سالینجر؛ نویسنده‌ای که اسیر داستان شد
تهیه و تنظیم: محمود علیزاده
«پسر، وقتی یکی میمیره، حسابی مرتبش می‌کنن. امیدوارم اگر واقعا مردم، یه نفر پیدا می‌شد که عقل تو کلش باشه و پرتم کنه تو رودخونه. نمی‌دونم، هر کاری بکنه جز گذاشتن تو قبرستون. اون هم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبه‌ها رو شکمم گل بذارن و این مزخرفات. وقتی مردی گل می‌خوای چی کار؟»

(سالینجر- ناتوردشت)
نوشتن درباره سالینجر هم سخت است هم آسان. سخت از این جهت که او سال‌ها است که هیچ مصاحبه‌ای انجام نداده یا داستان تازه‌ای منتشر نکرده است و آسان اینکه شاید بتوان سالینجر را از میان آثارش که تقریبا اکثر آنها به فارسی ترجمه شده‌اند، پیدا کرد.
بدون تردید جی.دی.سالینجر با نام کامل جروم‌دوید سالینجر یکی از برجسته‌ترین و معتبرترین و در عین حال مشهورترین نویسندگان آمریکا پس از جنگ جهانی دوم است.
اطلاعات اندکی درباره زندگی سالینجر منتشر شده است؛ چرا که او همواره تلاش می‌کند که مانع ورود دیگران به حریم زندگی‌اش شود.
درباره این انزوای خود خواسته، نظرهای زیادی تا به حال ارائه شده است، اما خود او در ناتوردشت از زبان هولدن کالیفلد محبوب‌ترین شخصیتی که خلق کرده، می‌نویسند: «فکر کردم کاری که می‌بایست بکنم این است که وانمود کنم کر و لال هستم. این طور دیگر مجبور نمی‌شدم با هر کس و ناکسی طرف صحبت شوم و حرف‌های احمقانه بزنم. اگر هم کسی می‌خواست چیزی به من بگوید، مجبور می‌شد حرف‌هایش را روی تکه کاغذی بنویسد و به من بدهد.»
اما با این حال موقعیت و محبوبیتی که او در دنیای داستان معاصر دارد برای بسیاری از نویسندگان شاید قابل دسترسی نباشد. سالینجر این موقعیت را با خلق انبوهی از داستان و رمان و مقاله و نقد و غیره به دست نیاورده است و در واقع او اینها را تنها با نوشتن یک داستان بلند به نام ناتوردشت و تعدادی داستان کوتاه به دست آورده است.
سالینجر بین سال‎های ۱۹۵۹-۱۹۴۸ یک رمان و چند مجموعه داستان کوتاه منتشر کرد. مشهورترین اثر او «ناتور دشت» (۱۹۵۱) است، داستانی درباره پسر بچه یاغی و تجربیات آرمان گرایانه‌اش در نیویورک: «چیزی که من رو دیوونه می‌کنه کتابیه که وقتی خوندیش، آرزو کنی نویسنده‎اش دوست صمیمیت باشه تا هر وقت که دلت خواست بتونی بهش تلفن کنی. هر چند، این زیاد اتفاق نمی‌افته.»
جی.دی.سالینجر در منهتن نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. پدر او یک یهودی و مادرش ایرلندی-اسکاتلندی بود. در دوران کودکی، جروم جوان را سانی صدا می‌کردند. خانواده آپارتمان زیبایی در خیابان پارک داشتند. پس از دوران ابتدایی، او را به دانشکده نظامی «فورچ والی» فرستادند که برای مدت کوتاهی در آن‎جا شرکت کرد. دوستان او در این دوره هوش طعنه‌آمیز او را به یاد می‌آورند. در ۱۹۳۷ وقتی ۱۸-۱۹ ساله بود، ۵ ماه را در اروپا گذراند. از ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ در کالج اورسینوس و دانشگاه نیویورک مشغول مطالعه بود. عاشق «اونااونیل» شد و تقریبا هر روز برای او نامه نوشت و بعدها زمانی که اونیل با چارلز چاپلین که بسیار از او مسن‎تر بود ازدواج کرد، شوکه شد.
در ۱۹۳۹ سالینجر در یک کلاس داستان کوتاه نویسی در دانشگاه کلمبیا تحت نظر ویت برنت ـ بنیانگذار و ویراستار مجله‌ «داستان» - شرکت کرد. در جریان جنگ جهانی دوم به پیاده نظام فرستاده شد و در ماجرای حمله‌ نورماندی درگیر شد. همراهان سالینجر از او به عنوان فردی بسیار شجاع و یک قهرمان باهوش یاد می‌کنند.
در طول اولین ماه‎های اقامتش در پاریس، سالینجر تصمیم به نوشتن داستان گرفت و در همان جا ارنست همینگوی را ملاقات کرد. او هم‌چنین در یکی از خونین‎ترین بخش‎های جنگ در هورتگن والدهم ـ یک جنگ بی‌فایده ـ گرفتار شد و وحشت‎های جنگ را به چشم خود دید.
در داستان تحسین‌شده‌ او «به ازمه، با عشق و نکبت» او یک سرباز آمریکایی بسیار خسته و رنج‌دیده را تصویر می‌کند که رابطه‎ای را با یک دختر ۱۳ ساله ‌بریتانیایی آغاز می‌کند که به او کمک کرد دوباره جرعه‎ای از زندگی را بچشد. خود سالینجر بنا بر بیوگرافی نوشته «یان همیلتون» مدتی به دلیل فشارهای روانی بستری و تحت درمان بوده است. پس از خدمت در ارتش (۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶) خودش را وقف نوشتن کرد. او با دیگر نویسندگان مشتاق پوکر بازی می‌کرد، اما به عنوان یک شخصیت تند مزاج که همیشه بازی را می‌برد به حساب می‌آمد.
او همینگوی و اشتاین‎بک را نویسندگان درجه دوم می‌دانست اما ملویل را ستایش می‌کرد. در ۱۹۴۵ سالینجر با یک زن فرانسوی به نام سیلویا که پزشک بود، ازدواج کرد. آنها بعدها از هم جدا شدند و سالینجر با کلایر داگلاس دختر منتقد هنری انگلیسی رابرت لنگتون داگلاس ازدواج کرد. این ازدواج هم در سال ۱۹۶۷ زمانی که سالینجر به دنیای شخصی خود پناه برد، به طلاق انجامید. داستان‌های اولیه سالینجر در مجله‌هایی مثل «story» ظاهر شدند. در حالی که اولین داستان‌های مهم او در ۱۹۴۵ در
«Saturday Evening Post» و «esquire» منتشر شد و بعد از آن در نیویورکر که تقریبا همه کارهای بعدی او را منتشر کرد. در ۱۹۴۸ «یک روز خوش برای موزماهی» منتشر شد و «سیمور گلس» را که خودکشی کرد معرفی کرد. این از اولین ارجاعات به خانواده گلس بود که داستان‌هایشان بدنه اصلی نوشته‎های سالینجر را تشکیل می‌دادند. چرخه گلس در مجموعه‎های «فرانی و زوئی» (۱۹۶۱)، «تیرهای سقف را بالاتر بگذارید، نجاران (۱۹۶۱) و «سیمور: پیشگفتار »(۱۹۶۱) ادامه پیدا کرد. بسیاری از داستان‌ها را «بادی گلس» روایت می‌کند.
«هپ ورث، ۱۶، ۱۹۴۲» به شکل یک نامه از یک کمپ تابستانی نوشته شده است که در آن سیمور ۷ ساله پرتره‎ای از خودش و برادر کوچکترش بادی مجسم می‌کند.
«هنگامی که به عقب نگاه می‌کنم، به عقب گوش می‌دهم، در حدود ۶ تا یا کمی بیشتر شاعر اصیل در آمریکا داشته‎ایم البته در کنار چندین و چند شاعر عجیب و غریب با استعداد خداداد و (خصوصا در دوره مدرن) با تعداد زیادی از سبک‎های منحرف بسیار جالب دیده می‌شود. حالا چیزی شبیه یک محکومیت حس می‌کنم که ما فقط ۳ یا ۴ شاعر واقعا غیر قابل چشم پوشی داریم و فکر می‌کنم که سیمور نهایتا در میان آن ۳-۴ نفر قرار می‌گیرد.» (از سیمور: پیشگفتار)
۲۰ داستان از Collier، Saturday Evening Post، Esquire، Good Hosekeeping، Cosmopolitan و NewYorker بین سال‌های ۴۱ تا ۴۸ در کتابی با عنوان «داستان‌های کامل انتخاب نشده از جی.دی.سالینجر» ( ۲ جلد) در سال ۱۹۷۴ وارد بازار شد. بسیاری از آنها منعکس‌کننده‌ دوران خدمت خود سالینجر در ارتش بود. بعدها سالینجر تاثیرات هندو ـ بودایی بر خود پذیرفت. او به یک مرید بسیار دو آتشه‌ «بشارت‎های سیری راماکریشنا» شد که در مورد مطالعه تصوف و عرفان هندو بودایی بود که سوامی نیخیلاناندا و جوزف کمپبل آنها را به انگلیسی ترجمه کرده بودند.
اولین رمان وی، ناتور دشت، به سرعت به عنوان کتاب برگزیده باشگاه کتاب ماه انتخاب شد و تحسین‎های گسترده بین‎المللی را نصیب خود ساخت. هنوز هم سالانه در حدود ۲۵۰۰۰۰ نسخه فروش دارد. سالینجر زیاد برای اهداف تبلیغاتی فعالیت نکرد و حتی عنوان کرد که عکسش نباید در کتاب استفاده شود.
اولین نقدها بر کتاب متفاوت بودند، هرچند که بیشتر منتقدان آن را درخشان خواندند. رمان اسمش را از جمله‎ای از رابرت برنز می‌گیرد که در رمان هولدن کالفیلد، شخصیت اول داستان، آن را به اشتباه نقل می‌کند در حالی که خود را به عنوان «ناتور دشت» می‌بیند که باید بچه‎های دنیا را از فروافتادن از یک «صخره مسخره» محافظت کند.
داستان به صورت مونولوگ و با زبان عامیانه زنده نوشته شده است. قهرمان بی‌قرار ۱۶ ساله ـ همان طور که خود در طول تعطیلات کریسمس پس از اخراج از مدرسه به نیویورک می‌رود تا خودش را پیدا کند. او شب را با رفتن به یک باشگاه شبانه سپری می‌کند، یک ملاقات ناموفق با یک فاحشه دارد و روز بعد یکی از دوست دخترهای قدیمی‌اش را ملاقات می‌کند. پس از این که مست می‌کند به خانه می‌رود. خواهرش را ملاقات می‌کند تا به او بگوید که می‌خواهد خانه را ترک کند و یک شکست روانی را تجربه می‌کند. طنز رمان آن را در جایگاه سنتی مارک تواین در کارهایی کلاسیکش مثل ماجراهای هکلبری فین و تام سایر قرار می‌دهد اما نگاهش به دنیا خالی از اوهام و غفلت‎های آنها است. هولدن همه چیز را ساختگی می‌خواند و در جستجوی صمیمیت و صداقت است. هولدن ارائه دهنده قهرمان اولیه با وحشت‎های دوران جوانی و بلوغ است، اما پر از زندگی و از لحاظ ادبی نقطه مقابل بزرگ «ورتر جوان» گوته است.
هر از چند گاه شایعاتی پخش می‌شوند که سالینجر رمان دیگری منتشر خواهد کرد یا این‎که دارد با استفاده از نام مستعاری شاید مثل «توماس پینچون» کتاب منتشر می‌کند. «من توجه کرده‎ام که یک هنرمند واقعی از هر چیزی بیشتر زنده می‌ماند. با تردید می‌گویم حتی بیشتر از ستایش.» این را او در سیمور: پیشگفتار می‌گوید. از اواخر دهه ۶۰ او از تبلیغات دوری کرده است. روزنامه‎ها تصور می‌کنند چون او مصاحبه نمی‌کند چیزی برای پنهان کردن دارد. در ۱۹۶۱، مجله تایمز، گروهی از خبرنگاران را برای بررسی و تحقیق در مورد زندگی خصوصی سالینجر ارسال کرد. «من نوشتن را دوست دارم. من عاشق نوشتن هستم. اما فقط برای خودم و برای رضایت خودم می‌نویسم.» سالینجر این را در ۱۹۷۴ به خبرنگار نیویورک تایمز گفت. با این وجود بر اساس حرف‎های جویس مینراد، که برای مدتی طولانی از دهه ۱۹۷۰ به نویسنده نزدیک بود، سالینجر هنوز هم می‌نویسد اما هیچ کس اجازه ندارد کار او را ببیند. مینراد ۱۸ ساله بود که نامه‎ای از نویسنده دریافت کرد و پس از یک مکاتبه پرشور پیش سالینجر رفت.
بیوگرافی بدون اجازه‎ یان همیلتون از سالینجر زمانی که نویسنده استفاده‌ گسترده از نقل قول‎های نامه‎های خصوصی‌اش را نپذیرفت، دوباره نوشته شد. نسخه جدید «در جستجوی جی.دی.سالینجر» در ۱۹۸۸ وارد بازار شد. در ۱۹۹۲ خانه Cornish سالینجر آتش گرفت؛ اما او از دست خبرنگارانی که فرصتی برای مصاحبه با او پیدا کرده بودند، فرار کرد. در اواخر دهه ۱۹۸۰ سالینجر با کالین اونیل ازدواج کرد. داستان مینراد از رابطه‌اش با سالینجر در اکتبر ۱۹۹۸ با نام خانه ما در دنیا روانه بازار شد. برای ورود به جهان داستانی سالینجر، می‌شود با نگاه‌هایی متفاوت اما در یک راستا وارد شد. رویکردهای شخصیت‌شناسانه، معناشناسانه و سبک‌شناسانه.چراکه سالینجر که خود تجربه بسیاری از جنگ دارد توانسته است به صورت بسیار ساده، عامیانه و در عین حال با پیچیدگی‌های شخصیت‌های داستانش نقطه عزیمت آنها را به تحریر درآورد. او در داستان‌هایش درد و رنجی را تصویر می‌کند که حاصل آگاهی است همانطور که شخصیت اصلی داستان موزماهی از مجموعه دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم را ترسیم می‌کند.
آدم‌های سالینجر که دقیقا گرفتار درد و رنج هستند افرادی باهوش‌اند و زیاد می‌دانند و این دانستن نه تنها کمکی به خوشبختی آنها نمی‌کند بلکه آنها را دائم در نگرانی و بحران فرو می‌برد.
از سوی دیگر یکی از شاخصه‌هایی که در آثار سالینجر بسیار به چشم می‌خورد کودکی است.
یکی از ویژگی‌هایی که در کودکی هست و سالینجر همواره مجذوب این خصلت است نبودن مقیاس و خط‌کشی‌های مرسوم است. به عنوان مثال وی در داستان «تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجارها» در نامه‌ای که بادی (یکی از شخصیت‌های داستان) به زوئی (شخصیت دیگر) می‌نویسد، آورده است. «امروز یکی از زیباترین صحنه‌ها را دیدم. رفته بودم فروشگاه و کنار فروشگاه دخترک پنج یا شش ساله‌ای بود که با او حرف زدم از او پرسیدم: «چند تا دوست‌پسر داری؟ او گفت دو تا بابی و دروتی.» این دقیقا همان نکته‌ای است که سالینجر می‌خواهد اشاره کند یعنی نداشتن مقیاس چون دروتی اسم دختر است و سالینجر ما را به برداشتن مرزها راهنمایی می‌کند.»
یکی دیگر از معناهای تکرارشونده آثار سالینجر، بازگشت به کودکی و معصومیت است که در تمام آثارش تقریبا تکرار می‌شود و کودک نه به عنوان شخصیتی که کنش‌های داستان را جلوتر ببرد بلکه به عنوان یک شخصیت محوری در داستان‌های او همواره حضور دارد. یکی دیگر از ویژگی‌هایی که در آثار او وجود دارد طرح مسائلی بسیار جدی در قالب طنز است که با زبان خاص خود او روایت می‌شود. از دیگر خصیصه‌های دنیای داستانی سالینجر می‌توان به دیالوگ‌ها اشاره کرد. این دیالوگ‌ها اکثر داستان او را پر کرده‌اند و نقش اساسی را ایفا می‌کنند.
یکی دیگر از ویژگی‌های سالینجر که یکی از شاخصه‌های ممتاز وی نیز به شمار می‌رود با ژرف‌پردازی‌های ادبی او است که گویی دائم در حال پوست کندن از واقعیات است. یک واقعیت را مطرح می‌کند، آن را نفی می‌کند و به محض اینکه واقعیت دومی را مطرح می‌کند و خواننده احساس می‌کند که این همان نظر مورد تایید اوست، واقعیت سومی را طرح می‌کند. مثلا می‌گوید انباشتن علم بد است و ذکر گفتن بهتر از تلنبار علم است، اما بلافاصله ذکر گفتن را نفی می‌کند و می‌گوید چون ذکر گفتن هم خودش یک گنجینه‌سازی است با علم فرقی نمی‌کند و می‌گوید من احساس می‌کنم دارم لحن پیامبرانه پیدا می‌کنم و به این صورت این نوع نفی و طرح مسائل در آثار سالینجر بسیار دیده می‌شود.
در هر حال سالینجر یکی از معدود نویسندگانی است که گرچه سال‌ها است اثر و خبر جدیدی از خودش و داستان‌هایش نیست ولی همچنان محبوب و دوست‌داشتنی است و به‌رغم انزوای طولانی‌اش که از سال ۱۹۶۵ آغاز شده است ولی همچنان خوانندگان بسیار دارد و شاید هولدن کالیفیلد به جای خانه‌ای در جنگل خانه‌ای دور از شهر خریده است و در جنگل واژگون خویش زندگی می‌کند و شاید هم او با دیدن دنیای آدم بزرگ مخصوصا زمانی که درجنگ بوده پناه برده است به دوران کودکی.
آثار سالینجر:
ناتوردشت
دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم
فرانی و زوئی
تیرهای سقف را بالا بگذارید نجارها
جنگل واژگون
یادداشت‌های شخصی یک سرباز