سرما در گرمخانه‌‌ها
ندا گنجی
از مرکز شهر فاصله چندانی ندارد. مشرف به همان بزرگراهی است که ختم می‌شود به سرای ابدیت. سرایی که به هر بهانه-بیماری، تصادف کهولت...- میهمانان بی‌جان را به سوی خود می‌خواند...

عکس ها: محسن شاهمردی
خود را به همان صندلی می‌یابم که هر شب کارتن‌خوابانی نگون‌بخت را از چنگال سرما می‌رهانند و به آن می‌نشانند.
در همان مینی‌بوسی که به گشت شبانه موسوم است که در شهر می‌چرخد و بی‌خانمان‌هایی که از سر ناچاری شب‌های خود را بر فرش سرد و سخت زمین به صبح می‌رسانند، می‌یابند و به «گرمخانه‌ها» می‌برند.
برای یک لحظه من واقعی‌ام را به فراموشی می‌سپارم؛ نه، حتی تصور لحظه‌ای بی‌خانمان بودن هم دردآور است.
اما انگار امشب مسافری در شهر نیست؛ گویی همه سقفی یافته‌اند و از درد بی‌خانمانی‌ رها شده‌اند. این رویایی بیش نمی‌تواند باشد؛ شاید آنها از «چشم‌ها» پنهان مانده باشند.
برخی هم خیابان و هوای سرد را حتی به سرپناهی موقت ترجیح می‌دهند و از سوار شدن پرهیز می‌کنند. این را یکی از بازرسان گفت.
اما تنها کمی سهل‌انگاری از سوی نیروهای گشت و ذره‌‌ای عناد از ناحیه بی‌خانمان‌ها کافی است تا دیدن صبحی دیگر برای این خیابان‌گردها محال شود و سرما آنها را به جای آنکه به این گرمخانه سوق بدهد با کمی انحراف به سراشیبی مرگ نزدیک کند.
یکی از نیروهای گشت، زبان درددل می‌گشاید و می‌گوید: «اکثر کارتن‌خواب‌ها با شنیدن نام گرمخانه به راحتی سوار خودرو می‌شوند؛ اما برخی که سابقه بازداشت داشته‌اند می‌ترسند و از سوار شدن امتناع می‌کنند.»
دست‌هایش را که از یک نزاع حکایت می‌کرد از دستکش بیرون می‌آورد و دلیل جراحت آن را مقاومت یکی از کارتن‌خواب‌ها برای سوار شدن عنوان می‌کند.
او می‌گوید در شب‌هایی که سرما شدت بیشتری می‌گیرد، کارتن‌خواب‌ها به ترمینال‌ها و زیر پل‌ها پناه می‌آورند که به راحتی می‌توان آنها را یافت.
8 شب فرهنگسرای بهمن- گرمخانه بهمن
وارد گرمخانه که می‌شوی دودی غلیظ فضا را آکنده است، بوی دود تا حدی است که به شدت توی ذوق می‌زند.
دلیل این دود را که می‌پرسی، مسوولان دستپاچه می‌شوند و می‌گویند دود ناشی از گازوئیل بخاری است. طی چند روز آینده حل خواهد شد.
سقفی بلند، بلندتر از آنچه که فکرش را کنی، ۱۰۰ تا ۱۵۰ تخت دوطبقه، که تقریبا ۹۵درصد ظرفیت تخت‌ها اشغال شده‌اند.
پیرمردی که ظاهرش به کارتن‌خواب‌ها نمی‌رفت، درست روبه‌روی در ورودی روی روزنامه‌ای چمباتمه زده؛ کهولت سن آرواره‌هایش را به لرزه انداخته، سخنانش نامفهوم است؛ اما گوش که تیز می‌کنی، تازه می‌فهمی در حال اعتراض کردن است.
«من خانه دارم منو به زور آوردن اینجا، خیابان بهتر از اینجا است. داشتم می‌رفتم خونمون، اومدن گفتن شبه‌تصادف می‌کنی، بعد منو آوردن اینجا. «حرف‌هایش را از سر نگرانی مرتب تکرار می‌کند و اینکه برای خود خانه‌ای دارد. برای اینکه ثابت کند دروغ نمی‌گوید، مبلغ کرایه‌‌خانه‌اش را پیش می‌کشد و اینکه کسانی انتظار او را می‌کشند؛ اما وقتی از زن و فرزندش می‌پرسی، جوابی ندارد.مددکار سر می‌رسد، می‌خواهد به نحوی از بزرگنمایی این صحنه در رسانه‌ها جلوگیری کند، می‌گوید: «بازرسان ما وقتی با این مرد مواجه شدند به دلیل کهولت سن، او را به این مرکز منتقل کرده‌اند که مبادا در تاریکی شب آسیبی به او برسد. از او خواستیم پس از روشن شدن هوا اینجا را ترک کند.»
اما پیرمرد آشفته است و هوای رفتن در سر دارد گاه روی تختی می‌نشیند گاه مانند کودکی بی‌پناه که مورد غضب پدر و مادر خود قرار گرفته، از میان تخت‌ها در ورودی را زیرنظر می‌گیرد.
مردی بلندقد با ظاهری آراسته در حال مرتب کردن لباس‌های خود است. طوری لباس‌هایش را بر میله‌ها می‌آویزد که خط اتوی آن تغییر نکند. تعجبم را که می‌بیند، لب به سخن باز می‌کند: «من ۱۱سال قاضی دادگستری بودم؛ اما مدتی است استعفا داده‌ام.»
دلیل استعفایش را نمی‌گوید؛ اما از برنامه‌هایی که برای آینده در سر می‌پروراند، حرف‌ها دارد: «در حال حاضر معلق مانده‌ام، می‌خواهم حداقل پروانه وکالتم را بگیرم تا شاید از این وضعیت بیرون بیایم. صبح‌ها تا عصر در دفتر وکالت یکی از دوستانم مشغول هستم و شب‌ها می‌آیم اینجا.»
از تمام کسانی که در حق او و افرادی مانند او که تنها گناهشان نداشتن سقف است، جفا می‌‌کنند، گلایه دارد. از اینکه افکار عمومی گرمخانه‌ها را تنها محلی برای نگهداری معتادان و بزهکاران می‌دانند، دل چرکین است: «شاید بیشتر کسانی که اینجا هستند، تنها گناهشان این است که جایی برای خواب ندارند. اینها سالم‌اند و اهل چیزی نیستند.»
مددکارها لحظه‌ای خبرنگاران و مددجوها را تنها نمی‌گذارند تا جایی که این حقوقدان در لفافه می‌گوید که کیفیت غذا تا چه حد نازل است.
حالا دیگر به راحتی برای گفت‌وگو جلو می‌آیند به این امید که شاید اتفاقی بیافتد و برون رفتی همیشگی از این وضعیت عایدشان شود.
در گوشه دیگر سالن، مردی داوطلبانه سخن می‌گوید و وجود چنین سقفی را برای خود و همنوعانش حیاتی می‌داند «80درصد کسانی که اینجا هستند، معتادند آنها مجبورند برای تحمل سرما بیش از حد اندازه مواد مصرف کنند و بعضی اوقات هم بر اثر مصرف زیاد می‌میرند.
این‌ها برای اینکه افراد ولگرد توی پارک‌ها و خیابان جلوی چشم نباشند، این‌جا را ساخته‌اند وگرنه شهر پر است از افراد بی‌سرپناه.»
او هم روزها دست‌فروشی می‌کند، سوزن و سنجاق می‌فروشد به مردم و شب‌ها به خانه‌اش می‌آید. خانه‌ای که کمی شلوغ است با هم خانه‌هایی از شهر‌های مختلف با انواع بزهکاری‌ها که دیر یا زود هم رنگشان می‌شود.
چرا که به راحتی رد و بدل شدن مواد مخدر به وضوح دیده می‌شود و اینکه حتی دیگر ابایی از این کار ندارند. سوز سرما رنگ سوختگی بر چهره‌هایشان نشانده و اعتیاد هم حالت نشئگی و خماری؛ به طوری که دیگر توان راه‌رفتن را نیز از آنها سلب کرده است.
هوای درون گرمخانه چنان فرقی با هوای بیرون ندارد، شاید یکی دو درجه. تاجایی که رفته‌رفته پاها کرخت می‌شود و سرما به تمام نسوخ بدن رسوخ می‌کند. حالا دستگیرم می‌شود که چرا آنها حتی شال‌گردن‌های خود را باز نکرده‌اند یا با کاپشن خوابیده‌اند. تنها فراهم کردن سقفی بوده تا یک محیط گرم.
احساس کرده‌اند که دیگر وقتی برای درد دل نمانده پس هرآنچه که برخاطرشان غبار اندوه نشانده بی‌وقفه بر زبان می‌رانند.
محمدرضا از ارومیه آمده. زن و تنها دخترش را در ارومیه تنها گذاشته. در تهران کار می‌کند و برای آنها خرجی می‌فرستد.
در ابتدا، تا جایی که در توان دارد، از مددکاران تقدیر می‌کند و اینکه حتی برادرش هم به او چنین توجهی نداشته. چیزی را به زبان آذری زیر لب با دوستانش زمزمه می‌کند که آنچه می‌خواهد، بگوید یا نه: «حمام نداریم. حتی آب گرم نداریم که دوستم پایش را که آسیب‌ دیده با آن بشوید.»
در کنار دوستانش که ایستاده بود منکر اعتیاد می‌شد، می‌گفت ترک کرده؛ اما دندان‌هایش و ظاهرش چیز دیگری می‌گویند.
به بهانه‌ای می‌‌خواهد از جمع دوستانش خارج شویم تا در‌د‌دل کند: «راستش من ترک کرده‌بودم؛ اما یک‌هفته‌‌ای می‌شود که دوباره، مصرف می‌کنم. تورو خدا به اینها بگویید مرا به کمپ ببرند تا ترک کنم. می‌ترسم اگر دیر شود، آلوده شوم. حتی ۱۰۰هزار تومان برای زن و بچه‌ام در ارومیه گذاشته‌ام تا وقتی من به کمپ می‌روم، آنها بی‌پول نمانند.»
منتظر یک معجزه هستند این انتظار در چشم‌های اغلب آنها مشترک است. با بسته شدن درهای آهنی این انتظار شاید به کورسوی امیدی در دلشان تبدیل می‌شود و احساسی که با بسته‌شدن درها پشت‌سرم سرتاسر وجودم را فرا می‌گیرد، تنها غم است.
غمی که در مواقع ناتوانی گریبانت را می‌گیرد. اینکه آنها نمی‌دانند این سوی درها چه می‌گذرد، شهرداری که در حال حاضر مسوولیت آنها را پذیرفته می‌گوید پا را از حیطه وظایفش فراتر گذاشته و سایر نهادها نیز باید وارد گود شوند. به طوری که ایجاد اشتغال و ترک اعتیاد بازگرداندن آنها به محیط گرم خانواده دیگر بر عهده سازمان‌های حمایتی قرار می‌گیرد.
سازمان‌های حمایتی نیز کمبود بودجه را به رخ می‌کشند تا از زیر بار مسوولیت شانه خالی کنند.
این در حالی است که یک غفلت کوچک انگ بی‌خانمان بودن یا کارتن‌خوابی را بر ساکنان گرمخانه‌ها زده که اسکان موقت آنها یا زدودن موقتی چهره شهر از وجود خیابان‌گردها دردی از آنها دوا نخواهد کرد، شاید حل این مساله به صورت ریشه‌ای مرهمی بر زخم‌های کهنه جامعه قرار دهد.
گرمخانه‌ها از سال 1383 در تهران متولد شدند. در آن زمان جنسی از چادر داشتند و به صورت سطحی به آن توجه می‌شد؛ اما در حال حاضر سه گرمخانه سازه‌ای در غرب، شرق و مرکز تهران وجود دارد که بزرگ‌ترین مرکز با ظرفیت 500نفر، به پوشش کارتن‌خواب‌ها می‌پردازد؛
گرمخانه‌هایی که مطابق خبرهای اعلام‌شده باید از حمام،‌ غذای گرم و سایر خدمات بهره‌مند باشند؛ ولی از حمام بی‌بهره بوده و ساکنان آن رضایتی از کیفیت غذا نداشتند (گرمخانه بهمن).
نجم‌الدین محمدی، مدیرعامل اداره پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی شهرداری تهران می‌گوید: «شهرداری تهران مشکلی در نحوه جذب و انتقال این افراد ندارد. مشکل اساسی، ساماندهی ثانویه افراد بی‌خانمان است.
افرادی که در اقامتگاه‌های شبانه اسکان می‌یابند از خدمات مشاوره، مدد کاری و پزشکی بهره‌مند می‌شوند.
اما ساماندهی نهایی آنها در زمینه اشتغال، حرفه‌آموزی، درمان اعتیاد در مراکز موقت از عهده ما خارج است.»
او می‌افزاید: «هدف اصلی تامین امنیت جانی این افراد در مقابل سرما است. با این حال به صورت موردی امکاناتی در اختیار کسانی که خواستار ارائه امکانات برای ترک هستند، قرار می‌گیرد؛ اما ترک اعتیاد جزو تعهدات ما نیست. ما اعلام می‌کنیم کسانی که تمایل به ترک کردن دارند، خود را معرفی کنند.»
ناگهان یاد محمدرضا می‌افتم که چگونه التماس می‌کرد که به طریقی او را به کمپ معرفی کنم برای ترک. مسلما اگر به راحتی افراد می‌توانستند خود را برای ترک معرفی کنند، او چنین به خبرنگاران امید نمی‌بست. محمدیان در این خصوص می‌گوید: «همان موقع او را به مددکاران ما ارجاع می‌دادید حتما مقدمات ترک او را فراهم می‌کردند».
او پیرامون اینکه برای جلوگیری از انجام کارهای خلاف از سوی معتادان در گرمخانه چه تدابیری اندیشیده‌اند، می‌افزاید: «طبق آیین‌نامه آنها حتی از کشیدن سیگار منع می‌شوند؛ اما به دنبال حل همه مشکلات آنها نیستیم.
شاید حتی آنها به اندازه مصرف هم در جیب خود داشته باشند اگر بخواهیم بیش از حد سختگیری کنیم دیگر به این مراکز مراجعه نمی‌کنند و همین امر موجب می‌شود که فوتی‌ها در اثر یخ‌زدگی افزایش یابند. کاهش آسیب‌های اجتماعی و ارتقای امنیت جانی آنها مهم‌ترین دغدغه ماست، نه به دنبال برخورد با این‌گونه جرائم هستیم و نه اینکه قادر به کنترل این جرائم هستیم.»
در شرایطی که به اذعان یکی از مسوولان شهرداری، سایر نهادهای حمایتی ترجیح می‌دهند وارد این مقوله نشوند، به نظر می‌رسد بازپروری و نجات این افراد به امری رها شده
تبدیل شده و این سوال بزرگ در ذهن شکل می‌گیرد که چه سرنوشتی انتظار افراد بی‌خانمان را می‌کشد.