امروز ۱۸فرورین ۱۴۰۴
یوسف بهمنآبادی
ساعت زنگ میخورد، ۷ صبح است. بیدار میشوم و به تقویم نگاه میکنم؛ روز ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ است. به ناگاه خاطره ۲۰سال پیش در ذهنم مرور میشود سال ۱۳۸۴.
یوسف بهمنآبادی
ساعت زنگ میخورد، 7 صبح است. بیدار میشوم و به تقویم نگاه میکنم؛ روز 18 فروردین 1404 است. به ناگاه خاطره 20سال پیش در ذهنم مرور میشود سال 1384.
آن روزها سند چشمانداز ۲۰ساله کشور کلید خورده و نگرشی نو در حال و روز کشور ایجاد شده بود. خیلیها میگفتند نمیشود و پس از یکی دو سال که نرخ رشد در صنعت و تولید و... نسبت به انتظارها افزایش نیافته بود این چشمانداز و سند را همانند دیگر برنامهها تلقی میکردند که پس از مدتی دچار رکود و بیتوجهی و انفعال میشود. اما امروز که دور و برم را نگاه میکنم تغییرات را به عینه میبینم و حس میکنم. رادیو را روشن میکنم گوینده حرفهای جدیدی میزند، این که ایران به لحاظ علمی، اقتصادی و فنی قدرت اول منطقه شده است. مدام از اختراعات جدید صنعتی، علمی و پزشکی میگوید و من انگشت به دهان، به این همه تحول و پیشرفت فکر میکنم. وقت صبحانه است و باید با خانواده چیزی بخوریم. میروم مغازه تا چیزی بخرم، همه اجناس بارکد دارند. قیمتها عجیب ارزان است به پولم که نگاه میکنم هوس میکنم از هر جنسی که در مغازه هست چیزی بخرم. چیزهایی میخرم و روانه خانه میشوم. کوچهها پهن شدهاند و سراسر کوچه سنگفرش است. از کوچه میگذرم و به در خانه میرسم کلید میاندازم و میروم داخل. صدای زنگ میآید. میروم دم در. پستچی است نامهای برایم دارد. نامه را
باز میکنم. دعوتنامه است و در آن، از دو فرزندم خواسته شده برای همکاری به شرکت مزبور مراجعه کنند. یادم میآید جوان که بودم با اتمام دوران دانشجوییام، چند سالی به دنبال کار بودم و با هزار بدبختی و تلاشهای بسیار در زمینه کاریام بالاخره توانستم خود را جایی بند کنم اما در دوران حاضر، فرزندانم هنوز درسشان تمام نشده دعوتنامه همکاری برایشان آمده است آن هم استخدام و حاکی از امنیت شغلی.وارد خانه که میشوم فرزندانم را از خواب بیدار میکنم و با هم صبحانهای دلنشین همراه نوش جان میکنیم.تلویزیون را روشن میکنم. تمام شبکههای خصوصی و دولتی کشور از توسعه ایران میگویند و مدام سرزمینمان را با کشورهای منطقه خلیجفارس مقایسه میکنند. از رشد اقتصادی ایران میگویند. از صادرات میلیاردی غیرنفتی ایران که به ۶۰میلیارد دلار در سال رسیده است. گوینده به کارخانههای مختلفی همچون فولاد، مس، مواد غذایی، ماشینسازی، چرم، کود شیمیایی، شکر و... اشاره میکند که محصولاتشان به کشورهای مهم اروپایی صادر میشود.
از صندوق ذخیره ارزی میگوید که بیش از 200میلیارد دلار موجودی آن است. گوینده در خبر دیگری میگوید که نمایشگاه بینالمللی صنایع قرار است در تهران برگزار شود. کشورهای معتبر جهانی هم جسارت پیدا کردهاند تا کالاهای صنعتی خود را به رقابت با کالاهای ایرانی به نمایش بگذارند. صبحانهمان تمام میشود. تصمیم میگیرم با یکی از فرزندان بیرون رویم. خیابانها چند بانده است و بسیار شیک با درختهای کاج سرسبز.
به چند سال گذشته برمیگردی که چه عذابی در این خیابانها میبایست بکشی. چه دقایق طولانی در خیابانهای پر از دود میماندی تا پس از کلی خستگی روزانه، به خانه روی اما الان چه تحولی ایجاد شده و از آن روزهای خردکننده اعصاب دیگر خبری نیست. سوار تاکسی میشوی، آنها نیز حساب و کتاب دارند و کرایهها مشخص است.
رادیوی تاکسی روشن است. گوینده خبر میگوید قرار است از کشورهای خارجی تعدادی نیروی انسانی برای فعالیت در کارخانههای ایران وارد شوند. الان دیگر نه تنها از آن چهار میلیون بیکار 20سال پیش خبری نیست بلکه مجبور شدهایم از خارج نیروی انسانی وارد کنیم.
در خیابانها که سیر میکنی کودکی، گل یا آدامس نمیفروشد، کسی تکدیگری نمیکند و نمیبینی کسی فحش دهد یا دو نفر به یقه هم بچسبند. هر کسی در راه خود میرود.
از جلوی در دادگاه هم که گذر میکنی میبینی که خلوت است و در خیابانها و کوچهها نیز نگاهها طلبکارانه و فضولی گرانه تو را نمیپایند.منوریل چندمتر بالاتر از سطح زمین و مترو چند متر پایینتر از سطح زمین مردم را از شرق به غرب و از جنوب به شمال تهران جابهجا میکند. کسی دیگر در صفها معطل نیست. در پارکها معتادی پرسه نمیزند و آنها خود را در برابر جامعه نمایان نمیکنند. زنگ مدارس نواخته شده است، دانشآموزان با تیپهای خاص مسیر خود را میپیمایند. آنها راضی به نظر میرسند، نمیبینی دانشآموزی سیگار به لب داشته باشد و معلمان نیز با خیالی آسوده و با طمانینه، از مدرسه خارج میشوند.دیگر مثل 20سال پیش نیست که معلمان از مدرسه خارج نشده با اضطراب و استرس وارد مدرسه دیگر شوند. حقوق آنها آنقدر کافی هست که چند شغله نباشند و در نتیجه کیفیت کاری خود را فدای کمیت کار برای رهایی از دغدغههای روزمره نکنند. همچنان که پیش میروی حس عجیبی میگیری؛ وقتی میبینی هر کس براساس تواناییهای خود فعالیت میکند و از وضعیت خود راضی هم هست. در خیابان نمیبینی که جمعیت زیادی در ایستگاههای اتوبوس منتظر باشند، چراکه شبکه حملونقل اتوبوسی
بسیار قوی است.
همچنان که در شهر پرسه میزنم خیابانها و آپارتمانهای متحدالشکل را میبینم و مشاهده میکنم که فاصلههای طبقاتی در شمال و جنوب شهر سر به فلک کشیده نیست.
امروزه همه از حداقل سرپناه برخوردارند و دیگر، نمیبینی افراد قابل توجهی اجارهنشین باشند و در نتیجه هر روز دغدغه اجاره آخر ماه داشته باشند. حالا دیگر بالا و پایین رفتن قیمت مسکن به آن حدی که 20سال پیش بود، وجود ندارد. در آن سالها هر دو سه سال قیمت مسکن 2 تا 3برابر میشد، آن هم در شرایطی که مردم در سال نمیتوانستند حتی یکمیلیون پسانداز کنند مانده بودند پس از پایان موعد قرارداد اجاره، مبلغ اضافه شده بر ودیعه مسکن را چگونه تهیه کنند و این مساله، آرامش را از زندگی نسلهای گذشته میگرفت. واقعیت این است که بیماریهای قلبی، عروقی، روحی و... و آسیبهای اجتماعی همچون اعتیاد، طلاق، بزهکاری و غیره از این امر متاثر بوده است.
تصمیم میگیرم یک سفر برون شهری هم داشته باشم. زنگ میزنم و بلیت اتوبوسی رزرو میکنم. سر ساعت در ترمینال حاضر میشوم. سوار اتوبوس میشوم و این وسیله قرن ۲۱ در جادههای عریض چهار بانده مسیر میپیمایند. اطراف را مینگرم کشاورزی مکانیزه، زمینهای اطراف را به سیطره خود درآورده است و مردم اطراف جادهها با نشاط و سرزنده در کار تولید محصولات کشاورزی سخت مشغولند.
داخل روستاها همه آبادند و از امکانات مدرن برخوردار خانهها همگی زیبا و خوش بنا ساخته شدهاند. این منظره تو را به یاد سالهای پیش میاندازد که اغلب روستاهای کشور یا خشت و گلی بودند یا چوب و انواع سازههای ناسالم. از این فضا که میگذریم انواع و اقسام کارخانهها از دور و نزدیک دیده میشوند و آهنگ زندگی در آنها میدمد. هرچه جلوتر میروی مشاهده میکنی که چگونه ایران آباد شده است.
فروردین سال ۱۴۰۴ هجری شمسی است و تو، پنجاه ساله به آینده درخشان فرزندانت مینگری. به ایرانی که قدرت اول منطقه و جزو قدرتهای مهم جهان شده است و این که چگونه توانستهایم طی ۲۰ سال چنین دگرگون شویم.
طرح : ساسان ضرابی
سفر به شیراز ۱۴۰۴
مریم خباز
سیزده به در امسال از آن روزهای به یادماندنی است که هیچ وقت کنج ذهن آدمی را ول نمیکند. این بار شیراز و هزاران سال تمدنش مقصد ما بود شهری که اگر خوب گوش بدهی هنوز زمزمههای اساطیر از آن شنیده میشود. ولع دیدن دروازهقرآن و کیلومترها آنطرفتر، دست ساییدن به دیوارهای حجاری شده کاخی که تخت جمشیدش میخوانند، سالها است عشق سفر به شهر بهارنارنج را در دلمان زنده کرده ولی قرعه آن به نام امسال افتاد؛ سال ۱۴۰۴ قبل از عزیمت به شیراز خیلیها به ما پیشنهاد سفر به کیش را دادند و البته انگشت شمار کسانی که امارات را توصیه کردند. البته امیرنشینهای امارات چند سالی است که در آوردگاه توسعه و پیشرفت از جزیره مرجانی خودمان در دل آبهای سبز خلیج همیشه فارس عقب مانده است.
پنج سالی میشود که خلیجفارس بدون آنکه مثل گذشته، امارات ادعایی بر جزایر سهگانهاش داشته باشد و هرازگاهی اسنادی جعلی را برای اثبات گفتههایش بیاورد، بستری برای سرازیر شدن سرمایههای ایرانیان خارج از کشور و خارجیهای مشتاق کسب سود بیشتر شده است. اما از هر چه بگذریم شهر تاریخ و تمدن ایران از آن خوشتر است. سال 84 بود که رهبر معظم انقلاب دستور اجرایی شدن سند چشمانداز بیست ساله را صادر کردند، سندی که به اعتقاد برخی صاحبنظران آنقدر کلی و آرمانی بود که تحققاش فقط در رویا امکان داشت؛ ولی سفری زمینی از تهران به شیراز آن هم در سال 1404؛ سال پایان مهلت 20ساله برای توسعه، خلاف این نظرات را ثابت کرد. قدم زدن در سرزمینی که همه جایش بوی پیشرفت میدهد واقعا لذتبخش است، به ویژه اگر از آن دست جاهایی باشد که همیشه مورد بیمهری قرار گرفته است. تختجمشید شاید آیینه تمامنمای سرزمینی باشد که پس از مرگ بانیانش در همه دورهها بیمحبت از کنارش گذشتهاند ولی چند سال است که ورق بخت تاریخ و تمدن ایران به سوی نیکبختی برگشته است.
«نوری» سومین مدیر میراث فرهنگی کشور بعد از رحیم مشائی، رییس پرحاشیه سازمان است که پس از رسیدن به ریاست قول داد تا سند چشمانداز را سرلوحه سازمان تحت فرمانش قرار داده و جایگاهی را که شایسته میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی ایران است به آن هدیه کند. او واقعا در کارش موفق است چون دو سه سال قبل از رسیدن به سال ۱۴۰۴ داشتههای فرهنگی کشور را آن قدر خوب به جهان شناساند که در منطقه خاورمیانه، ایران اولین گزینه برای سفر گردشگران شده است و اما شیراز و تختجمشید... پلههای باستانی پارسه که مثل دو دهه قبل دیگر با رطوبت آبهای سطحی تهدید نمیشود مجالی است برای همصحبتی ایرانیان با گردشگرانی که بیهیچ ترسی از چهار گوشه جهان به اینجا آمدهاند.
اروپاییها و آمریکاییها واقعا از سفر به ایران لذت میبرند؛ چرا که ایرانیان متمدن و طعم پیشرفت چشیده بیشتر از همیشه میهماننواز شدهاند. آن هم در شرایطی که بیش از نیمی از اهالی این آب و خاک به زبان انگلیسی تسلط یافتهاند. البته جالب اینکه عمده گردشگرانی که به کشورمان میآیند مسلمانانی هستند که ایران را کشوری الهام بخش برای خود میدانند. 20سال قبل وقتی تهیهکنندگان سند چشمانداز، آینده ایران را در دست یافتن به جایگاه اول اقتصادی-علمی و فنآوری در منطقه و الهام بخش، فعال و موثر در جهان اسلام تصویر کردند کم بودند کسانی که به این واژههای آرمانی شک نکنند اما امروز با بهبود اوضاع مدیریتی، ایران نه تنها به توسعه کارآمد دست یافته بلکه جامعهای اخلاقی در آن شکل گرفته که برای همگرایی اسلامی و منطقهای تاکید دارد. برای همین است که سیزده به در امسال از آن روزهای به یاد ماندنی شده که هیچ وقت کنج ذهن آدمی را ول نمیکند. البته شاید نوروز سال بعد که قصد سفر به اصفهان را داریم بیشتر خاطرهانگیز شود؛ شهری که سالها است لقب پایتخت فرهنگی جهان اسلام را یدک کشیده و موهبات سند چشمانداز شامل حال مردمانش شده است.
مسافران با مونوریل به بازدید نقش رستم میروند
طرح : ماندانا عظیمی
صنعت و معدن در تیکتاک زمان
علی آذرنوش
28ساله که بودم تازه سند چشمانداز 20ساله به اجرا گذاشته شده بود و اقتصاد کشور هم در آن روزها رونق چندانی نداشت. هنوز درگیر و دار مسائل جهانی انرژی هستهای بودیم و تهدیدهای اقتصادی و نظامی حرف اول کشور و دنیا را میزد. در این میان، افزایش قیمت نفت، اقتصاد جهانی را متلاطم ساخته و نرخ تورم را در مسیر صعودی قرار داده بود.
با خود میگفتم کشورهایی مثل ما راه سختی در مسیر توسعه کشور پیش رو دارند و تحقق اهداف چشمانداز در نظرم رویایی به حساب میآمد.
اما الان 20سال از آن تصورات خیالیام گذشته است و الان که سال 1404 را طی میکنیم، صنعت و معدن به عنوان یکی از حوزههای مهم اقتصادی جایگاه واقعی خود را پیدا کرده است.
آمارها را که نگاه میکنم حیرت سرتاسر وجودم را فرا میگیرد. بخش صنعت نسبت به ۲۰سال پیش، بیش از ده برابر افزایش ارزش افزوده داشته است. به این معنا که ارزش افزوده طی این سالها از ۱۴۰هزار و ۶۱۰هزار میلیارد ریال سال ۱۳۸۳، به یک تریلیون و ۴۴۲هزار و ۲۷۸میلیارد ریال رسیده است و این نشاندهنده توسعه بیش از حدی است که صنعت و معدن پیدا کرده است. در واقع، صنایع مختلف ایران در بازارهای اغلب کشورهای منطقه و جهان عرضه میشود و این اوج ابهت ایران است.
صنایعی همچون نساجی، خودرو، لوازم خانگی در بیشتر کشورهای خاورمیانه خط تولید دایر کرده است. اغلب لباسهایی که مردم میپوشند، برخلاف 20سال پیش که بیش از 80درصد پوشاک مصرفی کشور وارداتی بود، ایرانی است و مردم افتخار میکنند که بافته ایرانی بر تن میکنند.
هر روز که میگذرد سفارشهای بیشماری از ۵قاره جهان برای صادرات پوشاک ایرانی انجام میگیرد. در صنایع فولاد با ۸قطب قدرتمند تولید فولاد کشور، بازارهای جهانی کم و بیش در تسخیر تولیدات ما قرار گرفته است و بسیاری از کشورها توسعه صنایع خود را مدیون تولیدات ایران (از قبیل فولاد، مس، سرب، روی، آلومینیوم و غیره) میدانند، دیگر همچون قدیم، صنایع اسباببازی، کفش، لوازم بهداشتی، لوازم برقی، صنایع چوب، لوازم خانگی و غیره که مربوط به کشورهای خارجی بود، جایگاه چندانی در خانههای ایرانیها ندارد و مهمتر اینکه ما به قدرت اقتصادی بزرگی تبدیل شدهایم و کشورهای ثروتمند و صنعتی به داشتن تولیدات ما در خانههای خود افتخار میکنند. کشاورزان خارجی گرایش زیادی به خرید ماشینآلات ایرانی پیدا کردهاند؛ چراکه احساس میکنند قیمت مناسب و در عین حال کیفیت بسیار بالای ماشینآلات ایرانی میتواند از هزینههای جانبی آن در طول سالهای استفاده بکاهد. گذشته از اینها، به وضعیت واحدهای صنعتی که مینگرم تغییرات بنیادی در ساختار آنها مشاهده میکنم.
آن روزها که خبرنگار حوزه صنعت و معدن بودم و در این حوزه با ارزش که به طور مستقیم با تولید و صنعتگر مرتبط بود، بیغل و غش فعالیت میکردم، از برخی صنایع که دیدن میکردم برایم مثل روز روشن بود که صنعت چه روزگار نامساعدی دارد. اغلب واحدهای صنعتی دولتی بودند و اقتصاد دولتی هم در کمتر کشوری در طول تاریخ موفق بوده است.
اوضاع صنایع خصوصی هم خوش نبود، بهگونهای که برخی واحدها یا با یک سوم ظرفیت کار میکردند یا مشکل مواد اولیه داشتند یا مشکلات دیگری همچون عوارض و بیمه و بهرههای سنگین و مسائلی از این قبیل اوضاعشان را متزلزل کرده بود.
اما حالا از آن مشکلات خبری نیست. واحدها وسعت قابلملاحظهای پیدا کردهاند. فعالیتها گسترش یافته و نیروی کار زیادی در آنها مشغول به کار شدهاند. صادرات کالاها به حد اعلای خود رسیده و قطار کانتینرها را مشاهده میکنی که سوار بر ماشینهای سنگین راه صادرات را میپیمایند. قطارهای باربری از تمام نقاط کشور لحظهای آسایش ندارند و مدام کالاهای تولیدی را به لب مرزها میرسانند. اینجا کسی وقتش به بطالت نمیگذرد و هر کسی در جریان کاری قرار گرفته و پرجنب و جوش به فعالیت میپردازد.
ایران در نقاط مختلفی از جهان بازار مشترک ایجاد کرده است. بازار مشترک ایران و عراق، بازار مشترک ایران و افغانستان، بازار مشترک خاورمیانه، بازار مشترک با آفریقا، بازار مشترک با آمریکای لاتین، بازار مشترک با اروپا. در زمینه انرژی هستهای نیز ایران پیشرفت چشمگیری یافته است به طوری که تامینکننده این تکنولوژی، برای کشورهای نیازمند است و در واقع، کشورهای مختلف مسیر توسعه انرژی هستهای را با همکاری ایران پیمودهاند.
در حوزه معدن نیز، عملیات اکتشاف و استخراج مواد معدنی فلزی و غیرفلزی در اغلب نقاط کشور به نقطه اوج خود رسیده و در کنار آن صنایع مختلفی نیز رو به توسعه گذاشته است.
ارزش افزودهای که در سال جاری (۱۴۰۴) از بخش معدن نصیب کشور شده است، طبق پیشبینی ۲۰ سال پیش، ۶۰هزار و ۹۴میلیارد ریال است که نسبت به دو دهه گذشته، حدود ۱۲ برابر افزایش داشته است و چه افتخاری بالاتر از این که این چنین مقتدرانه ایران به پیش میتازد.
در حال حاضر، تشکلهای صنعتی جای نهادهای دولتی را گرفتهاند و دولت تنها نقش نظارتی و حمایتی از واحدهای صنعتی را به عهده دارد. صاحبان صنایع نیز با حمایت فکری، علمی و حقوقی تشکلها توانستهاند مشکلات مطرح در صنایع را رفع کنند.
در حالی که در دهههای گذشته وقتی سخنی از ضرورت تشکلهای اقتصادی میآمد، خیلیها به ما میخندیدند و ما را غربزده میخواندند. اما حالا دولت با بها دادن به تشکلها مسیر دیگری آغاز کرده است. در همین راستا، دولت با ارائه وامهای کمبهره و نیز روانسازی قوانین مربوط به تولید و صادرات، مسیر توسعه صنایع را هموار کرده است.
تاسیس شهرکهای صنعتی در اطراف شهرهای کوچک و روستاهای بزرگ، علاوه بر ایجاد رونق اقتصادی و اشتغال، از مهاجرت جوانان به شهرها جلوگیری کرده و تراکم شهری و معضلات مربوط به آن را نسبت به 20 سال پیش به حداقل رسانده است. این شهرکهای صنعتی هر کدام قطبی مهم در تولید و صادرات محسوب میشود. همین امروز از اخبار شبکه فراملی شنیدم وزیر کار ایران با وزرای چند کشور خارجی تفاهمنامه همکاری برای رفع نیاز نیروی انسانی واحدهای تولیدی کشور امضا کرد و این خبر مرا یاد حرفهای آن کارشناس اقتصادی میاندازد که دهه 80 در مصاحبهای که با او انجام دادم از رکود صنایع ایران و بیکاری سخن به میان میآورد و میگفت: چند دهه گذشته پیدا کردن نیروی انسانی بسیار سخت بود و تولیدکنندگان برای رفع مساله نیروی کار مجبور بودند تلاش زیادی کنند و پول بیشتری نیز بپردازند.
اما چند دهه که از این ماجرا گذشته ما توانستهایم تحول عمیقی در ساختار صنایع ایران ایجاد کنیم تا جایی که برای رفع کمبود نیروی کار دست به دامان خارجیان شدهایم.
شاید سال ۱۴۰۴، ۸ قطب صنعتی فولاد ایران به این توسعه یافتگی رسیده باشد
نرخ بیکاری یک رقمی شد
ندا گنجی
ناگهان صدای ممتد زنگ، مرا به سوی در هل میدهد...
بستهای که فرسنگها راه پیموده بود انگار هنوز هم عطر فرزندم را به خود داشت، بسته، حاوی کارت تبریک و هدیهای زیبا است به مناسبت چهلمین سال تولدم، فرزندم پیشاپیش به استقبال این روز آمده بود. چهل سالگی؟ این عبارت
به سان پتکی مغزم را نشانه میرود. خیز برمیدارم به سوی آینه، نه، انگار حقیقت دارد؛ ردپای گذر عمر به راحتی در چهرهام دیده میشد. افکار روزمره تمام ذهنم را از آن خود کرده است.
اما میخواهم برای دقایقی هم که شده به آینده پشت کنم و گذشته را بپیمایم به مقصد امروز؛ هجدهم فروردین ماه، در هزار و چهارصد و چهارمین سالی که خورشید یک بار دیگر نورش را به زمینشان ارزانی داشته است. امسال همان سالی است که چشمها همه برای دیدنش لحظهشماری میکردند. سالی که میگویند همه چیز تغییرات مثبتی را تجربه کرده است، تغییراتی که باید حاصل به بار نشستن اهداف سند چشمانداز بیست ساله باشد.
هر چه تلاش میکنم افکارم را به خود اختصاص دهم، بیفایده است و دوباره ذهنیات مربوط به مسائل جامعه مغلوبم میکند.
چیزی نمانده دوران بازنشستگی به سراغم بیاید، باکی نیست، در زمان حاضر تامین اجتماعی به قدری فراخ سایه خود را بر خانوادههای ایرانی گسترده است که رسیدن به این دوران و بهرهمندی از مزایای آن جزو آرزوها به حساب
میآید... اما دیگر از آن شور و هیجانی که به یاری حس میهندوستی میآمد و دستهایم را برای هدایت قلم ترغیب میکرد، اثری نمانده است.
18-17سال پیش روزنامهها کاستیهایی را مقابل دیدگان مسوولان وقت میگذاردند که گاهی همین ضعفها ایران را از سرعت گرفتن در مسیر توسعه بازمیداشت. با این حال آثار بیتوجهیها در آن هنگام و پیش از آن با گذشت چندین سال هنوز هم توی ذوق میزند.
جالب اینکه در سالهایی که سند چشمانداز به طفل نوپایی میمانست که باید راه رفتن را میآزمود، برخی از وزرای وقت آنچنان که باید به مفاد این برنامه بلندمدت واقف نبودند، در حالی که میبایست هر کدام به سهم خود ایران را به سوی اهدافی که این سند تعیین کرده بود، سوق میدادند. البته هنگامی نیز که مخاطب سوالات خبرنگاران قرار میگرفتند، به کلیگوییهای همیشگی بسنده میکردند. برای مثال وزیر بهداشت که تقریبا سه سال از دوران وزارتش میگذشت یکی از ملزومات دستیابی به اهداف علمی این سند را واقعبینی عنوان کرده بود و همچنین پس از سه سال از شناخت الزامات سخن میگفت که میتوانست مسوولان را در جهت زمانبندی و برنامهریزی یاری کند. به هر روی هر یک از مدیران در این دوره ۲۰ساله گاهی به سرعت این قطار میافزودند و گاهی نیز از مقدار آن میکاستند، اما بالاخره قطار توسعه ایران در آن ایستگاهی که همگان چشم به راهش ایستاده بودند، توقف کرد تا خود را برای رسیدن به ایستگاههای بعدی مهیا کند.
در شرایطی که در سالهای مقارن با تدوین و تصویب این برنامه بلند مدت بیاعتمادی به تولیدات داخلی در میان مصرفکنندگان رایج بود و بازارها از انواع اجناس چینی اشباعشده بود همه این عوامل دستبه دست هم دادهبودند تا به گستردگی جمعیت بیکار بیافزایند؛ چه بسا که همین عامل، جوانان بسیاری را از حرکت در مسیر مستقیم بازداشت و دچار انحراف کرد و انواع بزهکاریها و ناهنجاریها را در پرونده آنها به ثبت رساند. اما رفتهرفته از 5/2میلیون نفر جمعیت بیکار کاسته شد و امسال به یمن تحقق اهداف سند چشمانداز، نرخ بیکاری یکرقمی بودن را تجربه میکند.
حالا دیگر داغ محرومیت از پیشانی دورترین نقاط کشور هم پاک شده است و آنها در سایه رفاهی که سند برای آنها تداعی کرده است روزهای خوبی را سپری میکند، البته هنوز هم میان دهکهای پایین و بالای جامعه فاصله به چشم میخورد، شاید اگر تعیین خط فقر در گذشته، سالهای ۸۷-۸۶ از سوی برخی از مسوولان امری بیاهمیت قلمداد نمیشد تا بدین ترتیب جمعیت واقعی نیازمند شناسایی شوند، امروز این فاصله نیز کمتر و کوچکتر خود را به رخ میکشید.
کلید کامپیوتر را میفشارم تا از طریق پست الکترونیکی مراتب تقدیر خود از فرزندم به خاطر هدایایی که برایم فرستاده بیان کنم و البته به خاطر اینکه هدیهها همه از اجناس ایرانی و داخلی برگزیده شده بودند. ناگفته نماند در روزهایی که من دوران جوانی را سپری میکردم تنها 10درصد جمعیت ایران از خدمات اینترنت بهرهمند بودند و حتی شبکه ارتباطات نیز تا به این حد از قوت برخوردار نبود؛ اما امروز ایران یکهتاز میدان بهرهبرداری از خدمات اینترنت در میان کشورهای منطقه شده است.
کو کوزهگر و کوزهخر وکوزهفروش؟
فربد رهنما
کافی است نگاهی گذرا به جدول اکران سالی که گذشت بیندازیم تا عمق فاجعه مشخص شود. بله، واقعیت به همین بیرحمی است؛ احتیاجی هم به صغری و کبریگویی و مقدمهچینی ندارد.
در شرایطی که همه مسوولان و از جمله مسوولان فرهنگی کشور صحبت از چشمانداز ۲۰ساله میکنند، بد نیست نیمنگاهی هم به عقبه ۲۰ سالهمان در این عرصه بیندازیم و ببینیم در این مدت چه بر سر این سینما رفته است و با چه کولهباری به استقبال ۲۰سال آتی میرویم.
در سالی که گذشت بهترین آثاری که بر پرده سینماها رفت، صرفا آثاری قابلدفاع بودند. در این راستا میتوان از خونبازی، اخراجیها، نقاب، آرامش در میان مردگان، پارک وی، رییس، روز سوم، پاداش سکوت، قاعده بازی، اتوبوس شب، اقلیما و از دوردست نام برد. اینها فیلمهایی هستد که میتوان به نحوی از هر کدام اعاده حیثیت کرد اما دریغ از حتی یک اثر ماندگار، با یک فلش بک 6ساله یعنی رجعت به سال 1380 به عنوان مثال با فیلمی مواجه میشویم به نام «شب یلدا» ساخته کیومرث پوراحمد؛ این فیلم هم مانند فیلمهای فوقالذکر جزو آثار صرفا قابلدفاع اکران آن سال بود. اتفاقا چندی پیش (کمتر از یک ماه پیش) مجددا این فیلم را دیدم و این بار تعمدا با مترو معیارهای امروز؛ نتیجهاش شد یک دل سیر گریستن و افسوس و حسرت از اینکه ای کاش این فیلم هم مثل خیل عظیمی از فیلمهای فیلمسازان ریزودرشت، آنقدر در نوبت اکران مانده بود تا امسال به روی پرده برود! حال بیایید به یاد «هامون» یک فلشبک 14ساله پیش بزنیم و به سال 1366 برویم. آنقدر فیلم ماندگار در فهرست اکران میبینیم که سایر فیلمها یکسر در سایه قرار میگیرند. امروز پس از 20سال شاید خیلیها «شبح کژدم» یا
«گزارش یک قتل» را به یاد نداشته باشند اما کمتر کسی است که نامهایی چون «خانه دوست کجاست؟»، «تیغ و ابریشم»، «اجارهنشینها» و «شیر سنگی» را نشنیده باشد؛ و از محالات میدانم که نسل آینده حتی «روز سوم» یا «اخراجیها» را به حافظه فرهنگیاش بسپارد. البته این مقایسه صرفا مشتی است نمونه خروار در بررسی تفاوتهای دو سر این طیف 20ساله.
مقایسه نمونهای بالا از دو جنبه عمده قابلتامل است: میزان تولید سالانه و شرایط تولید و نمایش.
مطابق آمار و نیز به طور کاملا طبیعی و منطقی میزان تولید سالانه فیلمهای سینمایی در مقایسه با 20سال پیش چند برابر شده که عمده دلایل این امر را به اجمال میتوان اینگونه برشمرد: افزایش جمعیت (و به تبع آن افزایش تنوع ذائقه مخاطب) تربیت نسلهای جدید سینماگران، افزایش توان و امکانات فنی، سودای حضور و کسب افتخار در عرصههای بینالمللی (و در ادامه، جریان موسوم به سینمای جشنوارهای)، رقابت با ویدئو و تلویزیون در نتیجه گسترش شبکههای تلویزیونی سراسری و استانی و ماهوارهای و سیر صعودی سریالسازی در این شبکهها، - اخیرا - ظهور پدیده تلهفیلم و بالاخره فیلمهای ویدئویی که توسط شرکتهای توزیع ویدئویی تهیه و ساخته میشود. بر همگان روشن است که حاصل تمامی مراحل تولید در سالنهای نمایش به بار مینشیند. اینجا است که با همان دو سویه همیشگی کارکرد سینما مواجه میشویم: سویه صنعتی و سویه هنری. آنچه که به سویه صنعتی این مرحله از سینما برمیگردد (مرحله نمایش)، مانند خیلی دیگر از عرصههای علمی و منطقی و صنعتی در کشورمان (نه تنها در زمینه سینما) حکایت دنیای وارونهای را دارد که در آن رودخانهها تشنه لباند. چراکه نه تنها به تعداد
سالنهای نمایش اضافه نشده که سال به سال از تعدادشان کاسته شده و سالنهای موجود هم رنگ هیچ تحول و نوآوری (چه در تجهیزات فنی و چه حتی در معماری و شکل ظاهری) را به خود ندیدهاند. به عنوان مثال در سینمایی قدیمی در تهران (سینما صحرا) که اتفاقا چندین سال است عنوان سینمای اصحاب رسانه و مطبوعات را در ایام جشنواره فیلم فجر یدک میکشد، تماشاگر بینوا علاوه بر تحمل 120-90 دقیقهای فیلم، کماکان باید زجر لبخوانی از بازیگران فیلم را بر خود هموار کند. صد البته که کوششهای اخیر در این زمینه جای تقدیر و همچنین بسی امیدواری دارد، لکن... در مورد سویه هنری این قضیه نیز، به مثالی که قبلا راجع به مقایسه فیلمهای اکران سال 1386 با سال 1366 زده شد، ضرایب ناشی از افزایش تولید، افزایش متخصصین امر، افزایش امکانات فنی، افزایش جمعیت، گسترش ارتباطات رسانهای، آشنایی تماشاگر با جریانهای فیلمسازی روز دنیا و... را هم اضافه کنید تا متوجه عمق همان فاجعهای شوید که در ابتدای سخن از آن یاد شد.
تولید، عمدتا بر دو مبحث شرایط سیاسی و شرایط اقتصادی سوار است. در اینکه شرایط سیاسی حاکم بر تولید سینمایی در مقایسه با ۲۰ سال پیش، مجموعا بازتر و رهاتر شده شکی نیست. به قول یکی از مدعوین ششمین جشن خانه سینما (۱۳۸۱) «... در طول ۵-۲۴سال گذشته، بازی زنان به تدریج از آشپزخانه تا دم اتاق نشیمن، از دم اتاق نشیمن تا پذیرایی خانه، از سالن پذیرایی تا دم در (پشتدر)، از دم در به سر کوچه، الان یواش یواش به موتورسواری، از خونه فرار کردن و به همه اینجاها کشیده و یواشیواش داره سینمای ایران در حوزه مسائل زنان به اهداف بزرگ جنبش فمینیستی یعنی قتل مردان میرسد»، «در یک دورهای گفته میشد که اصلا کار نکنید... سینما میخوایم چی کار؟ بعد گفته شد که، نه؛ اینجوری باشد، اعلام شد که فئودالیسم نباشد، سرمایهداری نباشد... یه دورهای مکافات کشیدیم. به تدریج آزاد شد (نوشتن فیلمنامه)؛ یعنی ۸-۷ تا شورا تشکیل شد که فیلمنامهها رو میبردند اونجا و یه سری از نوابغی که توی کشور هستند این را میخوندند و بررسی میکردند و نظرشون رو ارائه میدادند و این نظرات میرسید به فیلمنامه و فیلمنامه ضایع میشد بعد میرفتیم فیلم رو میساختیم. الان مساله
به کلی حل شده...». از اینها گذشته، تفاوتهای سیاستگذاریهای فرهنگی بین دولت احمدینژاد و دولت خاتمی هم که اظهرمنالشمس است. برآیند تمامی این شرایط اوضاع فیلمسازی را به عملیات بندبازی شبیه کرده است؛ به طوری که ذرهای لغزش به چپ یا راست منجر به سقوط بندباز شده و در مقابل، عبور سالم از این منگنه، تشویق و تحسین همگانی به دنبال میآورد. اتفاقا همیشه توجیه مسوولان هم بر این مبنا بوده که محدودیت ضامن خلاقیت و سرمنشا خلق آثار ارزشمند و به یادماندنی است و... و این بزرگترین ایرادی است که همواره طی این ۲۰ سال بر مسوولان وارد شده. بله، این درست است که محدودیت، بعضا موجب خلاقیت میشود، اما نباید حکایت کبک و برف را تکرار کرد. تجربه هم ثابت کرد که این شعار، همیشه هم جوابگو نیست؛ وگرنه همان فیلمسازان هنوز هم کم و بیش مشغول فیلمسازیاند. در بهترین حالت، این نوع نگاه به مقوله فرهنگ و به طور خاص سینما، منجر به جریانی شد که به تدریج تبدیل شد به بلای جان سینمای ملی. مشخصا منظورم «عباس کیارستمی»ها و جریان موسوم به سینمای جشنوارهای است. در بزرگی کیارستمی تردیدی نیست، اما همین هنرمند بزرگ چون نمیتواند به لحاظ ذهنی با بعضی
شرایط کنار بیاید، راهحل را در پاک کردن صورت مساله میبیند و چنانچه در مصاحبهای تصویری عنوان میکند که دلیل پرهیزش از موضوعات خانوادگی و فضاهای آپارتمانی و... این است که نمیتواند با این تناقض کنار بیاید که خانوادهای را در حالی به تصویر بکشد که در آن، زن خانواده در حضور همسر و فرزندانش حجاب داشته باشد.
در نتیجه بعد از انقلاب، عباس کیارستمی از موضوعات خانوادگی فاصله میگیرد و کمکم کلا از شهر هم دور میشود و همه اینها به علاوه گرایشات هنری شخصی، شرایط اقتصادی تولید (که در بند بعدی به آن خواهیم پرداخت)و... به تولد «خانه دوست کجاست؟» میانجامد و نخل طلای کن و قسعلی هذا و البته در همان روزگار، دیگر فیلمساز بزرگ کشور، امیر نادری جلای وطن میکند و چندی بعد نیز دیگر هنرمند برجسته، سوسن تسلیمی، در هر حال تجربهای نه چندان شیرین نشان داد که از زمانی به بعد، تاریخ مصرف شعار مذکور برای سینمای ایران به اتمام رسیده؛ هرچند از آنجاییکه در هنر، هیچ قانونی قطعیت ندارد، شخصا معتقدم که هنوز هم میشود با همان الگوی کهن با شرایط کنار آمد. کسانی که فیلم «12» ساخته «نیکیتا میخالکوف» محصول 2007 روسیه را دیدهاند، بهتر متوجه منظور نگارنده میشوند.
ضعفهای ساختار اقتصادی نیز هم پای آزمون و خطاهای سیاستگذاری فرهنگی در سستکردن زیربنای سینما از هیچ کوششی فروگذار نکرد. هرچند این دو مقوله هرگز از هم جدا نبوده، نیستند و نخواهند بود. محصول سرمایهگذاریهای دولتی یا آن چیزی که اخیرا برخی سینماگران از آن با تعابیری همچون فرهنگ دولتی و سینمای دولتی یاد کردهاند، آنچنان محل بحث و جدل نیست.»
بحث اصلی بر سر سرمایهگذاری خصوصی است. در کشوری زندگی میکنیم که به دلیل انواع و اقسام تغییر و تحولات و بلایای طبیعی و مصنوعی و... ریسک سرمایهگذاری شاخص امیدوارکنندهای ندارد. در نتیجه شاید بهترین استراتژی برای اینگونه سرمایهگذاری، تقلید از مواردی است که قبلا امتحان خود را با موفقیت پس دادهاند.
منتها چون هم جمعیت روبه افزایش است و هم محصولات تکراری، خریدار کمتری دارند (به علاوه دلایل دیگر)، تولید انبوه در دستور کار قرار میگیرد. در نتیجه الگوی ساختمانسازی بساز و بفروش(بخوانید: بساز و بیانداز) معادل سینماییاش را مییابد چون این فضا بر جریان اصلی فیلمسازی غالب میشود، دیگر فرصت خلق هنری یا درانداختن طرحی نو یا لااقل احترام به مخاطب هرچند در فرمهای تکراری هم باقی نمیماند. چندی پیش یکی از تهیهکنندگان خوشذوق(!!!) سینمای ایران و از پیشگامان جریان مذکور در برابر دوربین تلویزیون با افتخار هرچه تمامتر از استقبال مخاطب از فیلمهای خود و خیل فیلمهای مشابه سخن میگفت. جدول فروش فیلمها در سال ۱۳۸۶ نشان میدهد که یکی از پرفروشترین فیلمهای سال ۱۰۶۴۰۰۰۰۰۰۰ ریال فروش داشته است؛ اگر متوسط بهای بلیت را دههزار ریال فرض کنیم، تعداد تماشاگران این فیلم به یکمیلیون و یکصد هزار نفر هم نمیرسد حال اگر نگاهی هم به جدول فروش سال ۱۳۶۶ بیاندازیم، متوجه میشویم که پرفروشترین فیلم آن سال(اجارهنشینها) فقط در اکران تهران ۱۸۰۰۰۰۰۰۰ریال فروش داشته که با احتساب میانگین بهای بلیت ۱۲۰ریالی، تعداد تهرانیهایی که
فیلم مذکور را دیدهاند ۱۵۰۰۰۰ نفر بوده است.
الحمدا... فیلمهای اکران تابستان به بعد، امسال وارد شبکه ویدئویی قاچاق هم نشدهاند که بتوان مطابق رسم دو-سه سالهاخیر همه کاسه- کوزهها را بر سر شبکه قاچاق آوار کرد. همین تهیهکننده خوشذوق با تکیه بر چنین میزانهای فروشی و بیان آن تا تعبیر پرطمطراق «فروش میلیاردی» و بدون اشاره به تفاوتهایی که ذکر شد، چنین نتیجه میگیرد که: «مردم (!) خواستار این نوع فیلمها هستند و ما هم افتخار میکنیم که فیلمهای مردمی (!) میسازیم» (نقل به مضمون). البته احتمالا ایشان و مسوولان فرهنگی کشور در جواب استدلالهایی که از این دست، پشت مفاهیمی چون تلویزیون، عصر ارتباطات، ویدیو، ماهواره، DVD، کلیپ و ... پنهان میشوند.
جالب اینکه مطابق گزارشی که همکاران در ماهنامه فیلم شماره ۳۷۳ از فروش فیلمها در فرانسه در سال ۲۰۰۷ به چاپ رساندهاند، پرفروشترین فیلم، «رتتویی» بوده با هفتمیلیون و ۷۵۰هزار نفر تماشاگر و البته فراموش نکنیم تفاوت نه چندان قابل اغماض جمعیت فرانسه را با جمعیت خودمان و اینکه طبیعتا کشوری همچون فرانسه به لحاظ فنآوری ارتباطات و ویدئو و ... بسی پیشرفتهتر از ماست و همچنین این نکته که سرگرمیهای عمومی بسیاری نیز به غیر از سینما برای پرکردن اوقات فراغت شهروندان فرانسوی است.
از سوی دیگر اساس سینما جز احتمالا برای مسافران جهانسومی جزو جاذبههای توریستی نیست که بشود با انداختن بخشی از این تفاوتها به گردن صنعت توریسم، سر و ته قضیه را به هم رساند. پس رمز این میزان استقبال تماشاگران فرانسوی در چیست؟ پاسخ این سوال را باز هم باید در دو جنبه فرهنگی و صنعتی جستو جو کرد. یعنی اولا استحکام جایگاه سینما به عنوان سرگرمی متعالی در فرهنگ بخش عظیمی از جامعه، ثانیا وضعیت سالنهای نمایش و نقش آن در خلق لحظاتی منحصر به فرد برای مخاطب و ثالثا ترکیب جذابی از هنر و صنعت که در قالب فیلمهایی پرطرفدار بر پرده سینما نقش میبندد.
عزتا... انتظامی در نمایی از فیلم گاو
ارسال نظر