وولف؛ بانوی داستان، بانوی مرگ

تهیه و تنظیم: محمود علیزاده

ویرجینیا وولف برای علاقه‌مندان به ادبیات خارجی درایران نیازی به معرفی ندارد. چرا که وی یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن اخیر به شمار می‌رود. اما شاید بسیاری از دوستداران ادبیات که متعلق به نسل جوان هستند؛ با نام وی بعد از محبوبیت و موفقیت فیلم «ساعت‌ها» آشنا شدند. فیلمی که بر اساس زندگی او ساخته شده بود، باعث شد که دوباره نگاه‌ها به سمت و سوی آثار او بچرخد و دوباره وولف به تعداد دیگری معرفی شود. در خصوص وولف بارها نوشته شده است و بارها و بارها بر آثارش نقد نگاشته‌اند، ولی به رغم تمام اینها هیچ نویسنده‌ای را نمی‌توان دقیق‌تر از خواندن آثارش شناخت و وولف نیز با آثارش بسیار بیشتر قابل شناختن است.

وولف، ویرجینیا بانوی داستان‌نویس

(۱۸۸۲-۱۹۴۱) در لندن زاده شد، پدرش سر لزلی استیون از چهره‌های برجسته ادب انگلستان در عصر ملکه ویکتوریا و مؤلف تاریخ فکری انگلستان در قرن هجدهم است. ویرجینیا در سیزده سالگی مادر را از دست داد، تحت نفوذ فکری پدر قرار گرفت و در محیط ادب و فرهنگ پرورش یافت، وی که به سبب ضعف مزاج از تحصیل منظم مدرسه‌ای منع شده بود، همراه پدر به خواندن آثار فیلسوفانی چون افلاطون، اسپینوزا و هیوم پرداخت. در کتابخانه وسیع و جامع پدر با برجسته‌ترین نویسندگان عصر آشنا گشت و با تعدادی از خانواده‌های بافرهنگ انگلستان ارتباط یافت. پس از مرگ پدر، فرزندان سرلزلی همچنان به پذیرایی دوستان در خانه خود در بلومزبری ادامه دادند که نام آن بعدها به «گروه بلومزبری» منتقل شد. این گروه از روشنفکران و فارغ‌التحصیلان دانشگاه کمبریج تشکیل شد و نویسندگان و هنرمندان مشهوری به عضویت آن درآمدند. ویرجینیا در ۱۹۱۲ با یکی از اعضای این گروه به نام لئونارد وولف، اقتصاددان و مرد سیاست آینده ازدواج کرد. اگرچه در زمان جنگ اعضای گروه بلومزبری پراکنده شدند، پس از پایان جنگ، گروه دوباره دایر گشت و کسان جدیدی به عضویت آن درآمدند، اما اصول اندیشه و هدف گروه تغییر نکرد و آن بیان حقیقت، آزادی بیان، عشق به هنر و احترام به اخلاق و سنن و فرهنگ انفرادی بود. ویرجینیا در ۱۹۱۷ با همکاری همسرش «سازمان انتشارات هوگارث» را تاسیس کرد که در آغاز کوچک و محدود بود، اما به سرعت رو به توسعه گذارد و آثاری از کاترین منسفیلد، الیوت، فاستر، اولین داستان‌های کوتاه ویرجینیا وولف و آثاری از داستان‌نویسان فرانسوی و روسی و آلمانی انتشار داد و آثار فروید را به خوانندگان انگلیسی شناساند. از آن پس وقت ویرجینیا به مدیریت سازمان و نقد ادبی و داستان‌نویسی و معاشرت با دوستان و سفر گذشت و در مدت بیست و شش سال نه رمان، پنج مقاله مهم و سه مجموعه مقاله‌های تحقیقی و چند داستان کوتاه انتشار داد. از نخستین رمان‌های او سفر به خارج (۱۹۱۵) و شب و روز(۱۹۱۹) است. داستان‌هایی واقع‌بینانه و مطابق رسم معمول داستان‌نویسی. ویرجینیا در این دو اثر، از نظر انتخاب قهرمانان، گفت‌وگوها، اشتغال ذهنی و فکری و هنری تحت نفوذ گروه ادبی بلومزبری قرار دارد. داستان شب و روز چنانکه از عنوانش برمی‌آید، مبارزه میان نور و ظلمت است که بر اثر تلاطم زندگی در روح بشر پدید می‌آید. دختری زیبا و هوشمند از طبقه بالای جامعه برای رویارویی با آشفتگی‌های زندگی به خواندن ریاضیات می‌پردازد و مرد دلخواهش که او را دختری خودخواه می‌داند و در برج عاج زندانی است، رهایش می‌کند؛ دختر که دلباخته جوان بوده است، به هیچ وجه قادر نیست که رنج دوری او را جبران کند، نه به وسیله آموزش فلسفه و نه به وسیله نامزدی با مردی بشردوست و بافرهنگ. از ۱۹۲۲ ویرجینیا به تدریج رمان‌های رایج را که از دسیسه‌ای تشکیل شده بود و در آنها برای اشخاص معین در زمان معین حادثه‌ای رخ می‌داد، کنار گذارد. در رمان اطاق یعقوب(۱۹۲۲)، سرگذشت قهرمان داستان چیزی نیست که برحسب تاریخ یا شرح حوادث نقل شده باشد. نویسنده خواسته است که به وسیله شخصیت یعقوب نسل جوان انگلیسی را از خلال و جریان طبیعی زندگی ـ از کودکی تا دانشگاه ـ به خواننده بشناساند، به این منظور مشاهدات دوستان و رفیقان و کسانی را که به نحوی او را می‌شناخته‌اند، همه را مورد توجه قرار می‌دهد تا از دید آنان چهره کاملی از یعقوب پیش چشم گذارد. یعقوب به طور عجیبی کوچکترین برادر ویرجینیا را که در حادثه‌ای به سال ۱۹۰۶ درگذشته بود، به یاد می‌آورد. در رمان «خانم دالووی» (۱۹۲۵)، نویسنده، خانم دالووی را که برای خرید گل به بازار لندن می‌رود، قدم به قدم دنبال می‌کند و تصویرهایی را که از پیش چشم او می‌گذرد، اندیشه‌ها و احساس‌هایی را که به سبب روشنی شفاف بهاری در او بیدار می‌شود، خاطره مردی که در جوانی با او دوستی داشته، همه را جان می‌بخشد و قهرمان خود را به دوره جوانی و خانه پدری می‌کشاند و در ضمن این کار، توجه خانم دالووی را به اطراف خود و عشق او را به ظواهر زندگی نشان می‌دهد و داستان را از گذشته به حال می‌پیوندد و از آمد و شد میان گذشته و حال ساختمانی برای داستان خود پدید می‌آورد که چون قطعه‌ای از موسیقی از هماهنگی کامل برخوردار می‌شود. در این رمان، ویرجینیا تحت تاثیر داستان «اولیس» اثر «جیمز جویس» قرار گرفته است. داستان «به سوی فانوس دریایی» (۱۹۲۷) جایزه فمینا را برای ویرجینیا وولف به همراه آورد. این داستان مطالعه‌ای است درباره واقعیت عالم هستی. زندگی چیست، چگونه می‌توان به اعماق روح و قلب آدمی راه یافت، چگونه می‌توان به واقعیت دنیای خارج یقین کرد، در حالی که این واقعیت پیوسته به وسیله جزر و مد زندگی در حال تغییر و تحول است. ویرجینیا می‌کوشد که به این پرسش‌ها پاسخ دهد و به سبب بیان اندیشه‌ها و عشق‌ها، در این اثر به لحظه‌های پرجاذبه و شاعرانه‌ای دست می‌یابد. داستان اورلاندو (۱۹۲۸) نوعی داستان استعاری و تمثیلی است که در ادبیات انگلیسی بی‌نظیر به شمار آمده است. مفهوم کتاب از ظاهر خیال‌پردازانه داستان دور می‌شود و نویسنده در حال تصور قهرمانان از قید زمان و مکان آزاد می‌شود و گمان می‌کند که در ورای انواع گوناگون بشری و نمونه‌های متغیر پایدار است. خیزاب‌ها (۱۹۳۱) مانند رمان‌های اخیر ویرجینیا وولف نه حادثه‌ای در بر دارد، نه گفت‌وگویی و نه پیچ و خمی در داستان، بلکه رشته‌ای طولانی است از گفتارهای درون که در خلال آن زندگی شش موجود بشری در امواج ناگسسته لحظه‌ها جریان می‌یابد. رمان بسیار گستاخانه و از نظر ادراک و مفاهیم گسترده آن نامعمول است، خیزابها با آنکه از دشوارترین رمان‌های ویرجینیا وولف است، از صحنه‌های بسیار زیبای شاعرانه نیز برخوردار است و مهمترین اثر نویسنده به شمار می‌آید. رمان فلاش (۱۹۳۳)در واقع زندگینامه الیزابت برت براونینگ و سگ او به نام فلاش است. ویرجینیا وولف زندگی این دو را به موازات یکدیگر پیش می‌برد و استعداد برجسته خود را در تحلیل روانی و نقل آشکار و از خلال آن آداب و رسوم و محیط عصر را منعکس می‌کند، فلاش از نظر عده‌ای محبوب‌ترین و دلنشین‌ترین رمان ویرجینیا شناخته شده است. رمان سال‌ها (۱۹۳۷) با خیزابها تباین دارد. در خیزاب‌ها نویسنده تنها به دنیای درون پرداخته است، در حالی که در سال‌ها توجهش به دنیای خارج و ضربه‌هایی است که از آن بر ادراک و وجدان آدمی وارد می‌شود. داستان میان فرامین (۱۹۴۱) پس از مرگ ویرجینیا وولف منتشر شد که اثری بسیار موفق به شمار آمد و تنهایی درمان‌ناپذیر و آشفتگی‌های مداوم درون و جانگزایی دوگانه و سکوت و همه‌چیز نویسنده را در بردارد و تلفیقی است از همه فنون نویسندگی که در داستان‌های دیگرش به کار رفته است. آثار تحقیقی و نقدهای ویرجینیا وولف آثاری متعادل و عمیق است که در چند مجموعه انتشار یافته است. معروفترین این مجموعه‌ها «خواننده معمولی» است که میان سال‌های ۱۹۲۵ و ۱۹۳۲ انتشار یافت. ویرجینیا در نقد ترجیح داده است که به قطعه‌های ادبی و نویسندگان درجه دوم بپردازد و بعضی از زنان فراموش‌شده را معرفی کند و آنان را برای بیان عقیده خویش درباره حمایت از حقوق زن معاصر بهانه قرار دهد. ویرجینیا وولف در کالج‌های دخترانه و پسرانه کمبریج سخنرانی‌هایی ایراد کرده که در این سخنرانی‌ها تحول آداب و رسوم در قلمرو سیاست و اقتصاد مورد تحلیل قرار گرفته و تحولی نیز در راه استقلال مالی زن و خروج وی از قیمومیت مرد خواسته شده است. یادداشت‌های یک نویسنده به وسیله شوهر ویرجینیا در ۱۹۵۳ انتشار یافت و شامل قسمت‌های برگزیده‌ای از زندگی او است.

ویرجینیا وولف به هنگام جنگ جهانی دوم دچار افسردگی شدید روحی گشت، چنانکه قادر نبود که تنهایی ناشی از جنگ را تحمل کند و پس از چندبار اقدام به خودکشی، در شصت سالگی آخرین اقدام اوموفق‌آمیز بود و توانست به زندگی خود پایان دهد.

ویرجینیا وولف مانند «جویس» و «پروست» در زمره نویسندگانی است که در تحول رمان قرن بیستم اهمیت بسزایی داشته‌اند. وی اهمیت حوادث و قصه و تحلیل اخلاقی را به حداقل رسانده و رمان را در قلمرو ادراک‌های خاص و مسائل فلسفی قرار داده است. موضوع اصلی آثار ویرجینیا فوران بلاانقطاع زندگی است چون چشمه‌ای جوشان. وی در آثار خود بیشتر بر مفاهیم تکیه می‌کند تا به ساختمان و نظم تصنعی داستان.

برای آشنایی بیشتر با وولف و آثار به بررسی اجمالی چند اثر برجسته وی خواهیم پرداخت.

خیزاب‌ها: در ۱۹۳۱ منتشر شد. این اثر نه دارای ماجرا است و نه گفت‌وگو، بلکه یک رشته تک‌گویی‌های درونی بلند است که از طریق آن زندگی شش انسان، طی موجی مداوم و همواره تجدیدشونده، در برابر چشمانمان جریان می‌یابد. نخست آنها را در دورانی می‌بینیم که کودکی بیش نیستند و شاهدیم که هرکدام، با نوعی هیجان اضطراب‌آلود، شخصیت خود را کشف می‌کند: لوئیس تشنه تنهایی است، زیرا از حس حقارت اجتماعی رنج می‌برد؛ برنارد همیشه در دام تخیلی گرفتار می‌آید که او را از واقعیت دور نگاه می‌دارد؛ نویل از ضعف جسمانی و تجسم‌های شوم در عذاب است و نظم و قاعده را عمیقا دوست دارد؛ سوزان تشنه تملک مطلق و انحصاری است، و جینی مضطرب از آن است که خود را به دل زندگی بیافکند، همانگونه که به رقصی سرگیجه‌آور می‌پردازند؛ رودا از همه چیز، حتی از زندگی خود وحشتزده است. آنها را از اتاق بازی تا مدرسه همراهی می‌کنیم. سپس در کنار برنارد در دانشگاه قرار می‌گیریم که همه‌گونه زندگی قابل تصور را تجربه می‌کند و به توالی با تولستوی و بایرون و مردیث یکی می‌شود؛ در حالی که نویل، به ترغیب طبیعت شاعرانه خویش، خود را در جست‌وجوی کمالی دست‌نیافتنی عذاب می‌دهد. لوئیس مجبور شده است که تحصیلات را رها کند و در دفتری به کار بپردازد و به مبارزه خسته‌کننده خود برای یافتن جایگاهی در دنیا ادامه می‌دهد؛ سوزان، که به خانه روستایی خود بازگشته است، احساس می‌کند که با طبیعت همسان شده است و ناخودآگاه آماده سرنوشت مادرانه خود می‌شود؛ جینی، که در اجتماع لندن پذیرفته شده است، تجربه زندگی مجلسی را آغاز می‌کند که زیبایی‌اش بدان جلا می‌بخشد؛ و اما رودا موفق نمی‌شود که اعتماد به نفسی مانند سوزان وجینی به دست آورد، شک دارد و مدام می‌لرزد و خدا می‌داند که از چه می‌هراسد. چند سال بعد، شش رفیق گرد می‌آیند تا با پرسیوال که قصد سفر به هند دارد وداع کنند؛ آنها به اتفاق در لحظه‌ای از جوانی و زیبایی زندگی می‌کنند که قهرمانشان، پرسیوال، بر آن حاکم است و هریک بازتابی از آرزوهای خود را در وجود او می‌یابد. سال‌ها، به همانگونه که موجی موج دیگر را پیش می‌راند، سپری می‌شوند و اینک آفتاب زندگی رو به افول می‌رود؛ پرسیوال بر اثر سقوط از اسب در هندوستان می‌میرد و در وجود همه آنها حسی از خلا باقی می‌گذارد که قادر بر پرکردن آن نیستند؛ هنگامی که شش رفیق بار دیگر گرد می‌آیند، لوئیس تجارت‌پیشه‌ای شده است که کارش را دوست می‌دارد و «سنگینی دنیا را بر شانه‌های خود» احساس می‌کند؛ برنارد، که ازدواج کرده و پدر خانواده است، جمله‌های بی‌شماری ساخته اما هرگز واقعیت را نیافته است؛ سوزان مادر شده و اطمینان و اعتماد به نفس کسب کرده است؛ در حالی که جینی، بی‌آنکه هرگز توقفی کند، یا به کسی دل بسپارد، به زندگی ادامه می‌دهد؛ و اما نویل جبران زشت‌رویی خود و بدسگالی انسان‌ها و مرگ پرسیوال را در عشق یافته است؛ تنها رودا، که چند صباحی معشوقه لوئیس بوده، نتوانسته است چیزی به دست آورد و «بی‌چهره» مانده است. اما شور و هیجان و میل پیروزمند اوایل زندگی از وجود همه محو شده است:‌ راهشان دیگر مشخص شده است و هریک در مقر خود ثابت مانده است؛ زندگی در نظرشان دیگر به منزله فتح نیست، بلکه مبارزه با مرگ است. این رمان از نومایگی جسورانه‌ای در برداشت و بسط و توسعه برخوردار است: نویسنده توصیف‌های کوتاهی از طبیعت در حکایت می‌گنجاند که آهنگ آن، رابطه‌ای تنگاتنگ با زندگی شخصیت‌ها دارد؛ هدف ویرجینیا وولف آن است که بدین‌وسیله، واقعیت را از طریق بازتاب‌ها و «خیزاب‌ها»ی مدام روان و سیالی نمایش دهد که طبیعت در اختیار آگاهی بشر می‌گذارد؛ توصیف این جریان مداوم، اگرچه گاهی به مهارتی بی‌نقص محدود می‌شود، موفق می‌شود که قطعه‌های شاعرانه‌ای بسیار زیبا و عمیقا انسانی به وجود آورد.

خانم دالووی: در ۱۹۲۵ منتشر شد. کلاریسا دالووی در یک صبح روشن از ماه ژوئن بیرون رفت تا برای جشنی که همان شب در خانه‌اش برگزار می‌شد گل بخرد؛ پس، ‌از موقعیت استفاده می‌کند و به گشت و گذاری در لندن می‌پردازد و نویسنده او را همراهی می‌کند و تصویرهایی را که به چشم خانم دالووی درمی‌آید و افکار و احساساتی را که نور روشن بهاری در او برمی‌انگیزد گرد می‌آورد و همه‌چیز را در آهنگی موزون به هم می‌آمیزد. ذهن کلاریسا از تصویر پیتر والش سرشار است، دوست دوران کودکی که کلاریسا آرزو داشت با او ازدواج کند و ‌بنا به خبری که داده‌اند،‌ به تازگی از هند بازگشته است. خاطره پیتر کلاریسا را به دوران نوجوانی در خانه پدری می‌برد. اما خاطره‌ها در آن حد او را جذب نمی‌کند که به آنچه در اطرافش می‌گذرد توجه نسپارد،‌ زیرا خانم دالووی عاشق زندگی است و همه جنبه‌های زندگی در او شور و شوق می‌آفرینند؛ و بدین ترتیب،‌ حکایت بسط می‌یابد و از گذشته به حال می‌رود و هر دو را با هم درمی‌آمیزد. کلاریسا به مامور نظم عبور و مرور،‌ به ویترین مغازه‌ها، ‌به اتومبیلی که با پرده‌های کشیده به سرعت می‌گذرد و شاید عضوی از خاندان سلطنتی را در خود پناه داده است توجهی یکسان نشان می‌دهد؛‌ در حالی که در باغ‌های کنسینگتون پرسه می‌زند با زوجی جوان برخورد می‌کند؛‌ آن دو کاملا سرگشته و درگیر با نگرانی بزرگی به نظر می‌آیند. نویسنده،‌ به یمن همدلی فعالانه و همیشه هشیار، ‌ما را به زندگی خصوصی آن زوج می‌برد و ماجرایشان را برایمان شرح می‌دهد: سپتیموس وارن اسمیت،‌ پس از آنکه با هیجانی آرمانی در جنگ جهانی شرکت جست،‌ منقلب و غیرعادی از جنگ بازگشته است؛ از آن زمان، ‌همه‌چیز را گویی «از پس شیشه» می‌بیند. و اما همسر ایتالیایی‌اش،‌ لوکرتسیا،‌ که فروشنده ساده کلاه است،‌ بیهوده می‌کوشد تا،‌ به کمک عشق، او را از کابوسی که به مرز جنون رسیده است نجات بخشد. کلاریسا در پایان گردش به خانه باز می‌‌گردد: در حالی که مشغول مرتب کردن خانه است، پیتر سر می‌رسد؛ میان آن دو هیجان‌های فرو خورده و عمیقی جریان می‌یابد که با آمدن الیزابت، دختر کلاریسا، ‌متوقف می‌شود. الیزابت، هوشمند و زیبا،‌ به سبب جدی‌ بودن و توجه به چیزهایی که همیشه برای کلاریسا بیگانه بوده است، فکر مادر را به خود مشغول داشته است. روز ادامه می‌یابد ‌و کلاریسا،‌که در تنهایی خانه‌اش باقی مانده است، ‌همچنان بر زندگی و افکار کسانی که او را می‌شناسند احاطه دارد: پیتر،‌ که پس از سال‌ها دوری از وطن،‌ با لذت در حال و هوای لندن فرو می‌رود. شوهرش ریجارد دالووی، ‌که پس از یک نشست سیاسی در خانه لیدی بروتون، ‌ناگهان این نیاز را در خود احساس می‌کند که برای همسر خود گل بخرد و به او بگوید که چقدر دوستش دارد؛ ‌الیزابت، ‌که به همراه دوشیزه کیلمن به خرید رفته است،‌ اما ناگهان، ‌به اطاعت از نوعی ندا، ‌نزد مادر بازمی‌گردد و دوستش را رها می‌کند و می‌گذارد که او طعم عذاب‌آور شکست را بچشد. روز پایان می‌رسد و زمان جشنی که آن همه انتظارش را کشیده‌اند فرا می‌رسد. در ضمن گفت‌و گو، با شخصیت دیگری آشنا می‌شویم، با سپتیموس،‌ که همان روز خودکشی کرده است و پزشکی که معالجه‌اش می‌کرد زندگی او را نقل می‌کند: سپتیموس خودکشی کرده است،‌ زیرا دیگر نمی‌توانست احساس عدم واقعیت را که پیوسته آزارش می‌داد تحمل کند و حکایت همین خودکشی،‌ گویی ناگهان و به شکلی متضاد،‌ به دنیای بی‌اهمیتی که کلاریسا در آن متحول می‌شود استحکام تازه‌ای می‌بخشد.

به سوی فانوس دریایی: در ۱۹۲۷ منتشر شد. خانواده رمزی برای گذراندن تعطیلات به یکی از جزایر هبرید آمده‌اند. اعضای خانواده عبارتند از: مادر، زنی تقریبا پنجاه ساله که در نظر کسانی که او را می‌شناسند و به او نزدیک می‌شوند بی‌نهایت زیباست؛ پدر، فیلسوفی که نیاز بسیار به تفاهم انسان‌ها دارد؛ هشت فرزند، که بسیار با یکدیگر متفاوت‌اند؛ و میهمانان متعدد، از جمله لیلی بریسکو، زنی نقاش که از بی‌استعدادی رنج می‌برد؛ و بالاخره مینتا دویل و پل ریلی که سرانجام باهم نامزد می‌شوند. شبی از اواسط ماه سپتامبر است. خانم رمزی به کوچکترین فرزندش، جیمز شش ساله، قول داده است که روز بعد او را برای گردش به سوی فانوس دریایی ببرد که هر شب روشن شدنش را می‌بینند. اما پدر اعلام می‌کند که روز بعد هوا نامساعد خواهد بود. گفت‌و گویی در این زمینه میان پدر و مادر و فرزندان و میهمانان درمی‌گیرد. هیچ مجادله معین و آشکاری رخ نمی‌دهد. جان‌ها به بیان کلمه‌ای و اندیشه‌ای مکدر یا روشن می‌شوند، پر و خالی می‌شوند، و بنا به روند مباحثه باد به گلو می‌اندازند یا لب فرو می‌بندند، و نویسنده به خوبی می‌داند که چگونه لحظات رنج و شادی، سبکباری و تنفر، و سرانجام کشش متقابل را، که همه اشخاص حاضر در اتاق را به یکدیگر می‌پیوندد، در پی‌هم آورد. شگفت‌آورترین چهره، خانم رمزی است که قادر است همه را درک کند و به کمک حسی عمق درون هریک را دریابد و در نتیجه هرچه را جستجو می‌کنند به ایشان ارزانی دارد. مجلس شبانه با آشتی کامل وی با شوهرش پایان می‌یابد. آنگاه شب به پایان می‌رسد و زمان می‌گذرد: روزها و فصل‌ها و سال‌ها، همراه با توفان‌های زمستانی و گلریزان بهار و گرمای تابستان و دلتنگی‌های پاییز، از پی هم سپری می‌شوند. و شبی، خانم رمزی به ناگهان می‌میرد. دختر بزرگش، پرو، نیز مدتی بعد، هنگام تولد نخستین فرزندش از دنیا می‌رود و سرانجام اندرو، برادر پرو، نیز بر اثر اصابت بمبی در ایام جنگ جان می‌بازد. سال‌ها و سال‌ها می‌گذرد. دیگر کسی به آن خانه متروک، که خطر ویرانی تهدیدش می‌کند، نمی‌آید. و درست هنگامی که همه چیز در حال نابودی است اعضای خانواده بازمی‌گردند تا سیر ویرانی خانه نشسته است متوقف سازد. اما همه چیز تغییر کرده است: تنها فانوس دریایی، بی‌حرکت، در جای همیشگی خود باقی است و حال می‌توان به گردشی رفت که آن همه سال در اندیشه‌اش بودند. اما در نظر جیمز این دیگر همان فانوس رویاهایش نیست و وی پدر را با این احساس همراهی می‌کند که در برابر فرمانی مستبدانه سرخم کرده است و نسبت به خودخواهی‌های‌ پدر تنفری عمیق احساس می‌کند.

اورلاندو: در ۱۹۲۸ انتشار یافت. در اواخر قرن شانزدهم، در یک خانه اربابی انگلستان، جوانی والاتبار به نام اورلاندو، زندگی می‌کند. او طبیعتی شهسوارانه را با عشقی عمیق به شعر در خود جمع دارد. ملکه الیزابت، تحت تاثیر جذابیت جوان، او را به کاخ خود فرامی‌خواند و انواع مناصب و افتخارات را به او ارزانی می‌دارد. در کاخ، حتی پس از مرگ ملکه نیز همچنان مورد تحسین همگان باقی می‌ماند. در سال یخبندان بزرگ، به فرمان شاه جیمز، بر سطح یخهای رود تایمز، نوعی بازار مکاره می‌سازند. اورلاندو در آنجا با شاهزاده خانمی عجیب به نام ساشا، که برادرزاده سفیر روسیه است، ملاقات می‌کند. دختر به او اظهار عشق می‌کند و بی‌درنگ پا به فرار می‌گذارد. اورلاندو اندوهگین به خانه بازمی‌گردد و چندروزی در نوعی منگی به سر می‌برد. چون بیدار می‌شود، خود را از عشق شفا یافته می‌یابد. آنگاه، تحت تاثیر جاه‌طلبی ادبی، سوگند یاد می‌کند که نخستین شاعر دودمان خود شود و نام خود را مشهور سازد.