دید و بازدید با طعم آجیل!
اتوبوس دور میدان کوچک شهر چرخی زد تا پای به راه خویش بگذارد! در این بین همهمه و تکاپوی مردمی را دیدم که در غروب یک روز زمستانی پیچیده در لابهلای رنگهای تیره و تار به دنبال مقدمات برپایی یک شادمانیاند و این شادمانی نزدیک است؛ «نوروز » یا همان، «روزی از نو» که میتواند هر روز هم باشد! اگرچه میآییم و میرویم شب و روزمان بر ما میگذرد و ما وامدار این لحظههاییم؛ بیآنکه اندکی تعمق کنیم قرضمان را به زیستن و زندگی چه هنگام ادا خواهیم کرد.
اتوبوس دور میدان کوچک شهر چرخی زد تا پای به راه خویش بگذارد! در این بین همهمه و تکاپوی مردمی را دیدم که در غروب یک روز زمستانی پیچیده در لابهلای رنگهای تیره و تار به دنبال مقدمات برپایی یک شادمانیاند و این شادمانی نزدیک است؛ «نوروز » یا همان، «روزی از نو» که میتواند هر روز هم باشد! اگرچه میآییم و میرویم شب و روزمان بر ما میگذرد و ما وامدار این لحظههاییم؛ بیآنکه اندکی تعمق کنیم قرضمان را به زیستن و زندگی چه هنگام ادا خواهیم کرد.
اینجا! شهر من!
میتوان در قالب یک «ناصرخسرو»ی تازهکار فرو رفت و گفت: از پله اتوبوس که پایین میآیم، پا به داخل شهر میگذارم، اینجا شهر من ساری است که پر از رایحههای شمالی است...
همراه با بازار روزانهای که هیچگاه تعطیل نمیشود. از صبح زود تا دیروقت شب، بازاری پر از سر و صدا و شلوغ با تنوع محصولات که از بستهبندیهای شیک و شکیل در آن خبری نیست، بازاری کاملا شمالی که گاه دوران قدیم و زمان داد و ستد و معاملات پایاپای را بهخاطر میآورد.
در اینجا هرکس با کلامی، صدایی و ریتمی سعی میکند نظر خریداران را به محصولات خود جلب کند. مقدماتیترین شیوه تبلیغ و البته این بازار همیشه پرطرفدار است و شلوغ حتی تا آخرین ساعات سال.
بازار در اختیار نسوان!!
دیگر فرصتی نمانده، تنها چندقدم دیگر، آنگاه میرسد، عمو نوروزی که شادمان و سرخوش است مثل پدربزرگها و محض ورود این میهمان، خیابانها پر از تردد مردم است، راستی هیچ دقیق شدهاید که بازار اکثرا در قرق بانوان است؟ شمال و جنوب هم ندارد. بیشتر جمعیت بازاررو را زنان تشکیل میدهند، به هر مغازه که سرک بکشی، جمعیتی از نسوان مشغول چانهزدن و خرید کردن هستند. بار مسوولیت، ذوق خرید کردن که فکر میکنم ویژه این جنس است یا هرچه که بشود نامش را گذاشت، زنان به هر حال بهتر پول خرج میکنند! و این ایام! ایام جیبتکانی است.
شهر، شهر فرنگه....
بازار پراست از مغازههای رنگارنگ، جواهر، پارچه و ظروف... مثل خیلی از بازارهای دیگر، پارچهفروشیها شلوغ است و بزازها، این بار متر فلزیشان را تندتر از دیگر روزهای سال جابهجا میکنند، خرید پارچه بهخاطرم میآورد شلوغی سر دوزندهها را. این دسته از افراد، حتما همانهاییاند که در ساعات آخر سال به بازار میرسند. مغازههای ظرففروشی هم پرترافیک است. پای هر ظرفی برچسبی، گذاشتهاند، راحتتر است زیرا با این حجم پرسش و پاسخ، دیگر رمقی برای فروشنده باقی نمیماند، خرید همه اینها میتواند برای کادویی دادن هم باشد. زیرا در فرهنگ ایرانی شگون عیدیدادن هنوز هم پابرجاست.
بوی عیدی، بوی کاغذ رنگی
خیلی سال است که از بوی اسکناسهای تا نخورده لای کتاب خبری نیست، نمیدانم چرا؟
اسکناسها تغییر کردهاند یا ما بزرگ شدهایم. گرفتن آن عیدیها با سرخوشی همراه بود که اینک دیرگاهی است رفیق نیمهراه شده و نمیدانیم در کجا مانده است؟
آغاز پایان یک ماراتن!....
هوا سرشار از ترکیب بوی اسفند و بهار است، انگار این دو، دستان خویش را به هم گره کردهاند و شادمانی میکنند، خندان و از سر فرصت!
این روزها همه سخت مشغول رتق و فتق امور سالانه خود هستند که دیگر سال جدید را با خاطری جمع بر سر سفره بنشینند؛ البته اینکه موفق میشوند یا خیر، خدا عالم است؛ زیرا به نظرمان میرسد اندکی به احوالات دانشآموز از کلاس مانده و شب امتحان میماند، بههر رو، این فشردگی کاری، از نظافت منزل، جابهجایی، خرید لوازم تازه و نو، تعویض وسایل یا هر خرید دیگر، سبب میشود بازار پر از ازدحام باشد.
با اینا زمستونو سر میکنیم....
دیگر تمام شد، سال را میگویم که با تواضع به لحظه افول و فرود میرسد که در لحظه تحویل، اقامه فراز را بازبندد؛ و همه ما با همه این دوندگیها، تلاش داریم تا وقتی که پای سفره هفتسین نشستهایم، خستگیمان را در بکنیم....
دید و بازدید با طعم آجیل...
هر ولایتی نوروز را به سیاق خودش احترام میکند، آنچه که مسلم است و حتمی، دید و بازدیدهاست و پذیرایی و چگونگی آن. میوهها و خشکبار و تنقلاتی که پای اصلی هر میهمانی نوروزی است. بهخصوص تنقلات چون آجیل، فندق و پسته و .... .
بازار روز را بوی شیرین سیب پرکرده است.
سیب سرخ، سپید، لبنانی، دماوندی، استخوانی با قیمتهای مختلف، پرتقالها هم هستند که البته طرفدار چندانی ندارند، زیرا با قیمتهای مختلف آن، مردم نامطمئن هستند که مبادا یخ زده باشند، حالا هر چه فروشنده قسم یاد کند که این پرتقالها را قبل از فصل سرما، در انباری نگهداشته است، کسی باور نمیکند؛ زیرا که سالهاست بهقولی و با اندکی تغییر، نام آن کبوتری که از آسمان دلها گریخته، اعتماد است و آنچه بر دلها جاری است بیاعتمادی است و همین.
موز هم متوسط کیلویی 1200 تومان است. (اینها عمده میوههای پذیرایی محسوب میشوند)
نبرد جیبها!...
مغازههای خشکبار، اما، هنوز آنچنان شلوغ نشده، انگار خرید این لوازم جزو خریدهای آخرین لحظات سال است در روزهای آخر که در ولایت ما، در کنار خیابان همگونیهای بزرگ و پر از «آجیل مشگلگشا» که مخلوطی از تخمکدو، تخمهژاپنی، نقل، نخود، توت خشک و تکو توک مغز بادام درجه سه و مغزبادام زمینی است، میفروشند و چه ازدحامی میشود در پیادهروها. بههر رو اینها از اصلیترین مواد نوروز است که قیمتهای مختلفی را هم یدک میکشند که هر جیبی بنا به فراخور، چند قلم را با هم تلفیق میکند یا از مواد درجه یک تا درجه سه، استفاده میکند.
فندق، پسته، تخمه، نخود، بادام، مغز گردو، انجیر، فقط باید مواظب باشیم که دچار تفریط در خوردن نشویم. زیرا باید آنگاه پیرامون چاقی پس از ایام عید نیز گزارش نوشت. نمیدانیم در سایر نقاط ایران قیمتها چگونه است؛ اما در بهشت خیالی ایران(مازندران -ساری) قیمتها یک کلام همین است!
ارسال نظر