گفتو گو با حافظ موسوی، از نیما و شعر
راه را کجا گم کردهایم؟
لیلی اسلامی
چند ساعت مانده به پنجاه و چهار سالگیاش، زنگ را میزنیم و وارد دفتر نشر میشویم.
سجاد گودرزی
لیلی اسلامی
چند ساعت مانده به پنجاه و چهار سالگیاش، زنگ را میزنیم و وارد دفتر نشر میشویم. حافظ موسوی در آخرین لحظات پنجاه و سهسالگی با ما از شعر میگوید؛ از نیما که همیشه بارزترین دغدغه این شاعر و محقق بوده است و از شعر و شاعری این روزها که در میانه راه گم کرده و از نیما جا مانده است. صحبتمان را با موسوی که مدتی در سمت دبیر تحریریه مجله «کارنامه» به فعالیت مطبوعاتی در حوزه ادبیات پرداخت، از نیما آغاز میکنیم و بحث را با این گفتهاش پیش میکشیم که «هرگز چنان که باید به نیما نپرداختم!»
آقای موسوی چه شد که با این جدیت سراغ نیما آمدید؟
«بحث نیما، بحث تازهای نیست، همیشه هرجا بحث از شعر نو ایران است، بحث از نیما هم بوده است. آنچه در بحثهای من یا افرادی چون من مطرح است، نگاهکردن از زاویهای دیگر به نیما است.
او از آغاز این سیر میگوید:
مراجعه مجدد به نیما از نیمه دوم دهه ۶۰ اتفاق افتاد. اوایل دهه ۶۰، با وضعیتی روبهرو بودیم، هم در حوزه سیاست و هم ادبیات و عرصههای دیگر با دورهای که میتوان جابهجایی نامید مواجه شدیم و در همه عرصهها میل به مرور گذشته ایجاد شد و در شعر هم.
شاعرها به این نتیجه رسیدند که دیگر با معیارها و دو دوتا چهار تای گذشته، نمیشود شعر گفت.
حافظ موسوی لزوم این بازگشت را اینگونه توضیح میدهد:
از آن دوره به بعد وقتی ما به حرفهای نیما مراجعه میکردیم، میدیدیم نیما در مورد بسیاری از چیزهایی که ذهن ما را به خود مشغول کرده، صحبت کرده و به عبارتی ما بخشی از پاسخها را در گذشته خود پیدا کردیم و اگر به میانگین شعرهای دهه شصت تا هفتاد توجه کنید، میبینید که توصیههای نیما در مورد زبان توصیف، جزءنگری، رئالیته و ... در شعر این دورهها حضور پیدا کرده و این یکجور بازگشت به نیما اما به شکل دیگر.
تحولات جهانی در حوزه ادبیات تا چه حد تاثیرگذار بوده است؟
بله! خیلی موضوعات دیگر هم دخیل بود. تئوریهای روز ادبیات دنیا با فاصله پنجاه شصتسال ترجمه میشد، متون فلسفه و بحثهای نظری در حوزه ادبیات ترجمه میشد و همه اینها من را به نیما خیلی نزدیک کرد. احساس کردم حداقل بخش قابل ملاحظهای از فعالیتهایی را که در مورد شعر فارسی قرار است انجام دهیم، فرضهای اولیهاش در او وجود دارد و اگر بخواهیم راهگشایی برای شعر امروز که شعر بعد از بحران نیمه شصت است پیدا کنیم، مجبوریم برگردیم و از نیما شروع کنیم.
شاعری که سالهاست نامش یادآور بحثهایی است که در مورد نیما مطرح کرده بیوقفه بحث را با بیان شاخصههای ارزشمند در دیدگاههای پدر شعر نو ادامه میدهد.
چیزی که در اندیشه نیما اهمیت داشت، درک شخص او بود از مدرنیسم که منطقیترین درکی است که در تمام آن دورهها و حتی دوره معاصر نسبت به درک خود غربیها از این مفهوم وجود دارد و در کنار این درک از مدرنیسم، او شناختی کامل از ادبیات کلاسیک ما داشت و گر چه همیشه تاکید داشت که قصد فلسفیدن ندارد، اما نیمچه فیلسوف بود و به همین دلیل بود که میتوانست به آن نتایج برسد اما در کنار همه اینها این وقفه حاصل شد چون نیما تمامی این بحثها را بسیار گزیده مطرح کرد و ما نیمایی میخواهیم که معماری تازهای از آن آرای عمیق ارائه دهد.
این وقفه یا به قول شما گم کردن از کجا آغاز شد؟
مشکل اساسی اینجا است که نیما به شکلی غیرمستقیم در همه این دورهها سانسور میشد و شاید به همین دلیل است که وقتی به موجهای شعری که بعد از او ایجاد شده نگاه میکنیم، این احساس ایجاد میشود که راه را کج رفتهایم. اما این سوال همیشه هست که بنای این تعاریف نادرست کجا گذاشته شد. در دورههای بعد از بحران، یکی از اتفاقهایی که میافتد نیاز به تعریف است و هیچ تعریفی از خلاء گذاشته نمیشود، تعریف ما دنباله تعریفهای نیما است. ما باید مسیر طی شده را دوباره کنترل کنیم و ببینیم کجا به خطا رفتهایم اما به این معنا نیست که نیما را به همان شیوه گذشته تکرار کنیم. در هر حال ما چیزی حدود ۸۰سال ادبیات مدرن داریم اما ما ادبیات مدرن بعد از نیما را میخواهیم.
از شعر دهه هفتاد میپرسیم و از این بحثها که شعر دهه هفتاد را شعری غرق در فردیت و احساس میدانند و معتقدند شعر دهه ۴۰، سفارش اجتماع بوده است.
با این بحث موافق نیستیم. از نظر من آنچه از شعر دهه هفتاد میراث میماند، شعر اجتماعی است به این معنا که بازتاب تجربههای اجتماعی ما در این دهه است که تجلی مردمی پیدا میکند. برای مثال یکی از ویژگیهایی که در شعر دهه هفتاد به چشم میخورد، تقدس ستیزی است که یکی از ویژگیهای جامعه ما هم بوده است.
این همان توصیه نیماست «شاعر اجتماعی کسی نیست که درباره اجتماع حرف میزند، شاعر اجتماعی کسی است که اجتماع در شعرش ظهور پیدا میکند.»
در واقع کارکرد شعر این است که تجربه زیستی هر دوره تاریخی را به صورت امری تجربی منعکس کند و به قول نیما آگاه کردن کافی نیست؛ باید نشان دهید.
شعر، نه تنها در کشور ما که در اغلب جوامع، سالها در اوج بوده و هنر اول شناخته میشده، اما در سالهای اخیر چه شد که نثر و ادبیات داستانی، بر ادبیات منظوم پیشی گرفت تا این حد که بسیاری را از زوال نظم نگران کرده است.
جهان مدرن، جهان روایت است و به قولی در پس هر شعر مدرن، یک داستان کوچک وجود دارد، اما در شعر قدیم این گونه نبوده است.
اساس دنیای مدرن دنیای روایت است و شاید به همین دلیل هم هست که داستان پیشی میگیرد.
در پایان، ما سالها است که پدیدهای (به آن صورت که در عرصه داستان داشتهایم) در حوزه شعر ندیدهایم، در این خصوص چه عقیدهای دارید؟
بحث اینکه چرا شاخصها تکرار نمیشوند، سالها است که جریان دارد و عدهای میگویند دوره هنر به سر آمده، این طور نیست، دوره هنر به سر نیامده؛ اما هنر در دوره مدرن از مرتبه قدسی و دست نیافتنیاش پایین آمده.
ارسال نظر