وقتی سررسید سررسید!!
نرگس احمدی
خدا رحمت کند همه رفتگان را و آقا بزرگ ما را. پیر مرد اخمالوی شیرین سخنی بود که تنها آرزوی باقی مانده تتمه زندگیش، دیدن آغاز هزاره سوم بود که اتفاقا چنین هم شد.

پیر مرد یک دنیا خاطره بود. سواد چندان درست و حسابی نداشت. کمی فیلسوف با چاشنی عارفانه. کمی هم عاشق؛ اما عاشق تاریخ و ور رفتن با زمان بود. آقا بزرگ مثل خیلی‌های دیگر، یک جورهایی دچار وسوسه وررفتن با زمان و اعداد و ارقام آفریده خود آدمی بود. همین هشت، نه سال پیش که در سراسر عالم بحث بر سر آغاز سال 2000 یا 2001 بود، آقا بزرگ با ژست همیشگی‌اش گفت: اینها همه بازی است. بازی‌ای که کیسه‌ها یا حساب‌های بانکی‌ یک عده را پرپول می‌کند، بعضی‌ها هم که نمی‌دانند موضوع چیست، دلشان را خوش کرده‌اند به دیدن عدد دوهزار، عددی که ظهورش روی در و دیوار، بالای صفحه روزنامه و زیر آگهی‌های مناقصه، معجزه آنی گذر از یک دنیا به دنیای دیگری را محقق می‌کند، آن هم در یک آن. آقا بزرگ گفت: «این‌ها مهم نیست، مهم این است که بدانیم الان در کجای زمان تشریف داریم! همین؟!»
گذشته، حال، آینده، مساله این است!
حرف آقا بزرگ کمی عجیب به نظر می‌رسید؛ چون تا آن موقع سابقه نداشت آقا بزرگ با بیان عبارت مشعشع «در کجای زمان تشریف داریم؟» خودآگاه یا ناخودآگاه اعلام کند که با زمان حال مساله دارد. تا آنجا که در خاطرمان هست، آقا بزرگ دغدغه ور رفتن با زمان و وسوسه همیشگی‌اش، یا زمان گذشته بوده یا زمان آینده. محور اصلی خیال‌پردازی‌ها و بازی‌های ذهنی و فکری آقا بزرگ، یا قید گذشته داشتند یا قید آینده، از قید زمان حال در تفکرات و نقالی‌های آقا بزرگ رد و نشانی نبود.
آقا بزرگ تکلیف آینده را با تصویری روشن از چگونگی مغسول شدنش توسط غسالان زبردست و چابک شهر روشن کرده بود؛ رویدادی که دیر یا زود از راه می‌رسید که بالاخره هم رسید؟
گذشته هم از نظر آقا بزرگ؛ یعنی عکس نه چندان متبسمی از خودش روی طاقچه و زحمت‌های میرزا اسماعیل‌خان عکاسباشی،
(از نوادگان احتمالی ابراهیم خان عکاس باشی، عکاس دربار ناصر‌الدین شاه) برای روتوش صورت آقا بزرگ! در حالی که همین امروز نه از آقا بزرگ اثری است و نه از اسماعیل‌خان! فقط عکسی مانده با این عبارت با دست خط مبارک خود آقا بزرگ: مورخه ۳/۳/۱۳۱۱هجری شمسی.
یک عدد تقویم جیبی لطفا!
آقا بزرگ عادت جالبی داشت، هر سال دو ماه مانده به سال جدید، سفارش تقویم جیبی را به ما می‌داد و تقویم سال گذشته را که روی تمامی اعداد آنها ضربدری به یادگار مانده بود، در گنجه‌ای مخصوص آرشیو می‌کرد. البته ما هیچگاه سر از راز این کار آقا بزرگ در نیاوردیم.
تنها یکبار به خودم جرات دادم و پرسیدم: آقا بزرگ، چرا این‌قدر به تقویم علاقه داری که با این شدت از تقویم‌های تاریخ مصرف گذشته، نگهداری می‌کنی؟ با تک سرفه‌ای به من گفت: من در تقویم‌ها خودم را جست‌وجو می‌کنم. آنها به من می‌گویند گذشت و من سخت باور می‌کنم که گذشت. این تقویم‌ها بخشی از هویت قومی و ملی ما هستند که تو حالا شاید متوجه اهمیت آنها نشوی.
بهار در زمستان
آقابزرگ توضیح داد: این تقویم که به صورت امروزی در دست من و تو است، دقیقا در تاریخ یازدهم فروردین‌ماه 1304 مطابق با 1343 هجری‌قمری، بنا به مصوبه‌ دولت وقت رسمی شد. یعنی اول بهار و اعتدال ربیعی، رسما آغاز سال ایران اعلام شد.تا پیش از آن ماه‌های قمری، به جای ماه‌های ایرانی مورد استفاده قرار می‌گرفتند.
شش ماه یک بار سی و یک روز، پنج ماه سی روز و ماه آخر بیست و نه روز، مگر در سال‌های کبیسه یعنی هر چهار سال یک بار سی روز، قرار دادن نوروز در اعتدال ربیعی یا آغاز بهار از زمان ملکشاه سلجوقی در قرن پنجم هجری برقرار شد که به نام واضع آن به تقویم جلالی یا تقویم ملکی مشهور شد و به فرمان ملکشاه، منجمانی همچون: خیام، حکیم لوکری، ابوالظفرالفرازی و ... به اصلاح تقویم دست زدند. پیش از این تاریخ نوروز سیار بود و هیچ گاه در محل اصلی خود، یعنی برج حمل و اعتدال ربیعی یا آغاز بهار قرار نمی‌گرفت. مگر در هر ۱۴۴۰سال آن هم به شکل تقریبی و نه تحقیقی. علت این مساله هم این بود که تاریخ نوروز، هر چهار سال، یک روز نسبت به سال شمسی حقیقی جلو می‌افتاد و چون سال شمسی را ۳۶۵روز تمام و بدون افزودن کسر اضافه حساب می‌کردند، دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه را در پایان اسفند به نام اندرگاه یا
پنجه دزدیده معروف بود، می‌افزودند. در حالی که سال شمسی حقیقی 365روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و چهل و شش ثانیه است.
سپس در هر چهار سال، یک روز اضافه تاریخ نوروز را از اعتدال ربیعی جلو می‌برد.
به همین سبب به طور دقیق در هر دور 128ساله، سال شمسی حقیقی تفاوت پیدا می‌کند.
یعنی سی و یک روز کم می‌شود به این معنی که پس از ۱۲۸سال که سال شمسی را - درست از آغاز اعتدال بهاری حساب کنیم، پس نوروز پس از این دور با روز - ۲۹بهمن مصادف می‌شود و به پیش‌بینی بنده در سال ۱۴۳۲، ما شاهد بهار در زمستان خواهیم بود.
عادتی که شکسته شد!
آقابزرگ یک ریز در حال زیر و رو کردن تاریخ معاصری بود که خودش شاهد و ناظر بود. او می‌گفت: از سالی که ابتدای بهار شد، بعدا سال شمسی و ماه‌های ایرانی جای ماه‌های قمری را گرفتند، خیلی از مردم این موضوع را سخت‌ پذیرا شدند و مدت مدیدی زمان برد تا مردم به این تقویم عادت کردند تا مدت‌ها، ثبت تاریخ شمسی را با تاریخ قمری همراه می‌کردند و آن سال که تقویم شمسی جایگزین شد در زمان پهلوی اول و بعد از دایر شدن ادارات سجل و احوالات مردم ایران دارای شناسنامه و نام خانوادگی شدند و تاریخ تولدشان به سال شمسی در آنها حک شد و ادارات هم همگی ملزم به استفاده از تقویم شمسی شدند. اواخر دهه بیست بود که یواش‌یواش با گسترش نظام دیوان‌سالاری به مناسبت آغاز سال نو، تقویم‌هایی به زیور طبع آراسته می‌‌شد و به صورت محدود در اختیار مردم قرار می‌گرفت.
این تقویم‌ها در قطع‌های کوچک و متوسط بودند، اما برای بسیاری از مردم بودن یا نبودن تقویم‌ها هیچ اهمیتی نداشت.
اما در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه با گسترش نظام دیوان‌سالاری و فرهنگ مصرف و ظهور و گسترش تکنوکراسی در ایران، سررسید‌ها هم به عنوان یکی از اقلام مصرفی پایان سال درآمد و بیشتر از آنکه جنبه کاربردی داشته باشد، جنبه تبلیغی و کادویی پیدا نمود. شرکت‌ها و موسسات دولتی و خصوصی به عنوان هدیه سررسید‌هایی را با آرم خودشان و برای تبلیغ حضورشان ارائه می‌کردند و از آن زمان به بعد بود که این رسم همچنان افتان و خیزان برجای ماند. البته برای عده‌ زیادی هم به تدریج کاربرد واقعی خودش را پیدا کرد. مثل مدیران، پزشکان و آن دسته از افرادی که از نظر وقت و زمان و خوش‌قولی منضبط هستند و آنهایی که عاشق‌اند و خاطره‌نویس. اما در این میان، بسیاری هستند که دلشان می‌خواهد در آغاز سال نو، کسی به آنها سررسید هدیه کند، آقابزرگ اضافه کرد: آن اوایل سررسید‌ها خیلی ساده بودند، برعکس امروز که سررسید‌ها در اندازه‌ها، قطع‌ها، با جلد‌های مختلف، با اطلاعات داخلی مختلف چاپ می‌شوند.اما برای من هیچ سررسیدی، به اندازه این سررسید قدیمی جلد مشکی جذابیت ندارد. این را که گفت، قطره اشکی در گوشه‌ای از چشمانش حلقه زد و دستی بر سر جلد مشکی آن کشید و آن را دوباره در گنجه مخصوص گذاشت و بعد اعلام کرد که دیگر حوصله حرف زدن ندارد.
وقتی سررسید، سررسید!
سه‌شب پیش آقابزرگ از دنیا رفت. گویی آخرین حرف‌هایی که زد، بی‌شباهت به وصیت یک محتضر نبود. به یاد گنجه مخصوص افتادم و سررسید جلد مشکی. آن را در گنجه پیدا کردم. انگار خود آقابزرگ در وسط آن حی و حاضر بود، تمامی آنچه که در زندگی برسرش آمده بود از لحظات بودنش با خانجون، از من به عنوان تنها نواده‌ای که بیشترین شباهت را به او داشت و در پایان آن نوشته بود: میرزا حسین‌خان فرزند عبدالعلی با شیان.
چهارشنبه است که سررسید آقابزرگ سررسید. این را تقویم‌ها و سررسید‌ها می‌گویند گرچه باورش مشکل است. و این اولین روزهای بی‌حضور آقابزرگ است و من حالا به دنبال خرید یک جلد سررسید مشکی هستم، درست شبیه همان سررسید آقابزرگ...

نکته: قیمت‌ها برای مصرف‌کننده است و در صورت سفارش قیمت‌ها کمتر می‌شود. چاپ لوگوی مخصوص متعلق به شرکت هم براساس هر جلد، رقمی بین ۱۰۰ تا ۱۵۰تومان محاسبه می‌گردد.