ایران میان شرق و غرب
از سال ۲۰۰۲ که رییسجمهوری آمریکا ایران را محور شرارت نامید، مردم ایران تهدید جنگ را همواره بر فراز سر خود حس کردهاند. هنوز پنج ماه از یازدهم سپتامبر سپری نشده بود که آمریکا فهرستی از دشمنان خود را در جنگ با ترور منتشر ساخت.
بخش نخست
از سال ۲۰۰۲ که رییسجمهوری آمریکا ایران را محور شرارت نامید، مردم ایران تهدید جنگ را همواره بر فراز سر خود حس کردهاند. هنوز پنج ماه از یازدهم سپتامبر سپری نشده بود که آمریکا فهرستی از دشمنان خود را در جنگ با ترور منتشر ساخت. از آن پس، از همان روزهای اول ژانویه هر سال میلادی تهدیدات و شایعات بر سر امکان حمله به ایران تا شش ماه آینده اوج میگیرد؛ اما هر بار شش ماهه اول سال پایان مییابد، بدون اینکه حمله پیشبینی شده به وقوع بپیوندد. این البته به این معنا نیست که آمریکا و اسرائیل هرگز حمله نخواهند کرد. بلکه به این معنا است که موانع جدی پیش روی حمله به ایران وجود دارد.
هر چند کارشناسان گوناگون امور سیاسی به این موانع بسیار پرداختهاند، اما ظاهرا به یکی از این موانع کمتر توجه شده است و آن روابط تاریخی ایران با همسایگان شرقی، در مقابل همسایگان غربی، است.
اسرائیلیها از سخنان رییسجمهوری ایران درباره هولوکاست و حق وجود کشور اسرائیل آزرده خاطرند. دولتهای سنی همسایه ایران که همگی از دشمنان سابق اسرائیل بودند، اکنون از گسترش و تجهیز نظامی شیعه سیاسی که از ایران آغاز میشود و تا عراق و سوریه و سپس لبنان ادامه مییابد، بیم دارند. آمریکاییهای جنگطلب نیز با تصویر دورنمایی هراسانگیز از ایران اتمی، بهرغم شکستشان در پیدا کردن سلاح اتمی در عراق، گویی عادت کردهاند ابتدا حمله کنند و بعد راجع به وجود تهدید واقعی تحقیق به عمل بیاورند.
این رفتار از یک الگوی کهن تاریخی یونانی پیروی میکند و هراس هردوت و آشیل از نیروی فرازمینی ایرانیان را به یاد میاندازد. در همین حال، به نظر میرسد نگرش کنونی اسرائیلیها و حامیان آمریکا در منطقه، به موقعیت ژئواستراتژیک ایران، به گونهای نیست که سیاستمداران ایرانی را وادار کند رفتاری از خود نشان دهند که در بحرانهای تاریخی گذشته همواره تکرار شده است.
سرنوشت ایران همواره در دست شرق بوده است نه غرب. سرزمین عراق هر چند برای قدرتمندان ایرانی مهم است، اما آسیای مرکزی، افغانستان و سرزمینهای دورتر از آن حامل بیم و امیدهای بیشتری - هم در گذشته و هم امروز - بوده است که اهمیت آن برای ایرانیها از همسایگان غربی بسی فراتر میرود.
بازگشایی جاده ابریشم اولین قطاری که از خط ریل جدید میان ایران و ترکمنستان در سال ۱۹۹۶ رد شد، درست از وسط پلی مرزی بر فراز رودخانه مرزی میگذشت و در همان جا ایستاد تا کودکانی که در لباسهای تجملی ایستاده بودند، فرصت بیابند تا به رهبران دولتی اولین قطار گل اهدا کنند.
بازدیدکنندگان بینالمللی و گزارشگران نیز در کوپههای عادی قطار بودند و فضای پذیرایی بر جشن حاکم بود.
سربازان غیرمسلح ایرانی هر چند قدم به قدم در طول پل ایستاده بودند و در هنگام عبور قطار سلام نظامی میدادند، هر چند دو ردیف سیم خاردار در مرز ترکمنستان عملا ورود به خاک آن کشور را با پای پیاده غیرممکن میساخت و حالتی تهدیدکننده به آن میبخشید.
صرف ناهار در چادرهایی که در هوایی داغ ردیف شده بودند؛ در خاک ترکمنستان پیشبینی شده بود؛ در حالی که صبحانه در چادری بزرگ در خارج از شهر سرخس در ایران صرف شده بود و سخنرانیهای ترکها بسیار کمتر از خطابههایی بود که ایرانیها ارائه داده بودند.
انتظار هم جز این نبود، زیرا ۱۷۱میلیون دلاری که برای تکمیل خط آهن ایران-ترکمنستان مصرف شده بود، به تمامی از از سوی ایران تامین شده بود و این ایرانیها بودند که بازگشایی جاده ابریشم را جشن گرفته بودند.
به گزارش خبرنگار رویتر، مقاماتی از پنجاه کشور در این مراسم حضور داشتند، اما هیچ مقامی از آمریکا شرکت نکرده بود. تنها آمریکاییهای حاضر یک پژوهشگر مطالعات آسیای مرکزی هاروارد و من بودیم که به دعوت وزارت خارجه ایران شرکت کرده بودیم و در مراسم نیز به عنوان «نمایندگان سازمانهای بینالمللی» معرفی شدیم.
آمریکا از این مراسم مجلل با بیاعتنایی کامل گذشت.
مسافران بسیاری ممکن بود به فکر بیفتند که از این مسیر زمینی که از چین تا ترکمنستان و ایران و استانبول و ترکیه کشیده شده بود، طی سفری که امروز کمتر از ۴۰۰۰دلار هزینه در بر دارد، دیدن کنند.
اما توجه دولت آمریکا در سال ۱۹۹۶ بر تصویب لایحه تحریمهای ایران و لیبی در کنگره معطوف بود که اعلام دشمنی آمریکا با ایران به شمار میآمد و بعد از آن با محور شرارت خوانده شدن ایران توسط جورج بوش، دنبال شد.
هنگامی که فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا در سال ۱۹۸۳ شکل گرفت، پتانسیل روابط ایران و چین هنوز قابل درک نبود. نگرانی اصلی در آن زمان اقدامی از سوی روسیه در مورد مخازن نفت خلیج فارس در کشور انقلابی و بیثبات ایران بود. من به یاد دارم که از رییس کارشناسی تاریخی دفتر فرماندهی پیامی تلفنی دریافت کردم که از من میخواست تحلیلی از تمام حملات به ایران از ناحیه شمال را در طی تاریخ به او ارائه دهم؛ به عنوان مثال، تمام راههای امتحان شده، سطوح و روابط قدرت، مسائل لجستیکی، جنگهای بزرگ و نتایج استراتژیک را برای او بازگو کنم. او همه چیز را میخواست بداند و بیشتر از یک روز هم نمیخواست منتطر بماند.
بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، مرزهای شمالی ایران امن شد و تا امروز نیز چنین است. بنابراین، هراس آمریکا از اینکه تانکهای شوروی از راه ایران به مخازن نفتی اعراب در جنوب دست بیابند، بلافاصله جای خود را به هراس از خود ایران داد که بخواهد انقلاب خود را به کشورهای نفت خیز جنوب و کل جامعه عرب صادر کند. کمتر بیم آن میرفت که این انقلاب به کشورهای تازه تاسیس شوروی در شرق و غرب دریای خزر صادر بشود، هرچند این منطقه نیز مخازن غنی از نفت و گاز داشت.
در آمریکا تنها یک مرکز تحقیقاتی برای آسیای مرکزی (در دانشگاه ایندیانا) وجود داشت و کمتر کارشناس آمریکایی میتوانست روابط احتمالی ایران با همسایگان شمالیاش را تخمین بزند. در واقع، چه کسی میتوانست بگوید آسیای مرکزی چیست؟ آیا میبایست افغانستان را نیز همراه جمهوریهای شوروی سابق دستهبندی کرد؟
پاکستان را چه طور؟ آیا دانشمندان و پژوهشگران خاورمیانه میبایست مسوولیت آسیای مرکزی را به عهده بگیرند؟ یا پژوهشگران آسیای جنوبی؟ یا پژوهشگران شوروی؟
پاسخ به این پرسشها با بر سر زبان افتادن بیشتر مخازن نفتی دریای خزر فوریت بیشتری یافت. برای بهرهبرداری از این مخازن خط لولههای نفتی باید کشیده میشد. آمریکا بلافاصله با آسانترین مسیر گذر این لولهها که ایران بود، به شدت مخالفت کرد. اما در افغانستان، دولتطالبان، که از سال ۱۹۹۶ کنترل بیشتر خاک آن کشور را در دست گرفته بود، هنوز شهرت فعلی خود را به عنوان خشنترین رژیم اسلامی نداشت. آیا وقت آن نبود (هر چند با آن همه تاخیر) که این کشور به سرمایهای برای آمریکا تبدیل شود؟ یونوکال، یک شرکت خط لوله آمریکایی، تصمیم گرفت که برای گرفتن حق ترانزیت انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی به پاکستان، با طالبان وارد مذاکره شود. دکتر زلمای خلیلزاد، که پس از حادثه یازده سپتامبر و سقوط طالبان سفیر آمریکا در افغانستان شد، در آن زمان مسوولیت بررسی این مذاکرات را به عهده گرفت. در طی دوران مبارزات مجاهدین افغانستان با شوروی، او از کمک مالی و نظامی آمریکا به مجاهدین که تفاسیری بسیار تنگنظرانهتر از اسلام نسبت به دولت جمهوری اسلامی ایران داشتند، حمایت کرده بود. بدون شک، آنان از بسیاری از گروههای «چریک» نیز تاریک اندیشتر بودند، اما همین که ضدایرانی یا دست کم ضدشیعه بودند، آنها را نزد آمریکاییها قابلتحمل میکرد.
پیش از خیزش طالبان، دکتر خلیلزاد، که قبلا پژوهشگر دانشگاه کلمبیا بود، با یک هیات نمایندگی از مجاهدین به ریاست حکمتیار، دیندارترین چهره رهبران مقاومت در دانشگاه کلمبیا دیدار کرد. من در آنجا فرصت یافتم که از او بپرسم که آیا تناقضی میان رویکرد آمریکا در طرد ایران به عنوان یک حکومت رادیکال دینی و حمایت از یک رژیم اسلامی رادیکالتر از آن، نمی بیند؟ و همچنین از او پرسیدم که آیا پیروزی مجاهدین در افغانستان در نهایت منجر به این نخواهد شد که آمریکا حکومت اسلامی را که از آن حاصل میشود، طرد کند؟ جواب او تنها این بود: «به آنجا که رسیدیم، مساله را حل میکنیم.»
در سال ۱۹۹۶، آمریکا تحریمهای اقتصادی شدیدی را علیه ایران تصویب کرد و از سوی دیگر، با دولت اسلامگرای افراطیطالبان وارد معاملات نفتی شد.
نادانی، پریشانی و تضادهای روش آمریکاییها با امید ایرانیها به گسترش روابطشان با جمهوریهای تازه تاسیس بعد از فروپاشی شوروی در غرب دریای خزر و سرزمینهای آسیای مرکزی به سمت شرق و سایر مناطقی که در رژیم شوروی قابلدسترس نبودند، در تناقض بود. بازگشایی جاده ابریشم تنها یکی از راهکارهای متعدد صلحآمیزی بود که ایرانیها برای ارتباط با همسایگان شمالی و شرقی خویش اندیشیده بودند. در افغانستان، ایران برخورد صلحآمیزی اتخاذ نکرد. تنها نیروی اپوزیسیون باقی مانده در افغانستان «اتحاد شمال» بود که ایرانیها آن را به طالبان ترجیح میدادند. بعد از یازده سپتامبر که آمریکا نیز به حمایت از «اتحاد شمال» برآمد تا با کمک جنگجویان ورزیده آن دولت طالبان را سرنگون کند، موافقتی ضمنی بین ایران و افغانستان به وجود آمد. با این حال، با وجود بسیاری از خواستههای مشترکی که میان آمریکاییها و ایرانیها در مذاکرات درباره افغانستان وجود داشت، هیچ چیز سوءظن عمیق آمریکاییها را نسبت به ایرانیها از بین نبرد و زمینه ارتباط بهتر با آنها را فراهم نکرد.
ایران و یونان هرچند در همه کشورها منافعی که مردم داخل آن کشورها برای خود قائل میشوند، با منافعی که همسایگان برای آنها تشخیص میدهند متفاوت است، اما سوءتفاهمات و آشفتگیهایی که پیرامون روابط ایران امروز وجود دارد، از برخی الگوهای تجربههای تاریخی ایرانیان در ارتباط با همسایگان شرقی و غربی خود پیروی میکند.
با این حال، زمان و پیشرفتهای تاریخی نشان داده است که منافع ایران بیشتر متکی به روابط با شرق است تا غرب. این روابط به همان اندازه که در آگاهی ایرانی حک شده در غرب مورد بیتوجهی قرار گرفته است. ویکتور دیویس هانسون،
تاریخ شناس معتقد است کل تاریخ «غرب» و شاید حتی موجودیت «غرب» بر مبنای نبرد سالمیس به وجود آمد که در آن کشتیهای جنگی آتن، ناوگان پارسیان را در حدود ۵قرن پیش از میلاد شکست دادند. او معتقد است که اگر یونانیها بر پارسیان پیروز نمیشدند، تمدن یونانی در تمدن پارسی مستحیل میشد و تمدن غربی در همان نوزادی سقط میشد یا دست کم چنان متحول میشد که قابلتشخیص نبود. زیرا یونانیان بردگان پارسیان میگشتند. هانسون در کتابهای متعدد خویش به متفکرانی اشاره کرده است که جهان را به شکل نبردی میان حاکمان گوناگون ایران و سلسله فرمانروایان غربی دیدهاند که مشهورترین آن جنگهای صلیبی است. هر یک از این نبردها به مبارزهای اسطورهای تبدیل شدهاند که در نهایت با پیروزی یکی از طرفین خاتمه یافته است.
اما در نظر ایرانیان این نبردها چندان بزرگ نمینماید. البته نه اینکه به عنوان مثال، شاهان ایرانی به اینکه بر کتیبههای خود انگاره یک امپراطور رومی را در حال تعظیم در مقابل شاه نشان دهند نیاز نداشتند؛ اما بزرگترین آثار هنری و تاریخی ایرانیان از این خاطرات تهی است. به عنوان مثال در اثر بزرگ شاهنامه فردوسی تقریبا هیچ اشارهای به نبردهای شرق و غرب نشده است. هرچند قابلدرک است که شاعر بخواهد از شکستها بگذرد، اما به همان اندازه نیز از پیروزیها چشم میپوشد.
تنها حاکم غربی که این قاعده در مورد او شکسته شده و به شکل چهرهای ماندگار در این حماسه ملی ظاهر میشود، اسکندر مقدونی است که ۳۳۰سال پیش از میلاد مسیح داریوش سوم را شکست داد و به سلسله هخامنشی پایان بخشید. اما در همین مورد نیز روایت ایرانی نبرد اسکندر را از شکل نبردی میان شرق و غرب تهی میسازد.
اسکندر در شاهنامه پسر یک شاه ایرانی است و شباهتی به نابغه یونانی که هگل او را «فردیتی آزاد» مینامد که به دنیای وحشی خوی آسیا حمله کرد، ندارد.
هرچند موضوع مقابله ایران و غرب در شاهنامه فردوسی مورد اهمیت قرار نمی گیرد، اما در مورد مقابله ایران و شرق رویکرد متفاوت است. مهمترین بخشهای شاهنامه در ارتباط متقابل دودمان ایران و توران شکل میگیرد.
آنها دو برادر از سه برادری بودند که تمام پادشاهان اصیل جهان از تبار آنها هستند. برادر سوم به نام سام جد پادشاهانی است که بر غرب ایران فرمانروایی میکردند و در شاهنامه کمتر سخنی در مورد آنها گفته میشود. در مقابل، ایران و توران، اجداد نسلهای بزرگ پی درپی دو رقیب هستند که برادر اول یعنی ایران، بر مرکز جهان آن دوران و گستره شرقی و جنوبی تا افغانستان، سرزمین رستم، بزرگترین پهلوان ایرانی و وفادارترین یار پادشاهان متوالی ایران، حکومت می کند و برادر دوم یعنی توران سرسلسله پادشاهان آسیای مرکزی است. در دوران فردوسی، قدرتهای نوپای آسیای مرکزی به جای پارسی به ترکی سخن میگفتند و همصدایی دو لفظ ترک و توران نیز نسلهای بعدی را واداشت تا این روایت تاریخی بزرگ ایرانی را نبردی میان ایرانیها و ترکها بدانند. ترکها حس تهدیدی از سوی شمال شرقی را برای سرزمین ایران که ریشههای آن به اولین دورههای تاریخ ایران بازمیگردد، زنده میکردند.
منبع:irdiplomacy.ir
ارسال نظر