر شهرداری تهران خیلی کمحوصله است، او انبوه زباله در جوی، دور و بر سطلهای بزرگ طوسیرنگ، پای درختها و روی پلها را میبیند ولی اغلب بیتفاوت از کنارش میگذرد. البته نارنجیپوشها شگردی مخصوص به خود هم دارند و با جاروکشیدنهای ممتد کوهی از زبالههای ریز و درشت را روانه جویها میکنند.
این کار البته ترفند خوبی برای خلاصی از دست زبالهها است، اما انگار آشغالها که قصد جدا شدن از شهر را ندارند چند خیابان پایینتر زیر پلهای آهنی گیر میکنند و همراه بویی مشمئزکننده دوباره به خیابان میآیند.
باز گروهی دیگر از نارنجیپوشها میآیند و زبالههای آبدار را بدون آنکه سطح خیابان را پاکسازی کنند با بیل بر گرده فرقون سوار میکنند. رک بگویم، شهرمان مصداق بارز «آفتابه و لگن هفت دست و شام و ناهار هیچی» است.
آن چند دستگاه جاروبرقی هم بیشتر به دک و پز شهری میماند تا طرحی فراگیر. شاید رفتگر نارنجیپوش حق داشته باشد.
او شاید در عمق رویایش خود را سوار یکی از جاروها میبیند، البته شاید او آنقدرها هم بلندپرواز نباشد، او شاید به این فکر میکند که داشتن جارویی بهتر همراه خاکانداز و سطلی پلاستیکی ابتداییترین ابزار کارش است، او شاید به این هم فکر میکند که شهردار تهران میان رفتگری که خوب کار میکند با آنی که آشغالها را در جوی پنهان میکند، تفاوتی قابل نمیشود.
ارسال نظر