قلمبهدستهای محبوب ما (۹)
گونترگراس اعتراف با طبل حلبی
اگر بخواهیم یکی از محبوبترین و پرخوانندهترین نویسندگان معاصر جهان را نزد ایرانیان نام ببریم، میتوانیم به گونترگراس اشاره کنیم.
تهیه و تنظیم: محمود علیزاده
اگر بخواهیم یکی از محبوبترین و پرخوانندهترین نویسندگان معاصر جهان را نزد ایرانیان نام ببریم، میتوانیم به گونترگراس اشاره کنیم. نویسنده شهیر و بزرگ آلمانی که در ایران چهرهای کاملا آشنا دارد و بسیاری از اهالی ادبیات با آثار او آشنا هستند.
ولی پیش از پرداختن به بررسی اجمالی زندگی و آثار او به خبری درخصوص او اشاره میکنیم. خبری که طی یکی دو سال گذشته باعث واکنشهای متفاوتی نسبت به نویسنده قرن من شد. همان کتابی که گراس سال ۱۹۹۹ به خاطر نوشتناش موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد.
کوتاه از زندگیاش
او در سال ۱۹۲۷ در دانسیگ، از پدری پروتستان و مادری کاتولیک، زاده شد و تحتتاثیر تربیت کاتولیکی مادر، به خدمت در کلیسا و همکاری با نوجوانان خادم، در مراسم نمازگزاری شرکت میکرد. در سن پانزده سالگی برای گریز از محیط تنگ و فقیرانه خانوادگی، خدمت در ارتش هیتلری را با رغبت پذیرفت و در سن هفدهسالگی به لشکر دهم توپخانه اساس - فروندبرگ، فرا خوانده شد.
گونترگراس پس از مجروح شدن در تاریخ ۲۰ آوریل ۱۹۴۵ (میلادی)، در تاریخ ۸ مه ۱۹۴۵ (میلادی) در مارینباد دستگیر و به اسارت نیروهای آمریکایی درآمد و تا ۲۴ آوریل ۱۹۴۶ (میلادی) در بازداشتگاه به سر برد. گراس در بازجوییهای مقدماتی افسران آمریکایی، به عضویت خود در گروه بازوی مسلح اساس اعتراف میکند؛ ولی تا سال ۲۰۰۶، افکار عمومی را از آن آگاه نمیکند. گونترگراس طی سالهای ۱۹۴۸-۱۹۴۷ در دوسلدورف یک دوره کارآموزی را در کارگاه سنگتراشی به پایان رساند و سپس در آکادمی هنر دوسلدورف تا پایان سال ۱۹۵۲ به تحصیل در رشته پیکرتراشی و قلم سیاه پرداخته و در سالهای ۱۹۵۶/۱۹۵۳ در دانشکده هنرهای تجسمی در برلین ادامه تحصیل داد. پس از پایان پذیرفتن تحصیلاتش به پاریس رفته و تا سال ۱۹۵۹ در آنجا اقامت گزیند.
در سال ۱۹۶۰ دوباره به ایران بازگشته و تا سال ۱۷۹۲ در آن سکونت کرد. گونترگراس در سالهای ۱۹۸۷-۱۹۷۲ در یکی از شهرهای کوچک در استان شلزویگ هولشتاین زندگی کرد. او در سال ۱۹۵۴ با یک دانشجوی سوئیسی ازدواج کرد که این پیوند زناشویی تا سال ۱۹۷۸ دوام داشته و ثمره آن نیز پنج فرزند بود. گونترگراس در سال ۱۹۷۹ مجددا ازدواج و به اتفاق همسرش راهی هندوستان شده و به مدت شش ماه در کلکته اقامت میکند. گراس از حزب سوسیال دموکرات آلمان پشتیبانی میکرد و در سال ۱۹۸۲ رسما به عضویت آن درآمد. این عضویت ده ساله، سرانجام به استعفای گونتر گراس از حزب، منتهی شد. وی هنوز طرفدار این حزب است.
اعترافی هولناک
گونترگراس، نویسنده بزرگ آلمان پس از شصت سال سکوت، یکی دو سال پیش اعتراف کرد که در روزگار جوانی، عضو نیروی نظامی اساس، بوده است؛ سازمانی که اعضای آن پس از پایان جنگ دوم جهانی یکسره در دادگاه نورنبرگ به محاکمه کشیده شدند. او در پانزده سالگی تقاضای عضویت در این سازمان را میدهد و در هفده سالگی عضویت وی مورد پذیرش قرار میگیرد.
اعتراف گونترگراس نه تنها خوانندگان آثار او را در آلمان بلکه بسیاری از علاقهمندانش را بهتزده ساخت. همه از خود میپرسیدند، چگونه ممکن است مردی که شصت سال تمام، نفرت و نفرین خودش را برنازیها نثار کرده است؛ از یاران و یاوران آن جماعت بوده باشد؟ چگونه ممکن است مردی را که «نهاد اخلاقی» و «وجدان بیدار» لقب دادهاند تا بدین پایه پنهانکار از آب درآید و تن به توطئه سکونت بسپارد.؟
این که چرا گراس چپگرا و آزادیخواه و دگر اندیش به آن گروه پیوسته بود دلیل دارد ولی این که پس از این سالها و هیاهوها لب به اعتراف میگشاید؛ باید در کتاب او خواند- در کتاب «هنگام پوست کندن پیاز» که گراس بر آن است تا لایههای این پیاز را یکسو زند و زندگی خویش را خانهتکانی کند.
او میتوانست برای همیشه این حقیقت تلخ و گزنده را به باد فراموشی بسپارد و چون رازی زیر خاکستر نهانکاری نهفته دارد ولی او شجاعانه گفت که این ماجرا به مثابه لکه ننگی او را میآزرده است.
واکنش هم میهنان گراس و آشنایان و خوانندگان آثارش در برابر این ماجرا یکسان نبود.
کسانی بر او شوریدند که چرا اوبهآنان پیوسته بود. دستهای بر خاموشی شصت سالهاش انگشت انتقاد نهادند و جمعی هم با او همدردی و همدلی نمودند.
گراس اما از معاصران خود خواسته است که با درک شرایط روزگار گذشته درباره او داوری کنند. گونتر در این باره گفته است که ما در دنیای بستهای زندگی میکردیم و راه دیگری در برابر خود نداشتیم، مگر اینکه در خانوادهای زندگی میکردیم که والدین خطر میکردند و حداقل در چارچوب خانه فرزندان خود را با مقاومت آشنا میکردند.
کتاب «با پوستهای پیاز» اثر گونتر گراس یک روز پس از انتشار تقریبا نایاب شد. این اثر به خاطرات برنده آلمانی نوبل ادبیات پرداخته است.
گونترگراس درست چند هفته پیش از آن که اتوبیوگرافیاش را منتشر کند، رازی را فاش کرد که او در سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ میلادی عضو گروه «وافن اس.اس» (اس.اس مسلح) ارتش نازی بوده است.
او در گفتوگویی با روزنامه فرانکفورتر آلگیماینه سایتونگ با افشای این راز از سادهلوحی دوران جوانی و «دیگر لکههای ننگ» زندگیاش سخن گفته است.
«با پوستهای پیاز» فصلی جنجالی با نام «شرح حال گونتر گراس» دارد که در آن آمده است این برنده جایزه صلح نوبل متولد ۱۹۲۷ یکی از اعضای «وافن اس.اس» بوده است.
وی تصریح کرده است که بیوگرافیهایی که تاکنون از او منتشر شده است، نیازمند اصلاحات فراوان هستند.
نویسنده کتاب «طبل حلبی» در سال ۱۹۴۴ به عنوان یکی از پرسنل پشتیبانی نیروی هوایی به خدمت ارتش آلمان نازی درآمد. او سپس همراه ۱۷ تن دیگر به خدمت تیپ توپخانه ارتش آلمان با عنوان «فروندبرگ» درآمد که از زیرشاخههای «وافن اس.اس» بود.
مروری بر زندگی و آثار
گونترگراس در روز ۱۶ اکتبر سال ۱۹۲۷ به دنیا آمد. او در میهن خود تنها نویسنده نیست، بلکه با مواضع سیاسی استوار و اصول اخلاقی بیشائبهاش یک تنه به قطب فرهنگی نیرومندی در جامعه مبدل شده است. برخی عقیده دارند که از زمان توماس مان تاکنون هیچ نویسنده آلمانی در داخل و خارج از کشور نتوانسته به چنین نفوذ و اعتباری دست یابد.
منتقدان گراس او را روشنفکری ناآرام و سرکش میدانند که یگانه رسالت خود را خردهگیری از نارساییها و نارواییهای اجتماعی میداند، و ستایشگرانش او را یک مصلح اجتماعی پیگیری و سرسخت میدانند، هر چند که مواعظ اخلاقی او دیرزمانی است که دیگر برد و خریدار زیادی ندارد. اما همه، دشمن و دوست، در این عقیده هم نظر هستند که امروز خلاقیترین نویسنده آلمان است و در آثار بیشمار او جامعه معاصر به تصویر راستین خود دست یافته است.
گام بلند با طبل حلبی
گونتر گراس در سال ۱۹۵۹ با رمان طبل حلبی به شهرتی ناگهانی رسید. او در این رمان شگفتآور با ترسیم فضاهای متنوع و چهرههای گوناگون، زندگی خود را چون توماری با طرح و نگارهای رنگین در برابر خواننده باز کرد. رمانی در درازای تاریخ چند نسل و گستره جغرافیایی وسیعی که از شرق تا غرب تداوم داشت. اسکار، قهرمان همیشه بچه رمان، در دانسیگ با فرهنگ لهستانی، آلمانی بار میآید و بعد به دوسلدورف میرود و به کارها و پیشههای گوناگون دست میزند، بیگمان رگههایی از زندگی خالق خود را با خود دارد.
طبل حلبی در نخستین نگاه روایتی ادبی با رنگمایههای تند شخصی است، اما پشتوانه تاریخی و سیاسی اثر در هر سطر روایت حضور دارد. رویارویی با تاریخ گذشته و برخورد با آفت «ناسیونال سوسیالیسم» در بستری صاف و هموار صورت نمیگیرد، بلکه با پیچ و خمهای تند و غافلگیرکننده، از تنشها و هیجانهای پراضطراب زمانه پرده بر میدارد.
طبل حلبی با زبان ساده و طنز گیرا و تندش، ساختاری عمیق، چند لایه و پرمایه دارد که در هر گام و هر چرخشی خواننده را به موضعگیری و داوری فرا میخواند. رمان از بیرحمیهای دوران و همدلی با ستمدیدگان و محرومان سخن میگوید، اما اثری تنها اخلاقی یا به اصطلاح «تربیتی» نیست، بلکه با لحن شوخ و شادابش، به خواننده فرصت میدهد که با فاصلهای ضروری به روح و گوهر یک دوران تاریخی پی ببرد.
کتاب سرگذشت پسرک باهوش و حساس به نام اسکار را روایت میکند. پسرک در سالهای کودکی با مشاهده دنیای بزرگسالان با تمام پلیدیها و پلشتیهای آن، تصمیم میگیرد که هرگز بزرگ نشود. او در ازای این سرسختی، به تواناییهای ویژهای دست مییابد که به رمان لحنی جادویی میبخشد.
مردی آگاه به خود
گونترگراس همیشه به موقعیت اجتماعی خود آگاه بوده و گاه از آن به سان علقهای تقدیری یا پیوندی سرنوشتی سخن گفته است: «بچهها، یک نویسنده کسی است که در برابر زمان گذران چیز مینویسد. چنین نویسندهای نمیتواند خود را از زمان جدا کند و در خلاء چیزی بنویسد، بلکه باید همیشه معاصر باشد. او باید با تحولات زمان گذران روبهرو شود، با رویدادها قاطی شود و جبهه بگیرد. چون هر نویسندهای برای زمان خودش به دنیا میآید، البته او میتواند مدعی شود که زودتر یا دیرتر از موعد پا به دنیا گذاشته. برخلاف تصور، او موضوع نوشتن را خودش انتخاب نمیکند، بلکه موضوع به او تکلیف میشود. لااقل درباره خودم میتوانم بگویم که آزادی انتخاب نداشتهام. اگر میخواستم دنبال هوا و هوس خودم بروم، بیتردید دنبال فوت و فنهای ادبی میرفتم و راحت و آسوده از آفرینش ادبی لذت میبردم، اما چنین کاری از من ساخته نبود.»
گونترگراس در آثار بعدی خود به نقد روابط حاکم در جامعه معاصر آلمان دست زد. او با نگاهی ژرف کاو و تاحدی بدگمان، به روابط و مناسبات مسلط خیره شد و در زیر نمای روشن و براق پیشرفتهای مادی، همان مناسبات پلید و تیره جامعه خودکامه دیروز را دید که در جامهای ظریفتر و شیکتر به حیات خود ادامه میداد.
گراس و تعهد سیاسی
گونتر گراس از دوران جوانی به اردوی سوسیال دموکراسی پیوست و همواره از جناح چپ در حزب سوسیال دموکرات آلمان حمایت کرد. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که در آلمان و نسلهای تازه به جنگ روابط و ساختارهای کهنه و اقتدار گرایانه رفتند، آثار گونتر گراس برای آنها منبعی پرمایه و الهام بخش بود. گراس با مواضع سیاسی سازشناپذیر، دشمنی رسانهها و محافل حاکم را برانگیخت. محافل و رسانههای راستگرا، خصومت سیاسی با او را به رویارویی ادبی تا دشنامگویی و لجنپراکنی شخصی گسترش دادند.
گونتر گراس با هر اثر در برابر قدرتمندان و سخنگویان آنها در عرصه ادبیات، جبههای تازه باز کرد. برخی منتقدان ادبی که با پشتیبانی محافل نیرومند و گروههای بانفوذ رسانههای گروهی را قبضه کرده بودند، حکم دادند که نویسندهای با چنین تعهدات و علایق سیاسی نمیتواند همچنان خلاق و بارور باشد.
اوایل دهه ۱۹۸۰ بسیاری از منتقدان راستگرا گونترگراس را نویسندهای میدانستند که برای نوشتن و آفرینش نیرو و توان کافی ندارد. گفته میشد که گراس استعداد خود را با جبههگیریهای سیاسی و اشتغالات «غیرادبی» هدر داده است. استواری او و بهویژه تاییدی که از خارج دریافت میکرد، او را نگه داشت.
گونترگراس تا اواخر دهه ۱۹۹۰ همچنان با حملات بیرحمانه مخالفان روبهرو بود. آثار تازه او توجه کمتری برمیانگیخت. گفته میشد که او به جای توجه به شکل و سبک ادبی، به طور خام و عیان به تنشهای سیاسی و مشکلات اجتماعی میپردازد.
با سه اثر پراهمیت عرصه فراخ، قرن من و بر گام خرچنگ گراس نشان داده بود که حاضر نیست تعهد و شعور انسانی را در مذبح «ادبیات» قربانی کند. او در هر مقاله و هر گفتوگو بر مسوولیت اخلاقی خود پافشاری میکرد. یعنی او روشنفکری بود که نمیتوانست به مقولههای ادبی صرف دل خوش کند و در برابر مسائل حساس روز خاموش بماند.
نوبل و قرن من
در همین سالها اقبال جهانی از آثار گونترگراس رو به افزایش بود. بیگمان به یاری همین پشتوانه بود که او توانست با توانی شگرف و نیرویی خستگیناپذیر به کار و خلاقیت ادامه دهد. این حمایت با جایزه نوبل به اوج رسید. هنگامی که در سال ۱۹۹۹ کمیته جایزه نوبل او را در رشته ادبیات، برنده شناخت، برخی از منتقدان و محافل ادبی آلمان نه تنها شادمان نشدند، بلکه از محبوبیت گونترگراس در جهان خارج حیرت کردند.
کمیته جایزه نوبل در تقدیمنامه خود استدلال کرده بود که گونترگراس «با رنگهای سیاه و زنده چهره فراموششده تاریخ را نشان داده است.» او به ادبیات آلمان، پس از دهها سال تخریب زبانی و اخلاقی که در این کشور رایج شده بود، راهی تازه نشان داد. «از زمان توماس مان تاکنون هیچ نویسنده آلمانی با چنین قدرتی از وجدان آزاد بشری سخن نگفته است. در زمانهای که خرد به خواب رفته، این نویسنده همچنان با جدیت سرگرم روشنگری است.»
مرد داستاننویس
گونترگراس در طراحی و نقاشی و مجسمهسازی هم دست دارد و آثاری نیز خلق کرده است. او طی سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۶ در دوسلدورف و برلین در رشتههای گوناگون هنرهای تجسمی از طراحی و نقاشی تا پیکرتراشی تحصیل کرد و در جریان دورههای تحصیلی چندین نمایشگاه از آثار خود برپا کرد. او هنوز هم در این عرصه فعال است.
گراس در اثر ادبی به توصیف چهرههای منفرد و زمانههای گذرا قانع نیست. به عنصر زمان تنها در پیوستگی تاریخی علاقهمند است. شخصیتها و رویدادهای گمشده را از گوشههای فراموش شده تاریخ بیرون میکشد و زیر ذرهبین میگذارد. نثر او گاه پیچیده و پرپیچ و خم است، اما خواندن روایت او بیتردید لذتی فراموشنشدنی است.
گراس به سبک رماننویسهای بزرگ جهانی یکه و خودبسنده خلق میکند. او راوی صحنههای بزرگ و رویدادهای پرتلاطم است، سبک رنگین و پرمایه او بازتاب همین فراخی و گستردگی است.
درباره سبک خود میگوید: «من همیشه آگاه بودهام که در کدام سنت ادبی قلم میزنم. در نثر روایتی تابع سنت رمان کلاسیک اروپایی هستم، رمانهای پرماجرایی که در اندلس اسپانیا شروع شد. فکر میکنم رمان الکساندر پلاتس (Alexanderplatz) و حتی اودیسه هومر هم به این سنت رمانهای پرماجرا تعلق دارند که میتواند در فاصله یک روز تمام دنیا را منعکس کند. این الگویی فناناپذیر است که تا عصر جدید ادامه یافته و من هم خود را در متن آن میبینم.»گونترگراس یکی از نویسندگان آلمانی است که در خارج از آلمان نیز آثارش با استقبال فراوانی روبهرو شده است. کارهای او به پنجاه زبان دنیا ترجمه شده است و در تمام قارههای جهان خوانندگان بسیار دارد.آثار گونترگراس در آمریکا نیز طرفداران فراوان دارد. کریستینا نایت، کارشناس مرکز کتاب آلمان در نیویورک عقیده دارد: «او داستانگوی خوبی است و سبک او نوعی ریتم موزیکی دارد که با جاز قابل مقایسه است. بسیاری از داستاننویسان آمریکایی مانند جان ایروینگ او را به خاطر آثار درخشانش ستایش میکنند.»در ایران از گونترگراس علاوه بر رمان معروف طبل حلبی، اشعار و داستانهای کوتاه بسیاری در نشریات و مجلات ادبی به چاپ رسیده است.
آثار گراس
طبل حلبی
موش و گربه
سالهای سگی
مجموعه اشعار
از دفتر خاطرات یک حلزون
کفچه (سفره) ماهی
ماده موش
قرن من (برنده نوبل)
برگام خرچنگ
آخرین رقص
داستانهای هانس کریستین اندرسن
ارسال نظر